چرا ترویج یاس و ناامیدی؟!
مدتی ست شاهد نوعی یاس و سرخوردگی در میان بخشی از هموطنان هستیم. این یاس و ناامیدی با توجه به وضعیت اسف بار کنونی قابل درک است اما قابل دفاع نیست. ترویج این ناامیدی و "گوسفند" خواندن مردم نه تنها از اساس نادرست است بلکه در نهایت نتیجهای جز انفعال و وادادگی به دنبال نخواهد داشت. ناگفته پیداست که از این انفعال و وادادگی تنها جمهوری اسلامی حاکم بر ایران سود خواهد برد و بس.
اما چرا مردم ما "گوسفند" نیستند؟
*اگر مردم "گوسفند" بودند، هر روز خبر دستگیری دهها نفر را نمیشنیدیم و نمیخواندیم و هر از چند گاهی از خبر قتل مبارزی مطلع نمیشدیم (آخرینش، ستار بهشتی).
*اگر مردم "گوسفند" بودند، جمهوری اسلامی برای اجرای نمایش "انتخابات" که همه کاندیداهایش خودی و از عناصر سر سپرده نظام هستند این چنین وحشت زده نبود.
*اگر مردم "گوسفند" بودند، حجاب و پوشش جوانان بعد از ۳۵ سال هنوز دغدغه رژیم نبود و ندیده گرفتن آن از جانب زنان و جوانان ایرانی هر ۲-۳ هفتهای سوژه اصلی نماز جمعهها نمیشد.
*اگر مردم "گوسفند" بودند، چنین تشتت و پراکندگی در میان صفوف رژیم که ناشی از وحشت زدگی است، توجیهای نداشت.
*اگر مردم ما "گوسفند" بودند، رژیم نیازی به دفاع روزانه از مشروعیت نداشته خود نداشت. همین عدم مشروعیت آفتابی است دلیل آفتاب
و بسیاری دلایل دیگر...
می توان و باید مبارزات آزادی خواهانه را بی رحمانه و بی تعارف به نقد کشید اما نباید با "گوسفند" خواندن مردم آنرا تحقیر و مراسم ختم اش را اعلام کرد.در این نقد نقش ما ایرانیان خارج او وطن Iranian Diaspora
نیز باید بررسی شود. هر از چند گاهی نظری به آینه انداختن خالی از منفعت نیست. و هنگامی که در آیینه مینگریم به یاد آن ضرب المثل فارسی باشیم که میگوید " یک سوزن به خود، یک جوال دوز به دیگری"!!
ما ایرانیان در اینسوی جهان چه کرده ایم؟ (مقصود من در اینجا افراد به صورت انفرادی نیست بلکه در کّل جامعه ایرانی خارج را مد نظر دارم)
آیا توانسته ایم، با توجه به امکانات و داشته هایمان، هزینه مبارزه را برای آنانی که در برابر رژیم ایستادند و میایستند، کاهش دهیم؟ صدها تن (اگر نگوییم هزاران) از مبارزان (وکلا، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، فعالان حقوق بشر و ....) در جریان سرکوبهای بعد از انتخابات ۱۳۸۸ برای نجات جان خود مجبور به فرار شدند. اگر ما به وظایف خود به عنوان جامعه ایرانی عمل کرده بودیم امروز این افراد در اربیل، ترکیه، قبرس و یونان وضعیتی بهتر از اوضاع اسفبار کنونی ( باید دید تا باور کرد) داشتند.
اگر خود آنچه در توان داریم نکنیم، انتقاد از ایرانیان داخل کشور که روزانه سرنیزه پاسدار و چماق بسیجی را حس میکنند، طلبکارانه و غیر اخلاقیست.
نبردن مترادف با باختن نیست به ویژه آنکه هنوز سوت پایان این مبارزه به صدا در نیامده. در شرایط کنونی ناامیدی و یاس تحت هیچ شرایطی نمیتواند یک گزینه باشد.
جبر تاریخی به ما میآموزد که میتوان بر سرنیزه تکیه زد اما نمیتوان به روی آن نشست. این جبر تاریخی سرنوشت محتوم تمامی رژیمهای دیکتاتوری است.
باور نکنیم که ایرانیان بنده گانی سر براهند و آماده افراشتن پرچم سفید. بیقراری و تلاشهای ایرانیان برای دستیابی به آزادی امری است جدی ، انکار ناپذیر و با پیشینه که در برهه هایی دچار وقفه شده اما هرگز بطور کامل باز نأیستاده . این فصل از کتاب مبارزاتی ایرانیان هنوز باز است و کلام آخر نا نوشته. مختومه اعلام کردن آن زود رس است و نادرست.
به امید پیروزی و برقراری حکومتی سکولار و دمکراتیک در ایران
کاملن درست می گویی: «باور نکنیم که ایرانیان بنده گانی سر براهند و آماده افراشتن پرچم سفید». تمام آشفتگی مملکت و برآشفتگی و بی رجمی حاکمان به این دلیل است که نمی توانند ملت را رام کنند. نمی توانند همه را خفه کنند. نمی توانند جلوی اعتراضات را بگیرند و مفاومت را بشکنند.