اینکه در یک دورانی و در یک مقطع زمانی و در شور و حال جوانی عده ای دنباله رو یک تئوری صادراتی یا ایدئولوژی و یا زبان چرب و نرم دیگران شدند, یک مسئله است, ولی چسبیدن به آن طرز فکر و دفاع کورکورانه از آن پس از ۴۰ سال مسئله دیگریست و نشانگر ضعف و عدم بلوغ فکری و بی منطقی این افراد است که هنوز دودستی و با چنگ و دندان به آن چسبیده و ول کن نیستند.
مرسی مهرداد و با عرض احترام به کسرایی, خان بابا تهرانی و امثال آنان.
کسرایی ثابت کرد که بزرگ تر از آن بود که در دسته حقیری چون حزب توده مانده گار شود. مافیای درون حزبی از نشر و بروز هرگونه اختلاف داخلی جلوگیری کرده و میکند.
از مصاحبهها معلوم است که چه انزجاری از حزب توده، شوروی، و رهبران هر دو پیدا کرده بود.
فشار آقای به آذین و گروه او در این زمینه به جائی رسیده بود که به عنوان مثال، در روز های تشکیل جلسۀ هیات دبیران کانون که جز اعضای این هیات کسی دیگر در کانون حضور نداشت، آقای به آذین را می دیدیم که در معیت آقایان سیاوش کسرائی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی، و برومند- که چهار تن اخیر معمولاً یک قدم عقب تر از به آذین حرکت می کردند- ناگهان وارد کانون می شدند و به آذین، خطاب به ما پنج تن عضو هیات دبیران که تشکیل جلسه داده و به کار خود سرگرم بودیم فریاد می کشید و می گفت:" شما اینجا نشسته اید؟ما هاج و واج می پرسیدیم" کجا باید بنشینیم آقای به آذین؟، و او در جواب انگشتش را به سمت سفارت آمریکا می گرفت و می گفت: " آنجا، سفارت آمریکا. خلق آنجاست، و شما اینجا نشسته اید؟"
این عمل چندان تکرار شد، و اغلب نیز با حالت و سخنانی تهدید آمیز، که ما اندک اندک نسیت به امنیت شخصی و جان خود نگران شدیم، و به فکر افتادیم که چه کنیم که خطر را خنثی کنیم. با علم به این که دفاع از تسخیر سفارت آمریکا و گروگانگیری نه با عقاید شخصی مان می خواند، نه با اصول روابط بین المللی حاکم بر روابط کشور ایران با کشور های دیگر ، سر انجام چاره را در این دیدیم که به اصطلاح برای خالی نبودن عریضه متنی کوتاه بنویسیم که در مضمون آن، حتی الا مکان، به قول معروف، نه سیخ بسوزد نه کباب.
نوشتن این متن کوتاه به عهدۀ من گذاشته شد.من کوشیده بودم، با ستایش از احساسات ضد امپریالیستی دانشجویان پیرو خط امام، به طور ضمنی بگویم که این کاری که کرده اید مبارزۀ ضد امپریالیستی نیست. تا چه حد در رساندن این معنا موفق شده بودم نمی دانم، و نسخه ای از آن نیز امروزه دراختیارم نیست تا بتوانم قضاوت کنم.
با اینکه به آذین یک شخصیت فرهنگی و ادبی بود، حتی در او هم میشد رفتارهای لمپن گونه را تشخیص داد که فقط محصول دیرینه بلشویسم استالینی بود. روایاتی که از کیانوری در مورد برخوردش با ایرج اسکندری موجود است شرم آور است. یکی از دلائلی که اسکندری ایران را زود ترک کرد رفتار مافیائی نورالدین کیانوری بود.
آیا به آذین آنقدر شخصیت داشت که دوران زندان زمان شاه را با شکنجههای دوران لاجوردی مقایسه کند؟
عموی من خاطرهای تعریف میکرد از کنفدراسیونیهای دههٔ پنجاه (میلادی). زمانی که هنوز رسم دلچسب توزیع بطری شیر در جلوی در خانهها معمول بود. این دانشجویان راه میافتادند و بطری شیر را از جلوی خانهها برمیداشتند و پس از مصرف بطری خالی را بر جایش میگذاشتند یا در باغچه پرتاب میکردند و میگفتند «این سهم ما از نفتی است که امریکاییان از ما میبرند».
نقرهکار اخیراً مطلبی دربارهٔ لمپنیسم در فعالیتهای سیاسی ایران نوشته است. ولی به گمانم به لمپنیسم چپ کمبها داده است. مسئله فقط کتک کاری نیست. مسئله تفکر لمپنی است.
نقره کار به دلیل جداییش از جنبش فدائی در اوائل دهه ۶۰ و پس از آن به خاطر نقد شدیدش از سازمان اکثریت و به ویژه فرخ نگهدار به شدت طرد شد. او تاریخ جاهلیت را از اواسط ده ۱۳۴۰ در ایران به نقد کشید و برادران جهرمی را که در قتلهای قنات در جهرم نقش داشتند را افشا کرد. پیش از او، دکتر هما ناطق از جاهلین دینی در صدر مشروطیت نوشته است.
در بین چپ ها، تودهایها ید طولایی در جاهلیسم و لمپنیسم داشتند اما هرگونه نقد و بررسی این موضوع با خشونت سیاسی و تشکیلاتی توسط تودهایها و اکثریتیها رو برو میشد.
بر اساس مصاحبه با دخترش و شجریان، کسرایی به شدت از حزب توده منزجر شد و علی خاوری، رهبر وقت حزب را خائن خطاب کرد. او از اتحاد جمشیر شوروی به اتریش نقل مکان کرد تا از جهنّم زندگی روسی خالص شود. همانجا در زیر یک عمل جراحی در گذشت.
او از سال ۱۳۶۹ دیگر عضو حزب نبود. فقط تودهایها با دروغهای کثیف وی را هنوز تودهای میخوانند.
میبینم که همش دو سه نفر بیشتر نیستید اینجا. انتظار داشتم یک جمعیت کثیری از تودهای ستیزان الان اینجا جمع بشن...
کسرائی هرگز از حزب توده و رفقای توده ایش منزجر نبود.
او تا آخرین نفس به حزب وفادار بود.
بله خاوری انتقاد کرد و حتی فحش داد. ولی بر خلاف تصور و تمایل شما ها، انتقاد و حتی بحث و تبادل نظرهای شدید، در حزب کاملا معمولی و همیشه متداول بوده و این خودش نشان آزادی و استقلال فکری اعضای آن بود. همیشه در طی سالها به همین شکل بوده.
کسرائی به خاطر شکست حزب و اینکه یارانش همه شکنجه و اعدام شدند روحیه بسیار ضعیف و غمگینی پیدا کرده بود. در چنین شرایطی و پس از تحمل زندان و شکنجه از طرف دولتی که جز همیاری به آنها کاری نکرده بود، غم و غصه او رو از پا دراورد. کاملا طبیعی و انسانی است.
انتقاد کسرائی از دولت شوروی و حزب کومونیست آنجا بود، نه از حزب توده. او به شوروی انتقاد میکرد که هیچ کاری برای حمایت از توده یها نکرد!
در حالیکه شوروی در آن سالها خودش در حال تضعیف شدن بود. یک سال و نیم قبل از یورش به حزب به همه اطلاع داده بود که باید کشور رو ترک کنند چون خطر اینبار جدیست.
اما سران حزب و اعضای کمیته مرکزی اینبار تصمیم گرفتند که در ایران بمانند و سرنوشت خودشان رو قبول کنند تا دیگه تهمت خیانت به ملت و "در رفتن و فرار کردن به موقع" رو نشنوند.
اما چیزی که انتظارش رو نداشتند این بود که این حکومت، کاملا تیشه به ریشه اونها میزنه و پیرهای هشتاد ساله رو زیر شکنجه و تازیه با کابل، به اعترافهای ساختگی وادار میکنه و طبری رو وادار میکنه که با زبان خودش به فلسفه و تئوری کومونیسم حمله کنه.
