این عکس رو امروز توی جعبه هام تو خونه خواهرم تو مکزیک پیدا کردم. تابستون ۱۹۷۱. اون موقع ۱۰ سالم بود (اول از راست) و خواهر کوچیکم ایران («میشل»، اول از چپ) هشت ساله. اون پسر و دختر (فاطی رزاق منش) دوستای خواهرای بزرگترم ثریا و سوسن بودن. (اگه کسی اون پسر رو میشناسه لطفن کامنت بذاره).

شاید آخرین پارتی بود که ثریا و سوسن قبل (یا یک سال بعد) از رفتن به دبیرستان شبانه روزی تو انگلیس تو خونمون تو آبادان ترتیب داده بودن. البته با کمک مادر و پدرم.

پارتی های خونهء ما بخاطر مهمون نوازی های مادرم برای ما بچه ها و دوستامون فراموش نشدنی بود.  مادرم که یک هنرمند آزادهء هیپی مسلک (و کیک پز فوق العاده)‌ بود برای این پارتی خاص مبل و میز و صندلی ها رو از اتاق های ناهارخوری و پذیرایی بیرون برد و بجاشون دور تا دور تشک و بالش گذاشت. بیشتر شب چراغ ها خاموش بود و دوستا و هم کلاسی های خواهرام با آهنگای راک (آلبوم Sticky Fingers «ستیکی فینگرز» رولینگ ستونز رو خوب یادمه) تو تاریکی می رقصیدن.

من و میشل اجازه داشتیم یکی دو ساعت اول رو تو پارتی باشیم ولی تاریک که می شد باید می رفتیم می خوابیدیم. من خوابم نمی برد. تمام شب گوشه و کنار پارتی ظاهر می شدم و بعد برم می گردوندن به اتاقم و دوباره با پررویی تمام  برمی گشتم. دست خودم نبود. دوستای دختر خواهرام انقد خوشگل بودن که نمی تونستم دور و برشون نباشم و بهشون زل نزنم. اونا هم قربون صدقه می رفتن که «وااااای…. این برادر کوچیکتونه؟ چقد نازه!» من هم با شیطنت لبخند می زدم و با نگاهم می بلعیدمشون.

یه عکس دیگه از این پارتی اینجا >>>