این روزها کتابِ نامههاي فروغالدوله مشهور به ملکه ايران ( به کوششِ ايرج افشار) را میخوانم و حیفم آمد قسمتی از آنرا در اختیارِ دوستان قرار ندهم.
امّا تومان آغا (فروغالدوله) مشهور به ملکه ايران کیست؟ از کودکی در رابطه با ایشان میشنیدم و با توجه که از خاله زادههای جدم بود ء تصاویرِ ایشان را در عمارت میدیدی و همیشه یادشان به خوبی محفوظ بود. ایشان دختر سلطان ناصرالدینشاه قاجار و خازنالدوله از زنانِ آزادیخواه دورهٔ قاجار و زمانِ جنبش مشروطه بود. او و همسرش ظهیرالدوله (علیخان قاجار دولو یا علیخان ظهیرالدوله ملقب به صفاعلی) عضو انجمن اخوت (اجتماعی از یکدلانِ هممَسلک) بودند. فروغالدوله که طرفدارِ مشروطیت بود مخالفَتَش را با برادرش مظفرالدین شاه و برادرزادهاَش محمدعلی شاه علنی کرده بود.
تومان آغا خواهر تنی فخرالدوله (توران آغا) بود. او در جوانی به خواستِ پدرش با علی خان قاجار ظهیرالدوله که وزیر تشریفات دربار بود ازدواج کرد. پس از ازدواج لقبِ ملکه ایران گرفت. آنها دارای سه پسر و چهار دختر از جمله ولیه صفا (فروغالملک) شدند.
مَکتوبي که در نظر گرفتم ـ نامهاي از تومانآغا فروغالدوله به پيشکارِ خود حاجيخان است که مديريت و نظارت اين زن بر امور ملکي خود را در زمان غيبت شوياَش به نمايش ميگذارد. در جامعهاي که به نظر مَردانه ميآمد مديريت امورِ زندگي و معاشِ خانواده را زنان برعهده داشتند. تنها گواه اين اقتدار مکتوبات و اسنادي است که از زندگي روزمره به جاي مانده و در تاريخهاي سياسي کمتر به اين موضوعات بر ميخورريم.
در اين نامه فروغالدوله، مسلط به امور باغداري و ملکداري دستورات اساسي به حاجي خان در زمينه باغبانها، کاشت انواع درخت، تعمير ديوار و رسيدگي به تصرف زمينهاي باغ داده است.
نامه این چنین است که:
عاليجناب حاجي خان
از اين که باغبانها درختهاي اينجا را انداختند که حرجي (حرام شدن چیزی) نيست. من پارسال هم اينجا را ديده بودم. اين باغ جفت جنگل بود. از اينکه ميگويند ما درخت نَينداختهايم، درخت اينجا همين بودست که من باور نخواهم کرد. اگر هزار قسم هم بخورند يقين دارم درختهاي اينجا را بيشتَرَش را انداختهاند. شما بفرستيد اجارهدار بياوريد، باغبانهاي خوب از براي اينجا بگيريد. اينها خيلي حَرامزاده پدرسوخته هستند. حکماً اينها را بايد بيرون کرد.
اين باغ را قمرالسلطنه در سالي هفتاد هشتاد تومان اجاره ميداد ـ شما که مواجبِ باغبان را از پارسال تا امسال از خودتان داديد و اجاره اينجا را کسي نَديدَست. حالا هم اول سال است، اول گُلِ سرخ و چيزهاي ديگر اينجاست. مبالغي اينجا زمين داريد، آب هم که داريد اجاره اينجا را معلوم کنيد چقدرست.
بفرستيد معمار بياورند ـ خرج ديوارِ باغ بيرون را هم معلوم کنيد. بعد بدهيد هرچه اجاره اينجاست از همان پول ديوارش را بِکِشَند درخت بکارند. اين باغ اندرون که ديوار دارد بدهيد اينجا تبريزي زياد ـ درختهاي ميوه بِکارند تا به بيرون برسد. اين خيابان بالاي حوض خانه را بدهيد درست تميز کنند، ريگ بريزند. باغچههاي دورِ حوض خانه را ريگ دورَش بريزند. همين باغ اندرون را آلبالوي زياد بدهيد بِکارند. وضع جنگل درست کنيد.
ديگر اينها را که نوشتم امروز فردا نکنيد. حُکماً حُکماً اين باغبانها را امروز بيرون کنيد که من خيلي از دست اينها جِر آمدم . بايد امروز و فردا عمل اينجا را منظم کنيد. عملِ باغبانها، عملِ اجاره اينجا را تمام کنيد. حقيقت من از کار بينظم، بي قاعده خيلي بَدَم ميآيد. هرکاري که داريد حالا زمين بگذاريد. اول اينجا را منظّم کنيد.
جاي که صاحب داشته باشد چرا بايد مَجدالدوله زمينهاي اينجا را شُخم کند ـ حاصل بکارد ـ شما هيچ نگوييد. بگذاريد به اميد دو تا باغبان بيمعني. کاغذ به مجدالدوله بنويسيد يا خودتان برويد پيش مجدالدوله بپرسيد به چه حساب زمينهاي ما را ضبط کردَست. مگر اينجا صاحب ندارد. از اين قرار که معلوم است اگر خود باغ را هم بيايند ـ ضبط کنند شما هنوز اطلاّع نداشته باشيد ـ در بَند نباشيد...
البته نامه همچنان ادامه داشته و حکایت و شکوه باقی دارد. باید این نکته را اضافه کنم که بانو فروغالدوله با تخلص صفا شعر میگفت که تخلص شوهرَش نیز بود. شعِ زیر نمونهای از اشعار اوست:
رفتی از چشم و دل اندرطلبت زاربماند، دیده از هجرگل روی تو خونباربماند
خانۀ دل که همه نقش ونگارش زتوبود، چون برفتی زتوآن نقش بدیواربماند
چشم مستت که شفای دل بیمارانست، دل ما در طلبش خسته وبیماربماند
دل بزد قید جهانی وزخوبان بگذشت، چون بدام تودرافتاد گرفتاربماند
چشم حق بین که بر روی توخدا رامیدید، همه شب خیره رویت شد وبیداربماند
شورعشق تو که از خلق نهان داشتمش، داستانها شد وبرهرسربازار بماند
آن صفا راکه صفی افسردرویشی داد، شکرلله بمن آن شاه صفا یاربماند
یادِ ایشان گرامی باد.
بسیار جالب. کاش عکسی از باغ باقی مانده بود تا حاصل آرزوهایش را ببینیم. و چه شعر شیرینی...
جهانشاه عزیزم، نگاهی به نگارهٔ بلاگ بی انداز جانم، منظور همین باغ است که در شمیران واقع شده و استاد کمال اَلملک از آن این نقاشی را کشید... پیشتر به پایین مِلکِ پدری بنده واقع است.