ولی علم هیچوقت از بین نمیره و نابود نمیشه. همونطور که گالیله هم برای نجات جان خودش پشت پا به نتایج علمی خودش زد، ولی امروز همه میدونند که زمین گرده و به دور مدار خورشید میگرده.
راه این سربازان دلیر میهن هیشه جاودان خواهد ماند و یادشان سبز....
فرموده اید:
" یک سال و نیم قبل از یورش به حزب به همه اطلاع داده بود که باید کشور رو ترک کنند چون خطر اینبار جدیست."
چه کسی به چه کسی ، چه اطلاعی داده بود؟
بنده در ایران بودم آن زمان و دوستان و اطرافیان توده ای هم دور و برم کم نبود. کسی اطلاعی نداشت.
این هم تئوری جدیدی باید باشد چون من -حداقل- آن را نشنیده بودم.
برای این منبع و ماخذی دارید، یا اینکه اطلاع شخصی شماست؟
اشکال حزب همیشه این بود که انتقاد را با ستیز یکی پنداشت. از این جهت افترا زدند که همه تودهی ستیز شدند. و جالب اینجاست که هنوز فکر میکنند طرفدار دارند و بقیه اندکی بیش نیستند.
در ضمن شما چند نفر اینجا تودهی نیستید. افکار شماها بیشتر به اخراج شدگان حزب یعنی راه توده و عدالت شباهت درد. ما شماها رو جدی نمیگیریم. اسناد بسیاری در دست هست که به تدریجی منتشر میکنیم.
از کمیته مرکزی کسانی به شوروی میروند و بعد از مذاکره به ایران برمیگردند و به کیانوری میگویند باید از ایران خارج شد. کیانوری این توصیه را ندیده میگیرد و با اعتقاد راسخ به خط امام خمینی و اینکه مورد حمل واقع نمیشوند دستور ماندن در ایران رو صادر میکند.
یکی از دلایل افسردگی و انزجار کسرایی از حزب همین فریبکاری کیانوری و نزدیکنش بود که منجر به نابودی حزب توده ایران شد. رژیم به پیرمردان و زنان حزب رحم نکرد.
کاملا مشخص است منظورش از فلان فلان شدهها کی بود. تودهها توان پذیرش حقایق را هیچ گاه نداشتند. و این دلیل اصلی نابودی حزبشان شد.
انتظار دیدن شما رو اینجا زود تر از این داشتم، مثل اینکه مشکل شما من هستم نه حزب توده، تا من میآم حرفی میزنم، شما بلافاصله میأیید و مدعی میشید :)
بهش میگن اَووکا دو دیابل به فرانسه ...
عرض کنم که دو تا سوال کردید که تا سومیش از راه نرسیده بهتره زود جواب بدم چون باید از خونه برم بیرون و خیال هم ندارم دوباره به این بلاگ برگردم، از جماعت گستاخ و بی ادب (سوای شما البته) هیچ خوشم نمیاد
سوال اول:
منظور همون حزب کومونیست شوروی بوده. سیاوش وقتی که در شوروی بود افسردگی روحی داشت و همه چیز رو از دریچه افسردگی و نا امیدی میدید. من این عبارت سیاوش رو خودم اینجا برای اولین بار مطرح کرده بودم، همین یکی دو ماه پیش. چیز جدیدی نبوده.
اون روز شجریان برای سیاوش آواز خوند و شعر حافظ رو براش خوند که "شاه خوبانی و منظور گدایان شده ی" که اشاره به حال و وضع سیاوش بوده در شوروی..... سیاوش هم به شجریان میگه برو به سایه بگو که این پدر سوختهها (شوروی) به همه ما دروغ گفته بودند، اینجا هیچ خبری نیست!
شما این قسمت دوم جمله سیاوش رو که من اونبار هم مطرح کرده بودم، نشنیده گرفتید. منظور سیاوش دل آزردگی از وضعیت شوروی بوده که به نظرش اومده بود که از اون بهشت برین کومونیستی که فکر میکرده در شوروی وجود داشته، هیچ خبری نبود.
سوال دوم:
این اخبار جزو روابط محرمانه شوروی با حزب توده ایران از طریق حزب کومونیسم بوده. قرار نبود که شما و دوستان شما از اون با خبر باشید.
من خودم هم فقط شیش ماه قبل از یورش اینو فهمیدم که کیانوری و بقیه همش منتظر حلمه دولت به خانهها شون بودن. اکثر رهبران و اعضای کمیته مرکزی زن و بچه شون رو به خارج فرستاده بودن ولی خودشون موندند.
بیبی و مادرش هم در فرانسه بودند (با هم در ارتباط بودیم) یکبار هم در همین سایت، با هم صحبت کردیم و من از احوال همه اونهای دیگه که در فرانسه با ما بودند، جویا شدم. البته طبیعیه که شما به خاطر نداشته باشید چون خیلی وقت پیش بوده. الان هم بیبی و من با هم در فیسبوک دوست هستیم. و همه این مطالبی رو که اینجا ازش صحبت شده در سایت کسرائی در فیسبوک و همچنین صفحه خود بیبی میتونید بخوانید.
اما در اینجا بیبی میگه که با هم (خونوادگی) به کابل رفتند. شاید بعد از آزادی سیاوش از زندان، خونوادش به ایران رفته و یا در کابل به او ملحق شده. اطلاعی ندارم.
امیدوارم که جواب سوالها رو داده باشم.
ما چون در خارج از کشور بودیم، روابط با رهبران حزب که به خارج میومدند، راحت تر بود، حلقه تنگ تر بود و ارتباطات آسون تر بودند. اخبار هم زود تر و مستقیم تر میرسید.
یک کلام فقط به اشخاصی که اصرار دارند که حقیقت رو وارونه جلوه بدند و با دروغ و افترا و هوچی گری کار خودشون رو پیش ببرند:
مگه نمیبینید و نمیشنوید که خود بیبی اینجا میگه :نمیدونم درسته که بگم که پدرم با خاوری دعوا کرده و دشنام داده، چون خودش هیچوقت نمیخواست که در اینمورد حرفی بزنه!
این یعنی چی؟
اگه کسرائی میخواست به حزب فحش بده مگه رو در واسی داشت؟ خوب میومد به عالم و آدم میگفت دیگه.
چرا نمیخواست که کسی در خارج از حزب، از اختلاف نظرهای حزبی او با خبر بشه؟
برین کاسه و کوزتون رو جمع کنین، یک جائی دیگه دکونتون رو باز کنین که آدم فهمیده و با شعور کم باشه.
اتفاقا خانم بیبی داره سعی میکنه که احساس منفی پدرش را نسبت به خاوری مخفی نگاه داره. ایشان از اینکه حرفای نگفته کسرایی را به زبان بیاره ناراحت است، ولی در عین حل کسرایی به علی خاوری گفت...همتون خائن و جانی هستید. چقدر فهم یک انسان باید نازل باشه که این را جور دیگه تفسیر کنه.
نامه مردم خطش را از شماها جدا کرده. تودهیها یک زمان با سواد بودن و فرهیخته. حالا ما افتادیم گیر چند هتاک بی سواد. از فحاشیها معلومه که هنوز خط کیانوری بین یک مشت عقب افتاده رایج هست.
بیسواد اون کسیه که مینویسه: کسرائی از سال ۱۳۶۹ دیگه عضو حزب توده نبود!
آخه در ۱۳۶۹ اصلا حزب تودهای وجود داشت که کسی عضوش باشه یا نباشه؟
ولی یک سال بعد از اون، کسرائی به شوروی پناهنده میشه.
گمونم یک نامه به شوروی نوشته بود که بیائید منو از دست این حزب نجات بدید! اینها همه جانی و خائن هستند.
من از اینها متنفر و منزجر هستم. بیأید منو ببرید شوروی و خرج منو بدید تا از دست اینها در امان باشم!
