دو دلداده
وقتی پدر مرد
او را به خواب دیدی:
"توی باغی نشسته بود
اشاره کرد بروم تو
گفتم نه و در را بستم."
اما امروز سپیدهدم
خودخواسته پیش پدر رفتی
و در را پشت سر بستی
بیهیچ پنجرهای تا من از آن
به خوشبختیِ دو دلداده بنگرم.
با این همه من هنوز
صدای خندههایت را میشنوم
در آن بامداد تابستانی
که روی تخت چوبین
کنار حوض و نیلوفر
از خواب پریدم
و صدای پدر را شنیدم
که از توی پشهبند میگفت:
"قربان رانهای سفیدت!"
تو غشغشکنان از ایوان
بهسوی خوابگاه دویدی
و پدر بهدنبالت.
من همچنان کنار حوض
صدای خندههایت را میشنیدم
که از پنجرهی خوابگاه میآمد
و آرزو داشتم از آن
به خوشبختیِ دو دلداده بنگرم.
مجید نفیسی
یازدهم مارس دوهزاروهجده
Two Lovers
When Father died
You saw him in your dream:
“Sitting in a garden
He beckoned to me to go inside.
I said no and shut the door.”
But today at dawn
You willingly went before Father
And shut the door behind
With no window where I could
Watch the happiness of two lovers.
But I still hear
The sound of your laughter
On that summer morning
When I suddenly woke
On my wooden bed
By the lotus and the pool
And heard the voice of Father
From inside the mosquito net:
“ I die for your white thighs!”
You giggled and ran
From the patio to your bedroom
And Father ran after you.
By the pool I could still
Hear the sound of your laughter
Coming from your bedroom window
Where I yearned to watch
The happiness of two lovers.
Majid Naficy
March 11, 2018
بسیار زیبا!