اغلب مهاجران آمریکا ، صرف نظر از محلّ تولّد و زندگیشان نمی توانند احساسی شبیه به احساسی که شاعر- گرگوری جنیکیان  1- در شعر زیر بیان کرده است نداشته باشند. شعر یاد آور این نکته است که گرچه آمریکا امکانات فراوان به مهاجران عرضه می کند ، با این همه عشق به زادگاه هرگز آنها را رها نمی کند. گرگوری جنکیان در اسکندریّه ی مصر از پدر و مادری ارمنی به دنیا آمده است.

مسائلی که شاعر در این شعر مطرح می کند و اشتباهات دستوری که پدر و مادر شاعر در زبان انگلیسی مرتکب می شوند، وصف حال اغلب مها جران است. پایان زیبا و نوستالژیک آن یادآور عشق و علاقه به زادگاه است که هرگز مهاجر را رها نمی کند.

پیک نیک مهاجران

چهارم جولای است، پرچم ها

شهر را رنگین کرده اند،

قاشق و چنگال های پلاستیکی

چنان ردیف کنار هم چیده شده اند

که گوئی در حال رژه اند.

****

و من پیش بند بسته، بکار کباب مشغولم

با سالاد سیب زمینی ، ماکارونی، ترشی جات

کلاهی به سر دارم بشکل

استان پنسیلوانیا

***

از پدرم می پرسم که چه میل دارد

می گوید، "سوسیس، نیم پز،" و بعد

" حتما همبرگر، چه تفاوتی می کند،"

این اشاره در کلامش پنهان بود.

***

همبرگرها و سوسیس ها را روی منقل می گذارم،

خیار شور ها و پیاز ها را قاچ کرده،

در چاشنی ها را باز می کنم، دستمال های کاغذی

همچون پیام های راه گم کرده در هوا پراکنده اند.

***

مادرم می گوید، " تو مثل مرغ سرگردان

همین طور این طرف و آن طرف می روی"

می گویم، "مادر، منظورت سرکنده است،

فرق سرگردان و سر کنده خیلی زیاد است،

مثل فرق بین دختر و پسر."

***

نگاه عجیب و غریبی به من می اندازد، گویی که

وارد بحث بی ربطی شده ام، می گوید،

" من تو و خواهرت را به یک اندازه دوست دارم."

مادر بزرگ هم وارد بحث می شود و می گوید،

" شما هردو بچّه های ما هستید، این حرف ها برای چیست؟"

***

می گویم، منظور من این نبود،

و حالا هم دارم کلمات را با ماهی مقایسه می کنم،

نظیر ماهی های دریای پورت سعید،

و یا پرنده های داخل درخت های خرمای رود نیل،

وحشی، نا پشیمان از گریزشان

***

"سونیا،" پدرم از مادرم می پرسد،

"هیچ معلوم است که او چه مهملاتی سرهم می کند؟"

مادرم می گوید، "او روی دوری افتاده است،"

می گویم، " روی دور نه دوری!"

و دستانم را داخل همبر گرها، هات داگ ها، و نان ها می کنم.

***

مادرم به پدرم می گوید، " بیا تا چرخی بزنیم."

پدرم دست می زند و می گوید، "چرا که نه،"

و شروع می کند به پولکا رقصیدن  و مادرم را

همچون فرفره به دور خود چرخانیدن.

***

و عمویم سرش را تکان می دهدو می گوید،

"تو هنوز از حرف های ما دیوانه نشده ای؟"

و من به پسته های صحرای سینا فکر می کنم

که مدام جوانه می زنند و به گردوهای جنوب،

که مزه ی مخلوط آنها در دهانم، بدون واژه، سردر گم،

همه ی چیزهای دیگر را به کنار می زند.

 

ترجمه ی  مهوش شاهق

 

1- Gregory Djanikian. Please use this link to hear PBS interview with the poet and the original poem is English: http://www.pbs.org/newshour/bb/africa-july-dec10-poet_07-05/