در اینکه من بیسواد هستم هیچ شکی نیست. من خودم به بیسوادی خودم اذعان میکنم. شماها همه با سوادید.
اما من منطقی هستم.....
آقلاً یک حرفی بزنید که با منطق جور در بیاد....
خوبه که میگید که توده ایها یک زمان با سواد و فرهیخته بودند (نگفتید چه زمانی البته)
برخی از دوستان شما مدعی بودند که توده ایها اصلا با سواد و روشنفکر نبودند، فقط چهار تا شاعر چوس نالهای بینشون بود، مثل کسرائی!
حالا خودتون برید بشینید کلاهتون رو قاضی کنید که ملت باید با اینهمه شعارهای ضدّ و نقیض در مورد حزب توده ایران و اعضای اون، چه خاکی به سرشون بریزن و چطور بفهمند که کی داره چی میگه؟
تمام احزاب متنبه و منزجر داشتند. حزب توده هم داشت از جمله کسرایی. اما به خاطر احساسات عمیق شاعرانه و انسانی که در تارو پودش بود از نیرنگ حزبیها و شوروی شکوه به آسمان داشت. آنچه که در این ویدئو شنیده میشه بر هر تفسیر دیگری تقدم دارد.
عدم قبول شکست ایدئولوژیک و اصرار بر درستی راه گذشته، باقیمانده تودهایها را کنار دیگر گروها از جمله مجاهدین، چپهای غار نشین، و خود رژیم قرار داد.
محض اطلاع: ملت خواندن در مورد حزب توده را مدت هست کنار گذاشته و قضوت خودشو کرد...چه خوب چه بد.
شما حرف خوبی زدید، من هم همیشه گفتم که الان دیگه توده ی نیستم. من قبلا توده ی بودم اما الان هیچ خط سیاسی ندارم ولی برای همیشه و ابد به حزب توده ایران و کیانوری و به آذین و کسرائی و سایه و عمویی و همه کسانی که در آن زمان ما رو هدایت و راهنمایی کردند، مدیونم و احترام میگذارم.
اما دوستان شما در این سایت که معتقد هستند که "یکبار توده ای، همیشه توده ی" الان میان و شعار میدان که درود بر کسرأیی و خان بابا تهرانی و .... که بالاخره راه خودشون رو جدا کردند و از حزب متنفر شدند!
یعنی واقعا اگه آدم این حرفهای شما رو اینجا از اول هی بخونه ها، اگه سالم سالم هم باشه، باز هم گوز پیچ میشه که واقعا شماها چی میگین؟
خدا آخر و عاقبت این ملت رو با مدافعین و مبارزین اینترنتی مثل شما، به خیر کنه.
اونها که انسانهای شریف و خدمتگذار خلق بودند، اخر و عاقبتشون این شد...
خوب اگه واقعا مردم دیگه چیزی در مورد حزب نمیخونن، پس شماها چرا هر یک روز در میون میاین اینجا به حزب فحش میدین و مدرک چاپ میکنین؟
وقت زیادی دارین، بیکارین ؟ یا دلتون به همین چیزها فقط خوشه؟
سوری جان:
فرموده اید:
" مثل اینکه مشکل شما من هستم نه حزب توده، تا من میآم حرفی میزنم، شما بلافاصله میأیید و مدعی میشید :)
بهش میگن اَووکا دو دیابل به فرانسه ..."
یاد یکی دو خاطره افتادم:
یکی دو دهه پیش، یک چهره نسبتاً سرشناس و آگاه، منت بر ما گذاشته بود و در جمع دوستانِ جوان ما، شرکت کرده بود و بعد از شام، از خاطراتش در مورد تاریخ معاصر سخن میگفت.
چانه اش گرم شده بود و نیم ساعتی حرف زد.
چون او را ادم معقولی یافتم، بعد از آن رفتم به سویش، و با یاد آوری اینکه با سئوالاتم، ممکن است او را آزار داده باشم، از او معذرت خواستم.
گونه مرا بوسید و گفت:
" شاید تو متوجه نبودی. از این 10-12 نفری که در این جمعِ دوستانه بودند، در زمان صحبت من، یکی چرت میزد، یکی حواسش پیش دوست دخترش بود، دیگری از مستی روی پا بند نبود، آن یکی حواسش به تلویزیون بود. گمان نمیکنم کس دیگری- جز تو- اصلاً حرف های مرا فردا به یاد داشته باشد. از این جهت، این من هستم که از تو، بخاطر احترامی که به من ، با گوش دادن به حرف های من گذاشتی، سپاسگزاری میکنم.!"
چند سال بعد، باز در محفلی مشابه، شخصی بالای منبر رفته بود و من هم در جمع شنوندگان بودم. بعد از پایان عرایض، با تشکر از سخنانش، سئوالاتی را مطرح کردم.
تعجب کرد که من اصلاً از موضوع صحبتش اطلاعی داشته باشم.
وقتی نکاتی را که او گفته بود، برای او تکرار کردم و به او یاد اور شدم این نکات ، در تضاد کامل با حقایق تاریخی پذیرفته شده بود، بعد از کمی سردرگمی گفت:
" برادر من، امشب ما اینجا با دوستان دمی به خمره زدیم و از پذیرایی عالی لذت بردیم و به زودی هم مسکرات دیگری قرار است فراهم کنند و بعد از مدت ها، فرصتی پیش آمده ما حالی کرده باشیم.
یک چیزهایی ما جور کردیم و برای خالی نبودن عریضه، از روی باد شکم، تحویل دوستان- که یکی از مستی تلو تلو میخورد و آن دیگری سر به شانه معشوقه اش داشت و آن یکی، سیگار "مخصوص" را میکشید و دودش را به ما فوت میکرد، دادیم.
چرا شما هم مثل اینها نیستید؟ شما چرا انقدر اینها را جدی گرفته اید؟
ولمان کنید که هر چه خورده بودیم پرید...!
مهرداد:
فرموده اید:
"از کمیته مرکزی کسانی به شوروی میروند و بعد از مذاکره به ایران برمیگردند و به کیانوری میگویند باید از ایران خارج شد. کیانوری این توصیه را ندیده میگیرد و با اعتقاد راسخ به خط امام خمینی و اینکه مورد حمل واقع نمیشوند دستور ماندن در ایران رو صادر میکند."
برخلاف ایرج اسکندری، که رابطه رهبری حزب توده و مسکو را طور دیگری میدید، کیانوری را همگان- حتی اعضای رده بالای حزب- به عنوان نوکر "رفقای بالا" میپنداشتند و اصولاً مجری سیاست و دستورات مسکو میدانستند.
حال، اگر "توصیه" ای هم بود- که شک دارم، چون معمولاً "دستور" بود و نه "توصیه"- این که کیانوری تمرد کند و از خود، بر خلاف توصیه رفقای اتحاد شوروی، سیاستگزاری کند، با آنچه این حقیر در مورد اینان میداند، نمیخواند.
بلاگ نویسی اصولا آزاد هست، ولی داخل یک بلاگ شدن و دلخور شدن اجباری نیست. این یک بلاگ سالم بود که بر یک مصاحبه استناد داشت. کسی هم حزب توده را خائن نخواند یا فحاشی نکرد.
اگر تودهایهای سابق یا هواداران امروز با این نظرات موافق نیستند، میتونن بلاگ خودشونو بنویسند. ولی بعید میدونم پرنده هم پر بزنه.
