ارداویراف، مغی که بهشت و جهنم را تخیل و توصیف کرد[1]

 دراواخرعصرساسانیان موبدان آئین مزدیسنا کمربه احیای دین زرتشتی بستند. آنان مغی به نام "ویراف" را بر تختی نشانده قدحی شراب مقدس مخدر بدو نوشاندند تا به خوابی عمیق فرو شود. چون مغ پس از سه یا شش یا هفت روز از خواب برخاست مردمان به بیداریش شادی کردند. خوراکی بدو دادند و از او خواستند تا از سفر درونی خویش برایشان بگوید. زان پس مغ به مقام قدیسی (ارداوی) رسید و "ارداویراف" نامیده شد.  آنگاه او گزارشی از سفر رؤیا بینانۀ خویش به جهان دیگرنوشت. گفته می شود که " ارداویراف نامه" درقرن سوم میلادی (درفاصلۀ سال های 246 تا 646 میلادی) یعنی نزدیک به سیصد وپانزده تا پنجاه سال پیش از ظهوراسلام نوشته شده است. با این همه تکمیل یا بهتر بگوییم دست اندازی و کاستن وافزودن به این اثرتا سال 881 میلادی به دارازا کشیده است.

"ارداویراف‌نامه" داستان سفر درونی موبدی است که برای بی‌گمان شدنِ مردمان روزگار خویش در باره دین، رستاخیز و جهان پس از مرگ، خویش را به یاری دیگر موبدان به اغمای هفت روزه ای می برد که تا قرن ها بعد به روان پرسشگر درماندۀ انسان پاسخی پر آب و تاب و آکنده از تصاویر وهم انگیز می دهد. به روایت "ارداویراف نامه" روان مغ در بهشت پاداش نیکی های نیکوکاران و در دوزخ پاداَفرَه (مجازات) بد سگالی بدکاران را می بیند و پس از به هوش آمدن آنچه دیده است بر مردمان باز می گوید. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی "اردا ویراف" بیش از وهمی برآمده از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن نیست، با این همه از نظر تاریخی منبعی بی نظیر از تصورات زرتشیان در مورد بهشت وجهنم را در اختیار ما قرار می دهد.

دراین سفر درونی او ابتدا با سه گام  پندارنیک، گفتارنیک و کردارنیک بر پل چینود[2]  فرازمی آید. درآنجا او با روان کسانی که سه روز ازمرگ آنان گذشته است دیدار می کند. در اینجا کسانی که به نیکی زندگی کرده اند درسه روزبیش از تمام عمر آسانی وخوشی می بینند. در روز سوّم باد عطرآگینی می وزد وروح آنان با فروشی[3] یعنی روح و جان کردارشان که به صورت دوشیزه ای زیبا برآنها آشکارمی شود دیدار می کنند. دوشیزۀ" فرازپستان که اورا نه پستان باز )نه( نشست وپسند دل وجان (بود) که اورا تن چنان روشن که دیدار(ش) دوست داشتنی ترین ونگریستن( براو) بایسته ترین، به درگذشته می گوید:" من کنش توام."

آنگاه دوفرشته[4]؛ سروش پرهیزگار وآذرایزد، دست "ارداویراف" را گرفته، اورا از روی پل که اینک پهن شده است می گذرانند. آنجا فرشتۀ دیگری با ترازوی زرّینی دردست، کردار پرهیزگاران ودروندان[5] ( گناهگاران) را می سنجد. سپس دوفرشته، "ارداویراف" را به تماشای جایگاه همستگان[6]، یعنی آنها که کارهای خوب وبدشان با هم برابر است می برند[7]. جایی که آنها پیوسته به یک حال می مانند وپادافره ایشان از گردش هواست؛ سردی یا گرمی.

آنگاه فرشتگان اورا به ستاره پایه، ماه پایه وخورشید پایه[8] می برند، مکانها یا بهتر بگوییم جهان هایی که درآن نکویان به نسبت نکویی خویش چون ستاره، ماه یا خورشید می درخشند. سپس اورا به " گرزمان روشن" که همه آسایش است وجایگاه بزرگان دین می برند. دراینجاست که بهمن امشاسپند اهورامزدا را به "ارداویراف" می نماید. ارداویراف از این دیدار شگفت زده می شود، زیرا گرچه نوری می بیند وصدایی می شنود، کسی را نمی بیند[9]. به فرمان اهورامزدا، اوبه نیکوترین مکان ها که پاداشگاه پرهیزگاران ونیز به آنجا که دروندان، پادافره بدکاری خویش را می بینند برده می شود.

ارداویراف نیکوکاران را می بیند که با جامه های زربفت وسیم نشان با زیورتمام در رفت وآمدند. روان پادشاهان خوب، بزرگان ونیک کرداران وروان زنان بسیار نیک اندیش وبس نیک گفتار و بسیار فرمانبر که شویشان را به سالاری پذیرفته بودند وبه گیتی آب وآتش را بزرگ داشتند ونیز روان شبانان وراستگویان و آموزگاران و....دیده می شوند؛ همه نشسته بر گاه ها؛ بزرگ و پرشکوه و آراسته، همه روشن، همه درآسانی وفراخی وگشودگی.

