برای جواب این سؤال باید اول جواب آنهایی را بدهم که می پرسند «چرا آمریکا را ول کردی رفتی به یه کشور جهان سوم؟» خب بخاطر شتاب سرسام آور زندگی مدرن ماشینی. چیرگی آهن و سیمان و آسفالت بر طبیعت. بی قراری مردم. فدا شدن برای پول. تبدیل «آب» و «نان» و «گوشت» و «میوه» و «سبزیجات» به مواد مصنوعی و شیمیایی. سیر نزولی بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، امنیت و مدنیت. سیر صعودی بیماری های روانی و تکثیر دیوانه هایی که آرزوی قتل عام های خونین تری در سر دارند. فردا کدام مدرسه و خیابان و فرودگاه را به گلوله خواهند بست؟ هفته دیگر نوبت بمباران و لشکر کشی به کدام سرزمین است؟
بله، هنوز آمریکا و کلا جهان غرب، از خیلی جاها بهتر است. اگر امروز غرب و شرق به جان هم بیافتند عمرا پایم را در امثال روسیه و چین نخواهم گذاشت. آنجا به جنون و بی رحمی خاص خود دچارند که بهتر است نزدیکشان نشوی. ولی تقسیم دنیا به غرب و شرق یا جهان اول و آخر دیگر معنی ندارد. روی هیچ دولتی در هیچ جا نمی شود حساب کرد. همه از دم ظالمند. بعضی جسمت را اسیر می کنند، بعضی روحت را و بعضی هر دو (جمهوری اسلامی عزیز).
باید هر چه زودتر بپذیریم دنیا از بیخ و بن خراب است و بهتر نمی شود. مانند قطاری است که ترمزش بریده و مردم بی خیال داخل کابین بسته خود به امید درآمد بیشتر و مبلمان شیک تر و تلویزیون های بزرگ تر درجا می زنند و سرشان با شبکه های اجتماعی گرم است. معدودی هم خیال می کنند با یوگا و عرفان و عرق نعنا و مشارکت در سیاست و کارهای خیریه می توانند بر خود و دیگران اثر مثبت گذارند. اما دهکده جهانی امروز کشتی عظیمی است که هر کار خوب و بدی بر آن انجام دهی مسیرش عوض نخواهد شد. دیر یا زود به کوه یخ برخورد خواهد کرد. تنها راه نجات این است که دل به دریا بیاندازیم و خود را به ساحلی پرت و دوردست برسانیم و بهشت خود را بسازیم.
آمریکای لاتین هم مثل همه جا به ویروس مدرنیته مبتلاست، بخصوص در شهرهای بزرگ. اما سرعت پیشرفت سرطان صنعت در این گوشه دنیا آهسته تر است. از مکزیک تا پاتاگونیا پر است از نقاطی که مردم با شتاب حرکت زمین و با سرعت ضربان قلب زندگی می کنند. میزان خوشبختی آنها را با شاخص های اقتصادی نمی توان سنجید. اینجا افراد زیر خط فقر بیچاره و مایوس نیستند. ممکن است پول و ماشین و ویلا نداشته باشند اما قدر جانشان را خوب می دانند. با هر چه دارند و ندارند زندگی می کنند. آواز می خوانند. می رقصند.
کوسکو، در جنوب پرو، یکی از این نقاط است. حبابی است که در آن توانسته ام از دنیای دیوانه وار و غمبار غرب و شرق دور شوم و در پناه کوه و دره جانم را قبل از تهی شدن نجات دهم.
مدتهاست که به خودم قول دادم یک روز بیام اونجا و بهشت تو رو از نزدیک ببینم و لمس کنم.
خیلی از مناظر اونجا خوشم میاد.
ولی بلیطش خیلی گرونه :)
امسال هم پیش بینی میکنم که برای اکتبر و نوامبر خودم رو آماده کنم بیام یه ده روزی پیشت.
مهمون نمیخوای ؟
:)
به امید دیدار!
به کره مریخ یا کهکشان فلان هم بروید, پرسش برخی از ما همچنان شما را دنبال خواهد کرد: " آن قولی که برای سروسامان دادن به حال و روز این سایت دادید را کی عملی خواهید کرد؟"
جهانشاه عزیز حق با شماست به خصوص در کوسکو با آن نام ایرانی قشنگ که باید به دنبالش رفت!!! با تشکر از نوشتن این بلاگ
اگه میخوای این سایت رو هم مثل اون سایت قبلیت، به قول اسدولا جان "سر و سامان!!" بدی، فک کنم که اینجور که اوضاع داره پیش میره ، اکتبر و نوامبر خیلی دیر میشه برای "لمس کردن" همدیگه! نمیدونم سخنرونی امروز نتانیاهودر باره برجام و اخوندای متقلب رو شنیدی یا نه؟ ولی ترامپ شنید! به نظر میاد که به قول مردم، دیگه تمومه ماجرا!
حالا از ما گفتن!
من Bhutan نرفته ام ولی فکرکنم مشخصات بکر بودنش بیشتر از این کوسکو باشد. کشوری کوچک کوهستانی بین هند و چین. از مظاهر تمدن این طوری که شنیده ام فقط یک فرودگاه دارد. سالی 6000 نفر توریست می پذیرد. درآمدش فقط همینه. مناظرشو میتوانید تو اینترنت ببینید. نرفته ام. تعریفشو ازدوستان شنیده ام.
درسته تعریف بوتان رو خیلی شنیدم.
Khali kaq kachun! ¡Prosit