با تشکر از مهرداد گرامی برای اشتراک این ویدیو. من فکر میکردم که ایشان توده ای باقی ماند اما حال معلوم میشود که خیر، نماند. به روایت دخترش علناَ به خاوری گفته که شما همه خائن هستید و با خود میگفته ای دل غافل که به معنای فریب خوردن است. اگر طرفداران حزب توده حتی این را هم حاشا کنند کافی است که کمی منطق و استدلال بکار ببرند و ببینند چگونه فردی که می گوید این روسی های فلان فلان شده به ما دروغ گفتند و همه ما را گول زدند همچنان عضو حزبی باقی بماند که به دست همان فلان فلان شده ها پایه ریزی شده و اداره میشد؟
متاسفانه بحث با این طایفه بی فایده است. آن دفعه شاملو و غلامحسین ساعدی و دیگران را توده ای خواندند و برایشان مدرک آوردیم که شاملو و ساعدی جزو کسانی بودند که توده ای های را از کانون نویسندگان بیرون کردند. باز یکی شان آمده که غلامحسین ساعدی توده ای بود. یعنی اگر خود ساعدی از قبر بیرون بیاید و به خاک خودش قسم بخورد که توده ای نبود باز اینها به استناد ادعاهای پوچ در ویکیپدیا او را توده ای میخوانند.
اصولا تفاوت بزرگی بین سازمان های سیاسی ایرانی و هواداران این سازمانها وجود درد. هواداران معمولان موضع گیریهای افراطی تر دارند و کیش شخصیت را فراگیر میکنند. خود حزب توده هیچ گاه خروج شاملو و دیگران از حزب را انکار نکرد. در برههای از زمان بیشتر روشنفکران ایرانی تودهای بودند و خیلیها جدا شدند از جمله شاملو. برخوردهای اینترنتی که بیشتر جنبه روانی دارند بیشتر باعث موضع گیریهایی غیر اختیاری میشوند.
در ضمن حقایق گفته شده توسط خانم کسرایی خارج از تفسیر است.
سوال بنده اینست: بین اون "کیش شخصیت"ی که استالین را دستمایه وجههسازی برای حزب کمونیست اتحاد شوروی میکند با آن "کیش شخصیت"ی که شما را قادر میسازد تا کسرایی یا هر واخورده دیگری را بهانه کنید برای تخطئه حزب توده، چقدر تفاوت است؟
درسته. بیشتر گفتمان خارج کشور اصولا ربطی به اوضاع داخل کشور ندارد. اما چون اسناد و مدارک به تازهگی بیش از گذشته در خارج کشور نمایان شده اند، برسی و تحقیق در مورد اندیشهها و وقایع همه سازمانهای سیاسی به شکل بی امان ادامه خواهد داشت.
همانطور که اسناد قتلهای درون گروهی دیگر گروههای سیاسی افشا شد، نحوه فعالیتهای حزب توده نیز مورد تدقیق قرار گرفته. این شیوه به مذاق کسانی که آن احزاب با تارو پودشان گره خرده خوش نمیاد.
ببخشيد كه خودمو قاطى ميكنم... تدقيق كنيد، پدر جون... هركارى كه ميخواهيد بر وزن تفعيل بكنيد، بكنيد.. فقط از خانواده هرزه، رذل و تماميتخواه پهلوى تجليل نكنيد كه مصيبت امروز ما محصول خيانات و جنايات آنهاست.
چشمهای فرسوده را باز کن و ببین چند ده رژیم پهلوی زیر ذره بین محققین است. در ضمن، با فحاشی و بی تو دهنی اعتبار دیگر تودهایها را خراب میکنی. باعث تاسف هست که روزت را با افسردگی و فلاکت شروع میکنی و داروی شفایت فش به پهلوی هست. خوش باش!
تودهای که به کسرایی میگه واخورده دوباره داره همان زخم زبانهای کثیف نورالدین کیانوری را تکرار میکنه. نامه مردم که خطش را از کیانوری جدا کرده ملاک اصلی تودهایها هست نه عدالت یا راه توده.
Everyone including Tudeh party critics in this blog admired Kasrai. The only derogatory comment came from an "apparent" Tudei who called Kasrai "vakhordeh." Bibi va Shajarian's comments just tell a lot about the sentiments of party member, who actually turned out to be human and passionate poet. That's probably why his was grief stricken watching other tudeis in labor camp. I am sure she is proud of him.
در ضمن بیبی واقعا به سیاوش افتخار میکنه و با تمام وجود سعی میکنه که خاطرات سیاوش رو با تصویر خوبی از او زنده نگهداره.
من این ویدیو رو قبلا دیده بودم. حتی شما هم همزمان با مهرداد اون رو اینجا پست کرده بودی با شعر وطن از سیاوش، که وقتی که اومدم کامنت بگذارم دیدم که اون پست رو برداشتی.
ولی با دیدن این ویدیو، اصلا این احساس در من به وجود نیومد که کسرائی از حزب توده متنفر شده بوده.
سیاوش واقعا عاشق ایران بود. درد بزرگش در اواخر زندگی، دوری از ایران و پراکنده شدن دوستان و رفقای خوب توده ایش بود. کاملاً میشه درک کرد که چقدر میتونسته افسرده باشه و در حالت افسردگی همونطور که میدونی، همیشه خشم و نفرت ایجاد میشه و انسان به دنبال یک مقصر میگرده....
اما حیرت نمیکنم که افرادی اینجا بیان از این گفتههای بیبی سؤ استفاده کنند بر علیه حزب توده.
هیچکی نیست به اینا بگه آخه آدمهای عاقل، سیاوش تمام عمرش رو با حزب گذرونده.... کسی که خودش عضو کمیته مرکزی حزب بوده و از همه سیاستها همیشه حمایت کرده (حد اقل مخالفت علنی نداشته) ، میتونه بگه ما رو گول زدند؟ اون هم تو هشتاد سالگی، بعد از چهل سال مبارزه در درون یک حزب؟
یعنی اگه اونهم اینو بگه، آیا میشه قبولش کرد؟
به هر حال من هم مثل شما برای سیاوش و تمامی رهبران حزب توده اون موقع، بسیار احترام قائل هستم. درود فراوان مخصوصا به کیانوری عزیز و طبری بینظیر عالیقدر!
هر کسی هم میخواد از این ویدیو بهره برداری سیاسی بکنه، فقط ول معطله....
کسرایی موقع مرگ ۶۹ سال داشت نه ۸۰ سال- ۱۹۹۶-۱۹۲۷. در زمان گفتگو با شجریان بسیار هم جوان تر بود و خود مختار در اندیشه.
فقط هم او نبود که از حزبش برید. بسیاری از اعضا گروههای دیگر از جمله مجاهدین و دیگر چپها کناره گرفتند و کسی هم پنهان یا کتمان نکرد. بنظر میرسد که توده ایها از این نظر توان پذیرش بدیهیات را ندارند. این مشکل خودشان است.
اینهمه حقایق که در ویدیو شنیده و مشاهده شد جای کتمان ندارد، ولی هر کس تعبیر خود را بر اساس تعلقات مسلکی خود دارد. گول خوردن کلمه خودش بود نه ما. اگر کسی ایرادی داره میتونه از شجریان بپرسه. استفاده از کلمه پشیز فقط ابراز ضعف است و باعث تاسف.
Please login or register to be able to flag this cartoon.
لطفا دسته بندی که ارتباط نزدیکتری با نظر شما در مورد این مطلب دارد را انتخاب نمایید. ما آن را بررسی نموده و تصمیم گیری خواهیم نمود. ضمنا از این قابلیت سوء استفاده ننمایید. از آن در مواردی استفاده نمایید که نگرانی شدیدی در مورد محتوای یک مطلب دارید.
اینکه در یک دورانی و در یک مقطع زمانی و در شور و حال جوانی عده ای دنباله رو یک تئوری صادراتی یا ایدئولوژی و یا زبان چرب و نرم دیگران شدند, یک مسئله است, ولی چسبیدن به آن طرز فکر و دفاع کورکورانه از آن پس از ۴۰ سال مسئله دیگریست و نشانگر ضعف و عدم بلوغ فکری و بی منطقی این افراد است که هنوز دودستی و با چنگ و دندان به آن چسبیده و ول کن نیستند.
مرسی مهرداد و با عرض احترام به کسرایی, خان بابا تهرانی و امثال آنان.