آنگاه رود بزرگ دوزخ تار[10] که روان های بسیاری درتکاپوی در گذشتن ازآن هستند به اونشان داده می شود. این رود اشک است. اشک هایی که زندگان ازپی درگذشت رفتگان ازچشم باریده اند. آنها که از پس درگذشتگان خود بسیار گریسته ومویه کرده اند به سختی ازاین رود می گذرند وآنان که کم  گریسته اند آسان تر. بدین سان است که زرتشتیان سیه پوشی و بسیار مویه گری در پی رفتگان را پسند نمی دارند.

پس آنگاه "ارداویراف" دیگر باربه پل چینود بازمی گردد و این بار روان بدکارانی را که در سه روزگذشته بیش از تمام عمرخود رنج کشیده اند می بیند. پس به روزسوّم گند بادی برآنها می وزد وآنان دین وکنش خویش را به صورت زنی روسپی می بینند: برهنه، پوسیده، آلوده، زانوبرآمده، کون تخت، بیکران خلط .....ریمن ترین وگندترین. آنگاه دهانۀ دوزخ ارغند به اونشان داده می شود؛ چاهی سهمگین[11]، بسیارتنگ وبدبو که سه روزماندن درآن چون نه هزارسال است و هرکس درآن چنین می اندیشد که تنهایم.

بخشی ازمشاهدات! ارداویراف را درزیر می خوانید:

"جایی فرازآمدم وروان مردی را دیدم که روانش را گویی ماری ستون آسا به نشیمن فروشد وبه دهان بیرون آمد ودیگرماران بسیار، همۀ اندام (های وی را) همی ستاندند.....(دراینجا ارداویراف ازفرشتگان می پرسد که این روان کیست وفرشتگان درپاسخ می گویند:).....این روان آن مرد دروند است که به گیتی کون مرزی[12] کرد ومرد برخود هشت.

آنگاه ادامه می دهد: "جایی فرازآمدم وروان زنی را دیدم که ریم وپلیدی مردمان را تشت تشت برای خوردن ( به وی) می دادند........این روان آن زن دروند است که به هنگام دشتان[13] ( ازمرد) دوری نجست وآیین را پاس نداشت وبه آب وآتش رفت (تماس گرفت)[14]. روان مردی را دیدم که ریم ودشتان زنان را به دهانش می ریختند وفرزند شایستۀ خویش را می پخت و می خورد...این روان آن مرد دروند است که به گیتی دشتان مرزی کرد.

بر خلاف تصویر بهشت که به کوتاهی با کلماتی چون روشن وآسان وفراخ و با بهشتیانی که لباس های زرین وجواهرات دارند توصیف می شود، تصاویرموحش این سیاه چال هراس انگیز درد هم چنان ادامه دارد[15]:

زنی که ازپستان هایش آویزان بود وخرفستران[16]( حشرات موذی) از زیرتنش را می جویدند. این زن درگیتی زنا کرده بوده است. مردان وزنانی بودند که خرفستران نقاط مختلف بدن آنها را به شکل های گوناگون می جویدند؛ اینان بی کفش راه رفته یا ایستاده شاشیده بودند. یکی زبان ازدهانش درآمده بود وخرفستران آن را می جویدند؛ این درگیتی به دیگران تهمت زده بود. روان مرد خسیسی را سرا پا آلات شکنجه نهاده بودند ویک هزاردیو وی را می کوبیدند. روان زنی که ازدادن شیربه کودکانش دریغ کرده بود، با پستان هایش کوهی را می کند( یعنی چطور؟!) روان زنی که به شویش خیانت کرده بود، سینه وپستان خود را با شانه ای آهنین می برید. روان زنی که درگیتی نسبت به شوی وسالارخود توهین روا داشته بود تابه ای گرم را به زبان می لیسید. بسیاری از روان ها ازیک پا آویزان بودند وقورباغه، کژدم، مار، مورچه، مگس وخرفستران دیگراز سوراخ های تنشان بیرون می آمدند؛ این روان ها درگیتی ناراست می بوده اند. و روان مردی به آیین مار هم چون ستونی ایستاده بود، سراوبه سرآدمی مانند بود وباقی تن اوبه ماران؛ این روان

به گیتی شرک ورزیده بود! ( خط و نشان برای دیرباوران)

دردهۀ دوّم قرن بیستم، یک کشیش کاتولیک به نام "میگویل آسین ای پلاسوس"[17] که استاد عربی دانشگاه مادرید بود تأثیرمنابع اسلامی را برکمدی الهی دانته [18]بازنمود. کشف پدر آسین دانشوران اروپای آن زمان را تکان داد. وی ادبیات مربوط به معراج محمد ودیدار او از برزخ، دوزخ وبهشت را نکته به نکته بررسی کرد.

