آمور

 

ای سگِ کوچکِ چشم‌سیاه!
چگونه می‌خواهی این جهان بزرگ را
از آنِ خود سازی؟

هر بوته‌ای را می‌بویی
هر ساقی را می‌سایی
و بینی کوچکت را
از بوهای ناشناخته می‌آکنی.

سرِ چارراه می‌ایستی
به آشوبِ ماشینها گوش می‌دهی
و آنگاه از رفتن، سر‌باز‌می‌زنی.

من خود را در تو می‌بینم
از نخستین باری که به‌پا‌خاستم
و در جستجوی معنایی برای جهان
واژه‌های ناشناخته را به‌گوش‌گرفتم.

اکنون دیری‌ست این جا
تنها نشسته‌ام.
کسی قلاده‌ام را می‌کِشد
و می‌گوید: "آمور! آمور!"
من اما با گوشهای آویخته
به آشوبِ جهان گوش می‌دهم.

مجید نفیسی
بیست‌و‌چهارم مارس هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌هفت

Amour

 

Oh, little black-eyed dog!
How do you want to turn this big world
Into that of your own?

You sniff every shrub
And rub up to every shin
And fill your little nose
With unknown scents.

You stop at the intersection,
Listen to the chaos of cars
And then refuse to move.

I see myself in you
Since I first stood on my feet
And, in search for a meaning of the world,
Took into my ears unknown words.

I am sitting here alone
For a long time.
Someone pulls my collar
And says: “amour! Amour!”
But  I listen with dropped ears
To the chaos of the world.


Majid Naficy
March 24, 1997