Faramarz
کسرایی ثابت کرد که بزرگ تر از آن بود که در دسته حقیری چون حزب توده مانده گار شود. مافیای درون حزبی از نشر و بروز هرگونه اختلاف داخلی جلوگیری کرده و میکند.
از مصاحبهها معلوم است که چه انزجاری از حزب توده، شوروی، و رهبران هر دو پیدا کرده بود.
باقر پرهام:
فشار آقای به آذین و گروه او در این زمینه به جائی رسیده بود که به عنوان مثال، در روز های تشکیل جلسۀ هیات دبیران کانون که جز اعضای این هیات کسی دیگر در کانون حضور نداشت، آقای به آذین را می دیدیم که در معیت آقایان سیاوش کسرائی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی، و برومند- که چهار تن اخیر معمولاً یک قدم عقب تر از به آذین حرکت می کردند- ناگهان وارد کانون می شدند و به آذین، خطاب به ما پنج تن عضو هیات دبیران که تشکیل جلسه داده و به کار خود سرگرم بودیم فریاد می کشید و می گفت:" شما اینجا نشسته اید؟ما هاج و واج می پرسیدیم" کجا باید بنشینیم آقای به آذین؟، و او در جواب انگشتش را به سمت سفارت آمریکا می گرفت و می گفت: " آنجا، سفارت آمریکا. خلق آنجاست، و شما اینجا نشسته اید؟"
این عمل چندان تکرار شد، و اغلب نیز با حالت و سخنانی تهدید آمیز، که ما اندک اندک نسیت به امنیت شخصی و جان خود نگران شدیم، و به فکر افتادیم که چه کنیم که خطر را خنثی کنیم. با علم به این که دفاع از تسخیر سفارت آمریکا و گروگانگیری نه با عقاید شخصی مان می خواند، نه با اصول روابط بین المللی حاکم بر روابط کشور ایران با کشور های دیگر ، سر انجام چاره را در این دیدیم که به اصطلاح برای خالی نبودن عریضه متنی کوتاه بنویسیم که در مضمون آن، حتی الا مکان، به قول معروف، نه سیخ بسوزد نه کباب.
نوشتن این متن کوتاه به عهدۀ من گذاشته شد.من کوشیده بودم، با ستایش از احساسات ضد امپریالیستی دانشجویان پیرو خط امام، به طور ضمنی بگویم که این کاری که کرده اید مبارزۀ ضد امپریالیستی نیست. تا چه حد در رساندن این معنا موفق شده بودم نمی دانم، و نسخه ای از آن نیز امروزه دراختیارم نیست تا بتوانم قضاوت کنم.
با اینکه به آذین یک شخصیت فرهنگی و ادبی بود، حتی در او هم میشد رفتارهای لمپن گونه را تشخیص داد که فقط محصول دیرینه بلشویسم استالینی بود. روایاتی که از کیانوری در مورد برخوردش با ایرج اسکندری موجود است شرم آور است. یکی از دلائلی که اسکندری ایران را زود ترک کرد رفتار مافیائی نورالدین کیانوری بود.
آیا به آذین آنقدر شخصیت داشت که دوران زندان زمان شاه را با شکنجههای دوران لاجوردی مقایسه کند؟
عموی من خاطرهای تعریف میکرد از کنفدراسیونیهای دههٔ پنجاه (میلادی). زمانی که هنوز رسم دلچسب توزیع بطری شیر در جلوی در خانهها معمول بود. این دانشجویان راه میافتادند و بطری شیر را از جلوی خانهها برمیداشتند و پس از مصرف بطری خالی را بر جایش میگذاشتند یا در باغچه پرتاب میکردند و میگفتند «این سهم ما از نفتی است که امریکاییان از ما میبرند».
نقرهکار اخیراً مطلبی دربارهٔ لمپنیسم در فعالیتهای سیاسی ایران نوشته است. ولی به گمانم به لمپنیسم چپ کمبها داده است. مسئله فقط کتک کاری نیست. مسئله تفکر لمپنی است.
نقره کار به دلیل جداییش از جنبش فدائی در اوائل دهه ۶۰ و پس از آن به خاطر نقد شدیدش از سازمان اکثریت و به ویژه فرخ نگهدار به شدت طرد شد. او تاریخ جاهلیت را از اواسط ده ۱۳۴۰ در ایران به نقد کشید و برادران جهرمی را که در قتلهای قنات در جهرم نقش داشتند را افشا کرد. پیش از او، دکتر هما ناطق از جاهلین دینی در صدر مشروطیت نوشته است.
در بین چپ ها، تودهایها ید طولایی در جاهلیسم و لمپنیسم داشتند اما هرگونه نقد و بررسی این موضوع با خشونت سیاسی و تشکیلاتی توسط تودهایها و اکثریتیها رو برو میشد.
بر اساس مصاحبه با دخترش و شجریان، کسرایی به شدت از حزب توده منزجر شد و علی خاوری، رهبر وقت حزب را خائن خطاب کرد. او از اتحاد جمشیر شوروی به اتریش نقل مکان کرد تا از جهنّم زندگی روسی خالص شود. همانجا در زیر یک عمل جراحی در گذشت.
او از سال ۱۳۶۹ دیگر عضو حزب نبود. فقط تودهایها با دروغهای کثیف وی را هنوز تودهای میخوانند.
میبینم که همش دو سه نفر بیشتر نیستید اینجا. انتظار داشتم یک جمعیت کثیری از تودهای ستیزان الان اینجا جمع بشن...
کسرائی هرگز از حزب توده و رفقای توده ایش منزجر نبود.
او تا آخرین نفس به حزب وفادار بود.
بله خاوری انتقاد کرد و حتی فحش داد. ولی بر خلاف تصور و تمایل شما ها، انتقاد و حتی بحث و تبادل نظرهای شدید، در حزب کاملا معمولی و همیشه متداول بوده و این خودش نشان آزادی و استقلال فکری اعضای آن بود. همیشه در طی سالها به همین شکل بوده.
کسرائی به خاطر شکست حزب و اینکه یارانش همه شکنجه و اعدام شدند روحیه بسیار ضعیف و غمگینی پیدا کرده بود. در چنین شرایطی و پس از تحمل زندان و شکنجه از طرف دولتی که جز همیاری به آنها کاری نکرده بود، غم و غصه او رو از پا دراورد. کاملا طبیعی و انسانی است.
انتقاد کسرائی از دولت شوروی و حزب کومونیست آنجا بود، نه از حزب توده. او به شوروی انتقاد میکرد که هیچ کاری برای حمایت از توده یها نکرد!
در حالیکه شوروی در آن سالها خودش در حال تضعیف شدن بود. یک سال و نیم قبل از یورش به حزب به همه اطلاع داده بود که باید کشور رو ترک کنند چون خطر اینبار جدیست.
اما سران حزب و اعضای کمیته مرکزی اینبار تصمیم گرفتند که در ایران بمانند و سرنوشت خودشان رو قبول کنند تا دیگه تهمت خیانت به ملت و "در رفتن و فرار کردن به موقع" رو نشنوند.
اما چیزی که انتظارش رو نداشتند این بود که این حکومت، کاملا تیشه به ریشه اونها میزنه و پیرهای هشتاد ساله رو زیر شکنجه و تازیه با کابل، به اعترافهای ساختگی وادار میکنه و طبری رو وادار میکنه که با زبان خودش به فلسفه و تئوری کومونیسم حمله کنه.
ولی علم هیچوقت از بین نمیره و نابود نمیشه. همونطور که گالیله هم برای نجات جان خودش پشت پا به نتایج علمی خودش زد، ولی امروز همه میدونند که زمین گرده و به دور مدار خورشید میگرده.
راه این سربازان دلیر میهن هیشه جاودان خواهد ماند و یادشان سبز....
سوری جان:
در اواخر عمر، به شجریان میگوید:
"برو به سایه و برو بچه ها بگو...این فلان فلان شده ها...به همه ما دروغ گفتند..."