در مشابهت بی نظیر سفر درونی "ارداویراف" با معاد شناسی توراتی وقرآنی ونیز کمدی الهی دانته تردیدی وجود ندارد. امّا نکتۀ جالب دراینجا این است که درمعاد شناسی توراتی اثری از شکنجه با سرما وجود ندارد. بنابراین ظهور شکنجه با سرما (زمهریر) در معاد شناسی اسلامی و در بیابان های عربستان را باید به تأثیر معاد شناسی زرتشتی بر اسلام نسبت داد.[19] زیرا بادیه نشین عرب به سختی می تواند شکنجه با سرما را تخیل کند.

آنها که با ادبیات روم ویونان آشنا هستند نیز بی درنگ مشابهت های انکار ناپذیر مکاشفات "ارداویراف" را با توصیف جهان زیرین در اسطوره شناسی این سرزمین ها درمی یابند؛ کوه مرگ، رود ستیکس که درگذشتگان از آن می گذرند، پل  و قرارگرفتن بدکاران ونیک کرداران در دوسوی آن[20] و...بخشی از این مشابهت ها هستند. با توجّه به عمر این اسطوره ها که حداقل چیزی بیش از سه هزار سال است، باید پذیرفت که "ارداویراف" و موبدان همتای او از این اساطیر الهام گرفته بوده اند. "ارداویراف نامه" کمدی الهی ایرانی است . امروزه به جز مورخین شرق شناس کمتر کسی نام " ارداویراف" را شنیده است. اما با آنچه گفته شد و با توجه به تاثیر اندیشۀ جهان  پس از مرگ بر قرون متمادی از تاریخ بشری به راستی باید "ارداویراف" این مغ ساسانی خیال پردازگمنام را یکی از تأثیرگزارترین انسان ها درطول تاریخ بشریت دانست.

منبع اصلی : اساطیر ایران وادای دین، نوشتۀ جوزف کمپبل، ترجمۀ ع . ا. بهرامی نشر روشنگران ومطالعات زنان

مقالۀ ارداویراف از دکتر بی رشک



[1]  دراین نوشتار هرچه اشتراکی آشکاربا اساطیر یونانی ، معادشناسی اسلامی یا کمدی الهی دانته داشته است با حروف پررنگ نوشته شده است.

[2]  Chinvad همان پلی که درمعاد شناسی اسلامی پل صراط نامیده می شود.

[3] fravashi

[4]  مقایسه کنید با ویرژیل دانته وجبریل پیامبراسلام

[5] Dorvandan

[6]Hamastagan

[7]  برزخ

[8]  رجوع کنید به تکرارروایت این سه جهان درادبیات معاصر رزی کروشین هاو پس از آن ها چندین طریقت معاصر دیگر از جمله اکنکار

[9]  به یاد آورید تجربۀ موسی ونیز محمّد را

[10]  در اسطورۀ آفرینش یونانی به خلقت دوزخ تار یا  Tartarus به عنوان یکی از سه خلق نخست اشاره می شود.

[11]  یادآورجهان زیرین در اساطیر یونان و روم

[12]  لواط یا همبستر شدن مرد با مرد. دراساطیر سومر که ریشۀ تمامی این اساطیر هستند در داستان گیلگمش می خوانیم که او با دوست خود

    انکیدو همبستر شد. جالب این است که دراین داستان اثری ازمجازات گیلگمش بدین سبب دیده نمی شود.

[13]   عادت ماهانه

[14]  دربسیاری از مذاهب و فرهنگ های بدوی زنی که دردوران ماهانۀ خود به سر می برد آلوده به شمار می آید و باید از سایر اعضای جامعه جدا شود. مغان زرتشتی آب و آتش را مقدس و خود را متولی حفاظت از این دو عنصر برآورده کنندۀ  نیازهای پایۀ مردم می شمردند . و همان طور که می شود حدس زد مردمان برای تماس با آب و آتش مثلا برای حمام گرفتن یا آهنگری باید به مغان خراج می دادند.

[15]  این موضوع در مورد معادشناسی تمامی مذاهب رایج صدق می کند. به نظر می رسد وصف عذاب بدکاران، به دلایلی خلّاقیت نویسندگان را بیشتر برمی انگیخته است.

[16] Kharfastکشتن حشرات موذی درآیین زرتشتی کاری نیک به شمارمی آمده است، زیرا آنها از مخلوقات بدی وپلیدی به شمار می آمده اند.               

[17] Miguel Asin Y Placios

[18] Divine Comedy, by Dante Alighieri

[19]  گرچه درزمان ظهور اسلام باورهای زرتشتی در سرزمین میاندورود شناخته شده بوده است، نقش سلمان پارسی را درانتقال بیش از پیش این اندیشه ها نباید نادیده گرفت. چنانکه خدای مدینه برخلاف خدای غداره کش مکه مهربان تر وبخشنده تر است.

[20]  جالب است که دراساطیر یونان ازآنها که سمت راست می ایستند وآنها که سمت چپ می ایستند سخن به میان می آید. همان ها که درادبیات اسلامی اصحاب یمین واصحاب شمال خوانده می شوند.