منظوزش از "فلان فلان شده ها"، شما فکر میکنید که بوده؟
این هم جزو "انتقاد و حتی بحث و تبادل نظرهای شدید، [که ]در حزب کاملا معمولی و همیشه متداول" بوده؟
فرموده اید:
" یک سال و نیم قبل از یورش به حزب به همه اطلاع داده بود که باید کشور رو ترک کنند چون خطر اینبار جدیست."
چه کسی به چه کسی ، چه اطلاعی داده بود؟
بنده در ایران بودم آن زمان و دوستان و اطرافیان توده ای هم دور و برم کم نبود. کسی اطلاعی نداشت.
این هم تئوری جدیدی باید باشد چون من -حداقل- آن را نشنیده بودم.
برای این منبع و ماخذی دارید، یا اینکه اطلاع شخصی شماست؟
اشکال حزب همیشه این بود که انتقاد را با ستیز یکی پنداشت. از این جهت افترا زدند که همه تودهی ستیز شدند. و جالب اینجاست که هنوز فکر میکنند طرفدار دارند و بقیه اندکی بیش نیستند.
در ضمن شما چند نفر اینجا تودهی نیستید. افکار شماها بیشتر به اخراج شدگان حزب یعنی راه توده و عدالت شباهت درد. ما شماها رو جدی نمیگیریم. اسناد بسیاری در دست هست که به تدریجی منتشر میکنیم.
روی سخن ما با انتشار دهندگان نامه مردم هست.
Alip
از کمیته مرکزی کسانی به شوروی میروند و بعد از مذاکره به ایران برمیگردند و به کیانوری میگویند باید از ایران خارج شد. کیانوری این توصیه را ندیده میگیرد و با اعتقاد راسخ به خط امام خمینی و اینکه مورد حمل واقع نمیشوند دستور ماندن در ایران رو صادر میکند.
یکی از دلایل افسردگی و انزجار کسرایی از حزب همین فریبکاری کیانوری و نزدیکنش بود که منجر به نابودی حزب توده ایران شد. رژیم به پیرمردان و زنان حزب رحم نکرد.
کاملا مشخص است منظورش از فلان فلان شدهها کی بود. تودهها توان پذیرش حقایق را هیچ گاه نداشتند. و این دلیل اصلی نابودی حزبشان شد.
به به علی آقا
رسیدن به خیر، قدم رنجه فرمودید
انتظار دیدن شما رو اینجا زود تر از این داشتم، مثل اینکه مشکل شما من هستم نه حزب توده، تا من میآم حرفی میزنم، شما بلافاصله میأیید و مدعی میشید :)
بهش میگن اَووکا دو دیابل به فرانسه ...
عرض کنم که دو تا سوال کردید که تا سومیش از راه نرسیده بهتره زود جواب بدم چون باید از خونه برم بیرون و خیال هم ندارم دوباره به این بلاگ برگردم، از جماعت گستاخ و بی ادب (سوای شما البته) هیچ خوشم نمیاد
سوال اول:
منظور همون حزب کومونیست شوروی بوده. سیاوش وقتی که در شوروی بود افسردگی روحی داشت و همه چیز رو از دریچه افسردگی و نا امیدی میدید. من این عبارت سیاوش رو خودم اینجا برای اولین بار مطرح کرده بودم، همین یکی دو ماه پیش. چیز جدیدی نبوده.
اون روز شجریان برای سیاوش آواز خوند و شعر حافظ رو براش خوند که "شاه خوبانی و منظور گدایان شده ی" که اشاره به حال و وضع سیاوش بوده در شوروی..... سیاوش هم به شجریان میگه برو به سایه بگو که این پدر سوختهها (شوروی) به همه ما دروغ گفته بودند، اینجا هیچ خبری نیست!
شما این قسمت دوم جمله سیاوش رو که من اونبار هم مطرح کرده بودم، نشنیده گرفتید. منظور سیاوش دل آزردگی از وضعیت شوروی بوده که به نظرش اومده بود که از اون بهشت برین کومونیستی که فکر میکرده در شوروی وجود داشته، هیچ خبری نبود.
سوال دوم:
این اخبار جزو روابط محرمانه شوروی با حزب توده ایران از طریق حزب کومونیسم بوده. قرار نبود که شما و دوستان شما از اون با خبر باشید.
من خودم هم فقط شیش ماه قبل از یورش اینو فهمیدم که کیانوری و بقیه همش منتظر حلمه دولت به خانهها شون بودن. اکثر رهبران و اعضای کمیته مرکزی زن و بچه شون رو به خارج فرستاده بودن ولی خودشون موندند.
بیبی و مادرش هم در فرانسه بودند (با هم در ارتباط بودیم) یکبار هم در همین سایت، با هم صحبت کردیم و من از احوال همه اونهای دیگه که در فرانسه با ما بودند، جویا شدم. البته طبیعیه که شما به خاطر نداشته باشید چون خیلی وقت پیش بوده. الان هم بیبی و من با هم در فیسبوک دوست هستیم. و همه این مطالبی رو که اینجا ازش صحبت شده در سایت کسرائی در فیسبوک و همچنین صفحه خود بیبی میتونید بخوانید.
اما در اینجا بیبی میگه که با هم (خونوادگی) به کابل رفتند. شاید بعد از آزادی سیاوش از زندان، خونوادش به ایران رفته و یا در کابل به او ملحق شده. اطلاعی ندارم.
امیدوارم که جواب سوالها رو داده باشم.
ما چون در خارج از کشور بودیم، روابط با رهبران حزب که به خارج میومدند، راحت تر بود، حلقه تنگ تر بود و ارتباطات آسون تر بودند. اخبار هم زود تر و مستقیم تر میرسید.
موفق باشید
یک کلام فقط به اشخاصی که اصرار دارند که حقیقت رو وارونه جلوه بدند و با دروغ و افترا و هوچی گری کار خودشون رو پیش ببرند:
مگه نمیبینید و نمیشنوید که خود بیبی اینجا میگه :نمیدونم درسته که بگم که پدرم با خاوری دعوا کرده و دشنام داده، چون خودش هیچوقت نمیخواست که در اینمورد حرفی بزنه!
این یعنی چی؟
اگه کسرائی میخواست به حزب فحش بده مگه رو در واسی داشت؟ خوب میومد به عالم و آدم میگفت دیگه.
چرا نمیخواست که کسی در خارج از حزب، از اختلاف نظرهای حزبی او با خبر بشه؟
برین کاسه و کوزتون رو جمع کنین، یک جائی دیگه دکونتون رو باز کنین که آدم فهمیده و با شعور کم باشه.
اتفاقا خانم بیبی داره سعی میکنه که احساس منفی پدرش را نسبت به خاوری مخفی نگاه داره. ایشان از اینکه حرفای نگفته کسرایی را به زبان بیاره ناراحت است، ولی در عین حل کسرایی به علی خاوری گفت...همتون خائن و جانی هستید. چقدر فهم یک انسان باید نازل باشه که این را جور دیگه تفسیر کنه.
نامه مردم خطش را از شماها جدا کرده. تودهیها یک زمان با سواد بودن و فرهیخته. حالا ما افتادیم گیر چند هتاک بی سواد. از فحاشیها معلومه که هنوز خط کیانوری بین یک مشت عقب افتاده رایج هست.
بیسواد اون کسیه که مینویسه: کسرائی از سال ۱۳۶۹ دیگه عضو حزب توده نبود!
آخه در ۱۳۶۹ اصلا حزب تودهای وجود داشت که کسی عضوش باشه یا نباشه؟
ولی یک سال بعد از اون، کسرائی به شوروی پناهنده میشه.
گمونم یک نامه به شوروی نوشته بود که بیائید منو از دست این حزب نجات بدید! اینها همه جانی و خائن هستند.
من از اینها متنفر و منزجر هستم. بیأید منو ببرید شوروی و خرج منو بدید تا از دست اینها در امان باشم!
در اینکه من بیسواد هستم هیچ شکی نیست. من خودم به بیسوادی خودم اذعان میکنم. شماها همه با سوادید.
اما من منطقی هستم.....
آقلاً یک حرفی بزنید که با منطق جور در بیاد....
خوبه که میگید که توده ایها یک زمان با سواد و فرهیخته بودند (نگفتید چه زمانی البته)
برخی از دوستان شما مدعی بودند که توده ایها اصلا با سواد و روشنفکر نبودند، فقط چهار تا شاعر چوس نالهای بینشون بود، مثل کسرائی!
حالا خودتون برید بشینید کلاهتون رو قاضی کنید که ملت باید با اینهمه شعارهای ضدّ و نقیض در مورد حزب توده ایران و اعضای اون، چه خاکی به سرشون بریزن و چطور بفهمند که کی داره چی میگه؟
تمام احزاب متنبه و منزجر داشتند. حزب توده هم داشت از جمله کسرایی. اما به خاطر احساسات عمیق شاعرانه و انسانی که در تارو پودش بود از نیرنگ حزبیها و شوروی شکوه به آسمان داشت. آنچه که در این ویدئو شنیده میشه بر هر تفسیر دیگری تقدم دارد.
عدم قبول شکست ایدئولوژیک و اصرار بر درستی راه گذشته، باقیمانده تودهایها را کنار دیگر گروها از جمله مجاهدین، چپهای غار نشین، و خود رژیم قرار داد.
محض اطلاع: ملت خواندن در مورد حزب توده را مدت هست کنار گذاشته و قضوت خودشو کرد...چه خوب چه بد.
شما حرف خوبی زدید، من هم همیشه گفتم که الان دیگه توده ی نیستم. من قبلا توده ی بودم اما الان هیچ خط سیاسی ندارم ولی برای همیشه و ابد به حزب توده ایران و کیانوری و به آذین و کسرائی و سایه و عمویی و همه کسانی که در آن زمان ما رو هدایت و راهنمایی کردند، مدیونم و احترام میگذارم.
اما دوستان شما در این سایت که معتقد هستند که "یکبار توده ای، همیشه توده ی" الان میان و شعار میدان که درود بر کسرأیی و خان بابا تهرانی و .... که بالاخره راه خودشون رو جدا کردند و از حزب متنفر شدند!
یعنی واقعا اگه آدم این حرفهای شما رو اینجا از اول هی بخونه ها، اگه سالم سالم هم باشه، باز هم گوز پیچ میشه که واقعا شماها چی میگین؟
خدا آخر و عاقبت این ملت رو با مدافعین و مبارزین اینترنتی مثل شما، به خیر کنه.
اونها که انسانهای شریف و خدمتگذار خلق بودند، اخر و عاقبتشون این شد...
خوب اگه واقعا مردم دیگه چیزی در مورد حزب نمیخونن، پس شماها چرا هر یک روز در میون میاین اینجا به حزب فحش میدین و مدرک چاپ میکنین؟
وقت زیادی دارین، بیکارین ؟ یا دلتون به همین چیزها فقط خوشه؟
سوری جان:
فرموده اید:
" مثل اینکه مشکل شما من هستم نه حزب توده، تا من میآم حرفی میزنم، شما بلافاصله میأیید و مدعی میشید :)
بهش میگن اَووکا دو دیابل به فرانسه ..."
یاد یکی دو خاطره افتادم:
یکی دو دهه پیش، یک چهره نسبتاً سرشناس و آگاه، منت بر ما گذاشته بود و در جمع دوستانِ جوان ما، شرکت کرده بود و بعد از شام، از خاطراتش در مورد تاریخ معاصر سخن میگفت.
چانه اش گرم شده بود و نیم ساعتی حرف زد.
چون او را ادم معقولی یافتم، بعد از آن رفتم به سویش، و با یاد آوری اینکه با سئوالاتم، ممکن است او را آزار داده باشم، از او معذرت خواستم.
گونه مرا بوسید و گفت:
" شاید تو متوجه نبودی. از این 10-12 نفری که در این جمعِ دوستانه بودند، در زمان صحبت من، یکی چرت میزد، یکی حواسش پیش دوست دخترش بود، دیگری از مستی روی پا بند نبود، آن یکی حواسش به تلویزیون بود. گمان نمیکنم کس دیگری- جز تو- اصلاً حرف های مرا فردا به یاد داشته باشد. از این جهت، این من هستم که از تو، بخاطر احترامی که به من ، با گوش دادن به حرف های من گذاشتی، سپاسگزاری میکنم.!"
چند سال بعد، باز در محفلی مشابه، شخصی بالای منبر رفته بود و من هم در جمع شنوندگان بودم. بعد از پایان عرایض، با تشکر از سخنانش، سئوالاتی را مطرح کردم.
تعجب کرد که من اصلاً از موضوع صحبتش اطلاعی داشته باشم.
وقتی نکاتی را که او گفته بود، برای او تکرار کردم و به او یاد اور شدم این نکات ، در تضاد کامل با حقایق تاریخی پذیرفته شده بود، بعد از کمی سردرگمی گفت:
" برادر من، امشب ما اینجا با دوستان دمی به خمره زدیم و از پذیرایی عالی لذت بردیم و به زودی هم مسکرات دیگری قرار است فراهم کنند و بعد از مدت ها، فرصتی پیش آمده ما حالی کرده باشیم.
یک چیزهایی ما جور کردیم و برای خالی نبودن عریضه، از روی باد شکم، تحویل دوستان- که یکی از مستی تلو تلو میخورد و آن دیگری سر به شانه معشوقه اش داشت و آن یکی، سیگار "مخصوص" را میکشید و دودش را به ما فوت میکرد، دادیم.
چرا شما هم مثل اینها نیستید؟ شما چرا انقدر اینها را جدی گرفته اید؟
ولمان کنید که هر چه خورده بودیم پرید...!
بهر حال، "مشگلی" نیست.
:-)
موفق باشید.
مهرداد:
فرموده اید:
"از کمیته مرکزی کسانی به شوروی میروند و بعد از مذاکره به ایران برمیگردند و به کیانوری میگویند باید از ایران خارج شد. کیانوری این توصیه را ندیده میگیرد و با اعتقاد راسخ به خط امام خمینی و اینکه مورد حمل واقع نمیشوند دستور ماندن در ایران رو صادر میکند."
برخلاف ایرج اسکندری، که رابطه رهبری حزب توده و مسکو را طور دیگری میدید، کیانوری را همگان- حتی اعضای رده بالای حزب- به عنوان نوکر "رفقای بالا" میپنداشتند و اصولاً مجری سیاست و دستورات مسکو میدانستند.
حال، اگر "توصیه" ای هم بود- که شک دارم، چون معمولاً "دستور" بود و نه "توصیه"- این که کیانوری تمرد کند و از خود، بر خلاف توصیه رفقای اتحاد شوروی، سیاستگزاری کند، با آنچه این حقیر در مورد اینان میداند، نمیخواند.
Alip
خروج از ایران یک توصیه بود و نه یک سیاست گذاری. در فرصتی دیگر چند مطلب در این زمینه میزنم.
بلاگ نویسی اصولا آزاد هست، ولی داخل یک بلاگ شدن و دلخور شدن اجباری نیست. این یک بلاگ سالم بود که بر یک مصاحبه استناد داشت. کسی هم حزب توده را خائن نخواند یا فحاشی نکرد.
اگر تودهایهای سابق یا هواداران امروز با این نظرات موافق نیستند، میتونن بلاگ خودشونو بنویسند. ولی بعید میدونم پرنده هم پر بزنه.
برخورد توده/استالینیستی با بلاگ نویسی و آزادی بیان. انتظاری بجز اینهم نمیرفت.
با تشکر از مهرداد گرامی برای اشتراک این ویدیو. من فکر میکردم که ایشان توده ای باقی ماند اما حال معلوم میشود که خیر، نماند. به روایت دخترش علناَ به خاوری گفته که شما همه خائن هستید و با خود میگفته ای دل غافل که به معنای فریب خوردن است. اگر طرفداران حزب توده حتی این را هم حاشا کنند کافی است که کمی منطق و استدلال بکار ببرند و ببینند چگونه فردی که می گوید این روسی های فلان فلان شده به ما دروغ گفتند و همه ما را گول زدند همچنان عضو حزبی باقی بماند که به دست همان فلان فلان شده ها پایه ریزی شده و اداره میشد؟
متاسفانه بحث با این طایفه بی فایده است. آن دفعه شاملو و غلامحسین ساعدی و دیگران را توده ای خواندند و برایشان مدرک آوردیم که شاملو و ساعدی جزو کسانی بودند که توده ای های را از کانون نویسندگان بیرون کردند. باز یکی شان آمده که غلامحسین ساعدی توده ای بود. یعنی اگر خود ساعدی از قبر بیرون بیاید و به خاک خودش قسم بخورد که توده ای نبود باز اینها به استناد ادعاهای پوچ در ویکیپدیا او را توده ای میخوانند.
Divaneh
اصولا تفاوت بزرگی بین سازمان های سیاسی ایرانی و هواداران این سازمانها وجود درد. هواداران معمولان موضع گیریهای افراطی تر دارند و کیش شخصیت را فراگیر میکنند. خود حزب توده هیچ گاه خروج شاملو و دیگران از حزب را انکار نکرد. در برههای از زمان بیشتر روشنفکران ایرانی تودهای بودند و خیلیها جدا شدند از جمله شاملو. برخوردهای اینترنتی که بیشتر جنبه روانی دارند بیشتر باعث موضع گیریهایی غیر اختیاری میشوند.
در ضمن حقایق گفته شده توسط خانم کسرایی خارج از تفسیر است.
سوال بنده اینست: بین اون "کیش شخصیت"ی که استالین را دستمایه وجههسازی برای حزب کمونیست اتحاد شوروی میکند با آن "کیش شخصیت"ی که شما را قادر میسازد تا کسرایی یا هر واخورده دیگری را بهانه کنید برای تخطئه حزب توده، چقدر تفاوت است؟
همانطور که به خودت اجازه میدی کسی مثل کسرایی را واخورده خطاب کنی. همان شیوه قدیمی انگ زدن و زخم زبان زدن آنهم به کسی مثل کسرایی.
حزب توده پیش از این که از بین بره توسط همه از جمله خود تودهایها تخطئه شد. کمی دیر آمدی.
دیر آمدم که شاید از نظرات آموزنده دیگران چیز یاد بگیرم...که معدود و چهبسا نایاب است...حیف...
اگر میخوای چیزی یاد بگیری اینو امتحان کن: زخم زبان و تهمت به کسی مثل کسرایی را بگذار کنار. مطمئنم بقیه تودهایها قدردانی میکنند.
من این مقاله و چند تای دیگه رو به یک توده ی قدیمی که ۱۴ ماه هم تو زندون انفرادی بوده و الان تازه از ایران اومده نشون دادم.... غش غش خندید..
گفت دیگه الان سال هاست که تو ایران از این بحثها خبری نیست
شما هم همتون دیپرس هستین :)
درسته. بیشتر گفتمان خارج کشور اصولا ربطی به اوضاع داخل کشور ندارد. اما چون اسناد و مدارک به تازهگی بیش از گذشته در خارج کشور نمایان شده اند، برسی و تحقیق در مورد اندیشهها و وقایع همه سازمانهای سیاسی به شکل بی امان ادامه خواهد داشت.
همانطور که اسناد قتلهای درون گروهی دیگر گروههای سیاسی افشا شد، نحوه فعالیتهای حزب توده نیز مورد تدقیق قرار گرفته. این شیوه به مذاق کسانی که آن احزاب با تارو پودشان گره خرده خوش نمیاد.
با غش غش خندیدن نمیشه گذشته را ماست مالی کرد.
ببخشيد كه خودمو قاطى ميكنم... تدقيق كنيد، پدر جون... هركارى كه ميخواهيد بر وزن تفعيل بكنيد، بكنيد.. فقط از خانواده هرزه، رذل و تماميتخواه پهلوى تجليل نكنيد كه مصيبت امروز ما محصول خيانات و جنايات آنهاست.
چشمهای فرسوده را باز کن و ببین چند ده رژیم پهلوی زیر ذره بین محققین است. در ضمن، با فحاشی و بی تو دهنی اعتبار دیگر تودهایها را خراب میکنی. باعث تاسف هست که روزت را با افسردگی و فلاکت شروع میکنی و داروی شفایت فش به پهلوی هست. خوش باش!
اون جنبشى كه محققينش از قماش الهه بقراط و امير طاهرى باشن، به درد جنبوندن توى كافه هاى لاله زار و جمشيد زمان اون خدا بيامرز ميخوره.. واقعيتهاى تاريخى را كه نميشه براى هميشه "گوبلز"وار وارونه جلوه داد.
تودهای که به کسرایی میگه واخورده دوباره داره همان زخم زبانهای کثیف نورالدین کیانوری را تکرار میکنه. نامه مردم که خطش را از کیانوری جدا کرده ملاک اصلی تودهایها هست نه عدالت یا راه توده.
اون بابایی که غش غش خندید, خنده اش از دید پزشکی و روان شناسی خنده عصبی است.
Nervous laughter is laughter evoked from an audience's expression of embarrassment, alarm, discomfort or confusion, rather than amusement
Mehrban
Everyone including Tudeh party critics in this blog admired Kasrai. The only derogatory comment came from an "apparent" Tudei who called Kasrai "vakhordeh." Bibi va Shajarian's comments just tell a lot about the sentiments of party member, who actually turned out to be human and passionate poet. That's probably why his was grief stricken watching other tudeis in labor camp. I am sure she is proud of him.
Agreed.
مهربان عزیز
با صحبتهای شما کاملا موافقم.
در ضمن بیبی واقعا به سیاوش افتخار میکنه و با تمام وجود سعی میکنه که خاطرات سیاوش رو با تصویر خوبی از او زنده نگهداره.
من این ویدیو رو قبلا دیده بودم. حتی شما هم همزمان با مهرداد اون رو اینجا پست کرده بودی با شعر وطن از سیاوش، که وقتی که اومدم کامنت بگذارم دیدم که اون پست رو برداشتی.
ولی با دیدن این ویدیو، اصلا این احساس در من به وجود نیومد که کسرائی از حزب توده متنفر شده بوده.
سیاوش واقعا عاشق ایران بود. درد بزرگش در اواخر زندگی، دوری از ایران و پراکنده شدن دوستان و رفقای خوب توده ایش بود. کاملاً میشه درک کرد که چقدر میتونسته افسرده باشه و در حالت افسردگی همونطور که میدونی، همیشه خشم و نفرت ایجاد میشه و انسان به دنبال یک مقصر میگرده....
اما حیرت نمیکنم که افرادی اینجا بیان از این گفتههای بیبی سؤ استفاده کنند بر علیه حزب توده.
هیچکی نیست به اینا بگه آخه آدمهای عاقل، سیاوش تمام عمرش رو با حزب گذرونده.... کسی که خودش عضو کمیته مرکزی حزب بوده و از همه سیاستها همیشه حمایت کرده (حد اقل مخالفت علنی نداشته) ، میتونه بگه ما رو گول زدند؟ اون هم تو هشتاد سالگی، بعد از چهل سال مبارزه در درون یک حزب؟
یعنی اگه اونهم اینو بگه، آیا میشه قبولش کرد؟
به هر حال من هم مثل شما برای سیاوش و تمامی رهبران حزب توده اون موقع، بسیار احترام قائل هستم. درود فراوان مخصوصا به کیانوری عزیز و طبری بینظیر عالیقدر!
هر کسی هم میخواد از این ویدیو بهره برداری سیاسی بکنه، فقط ول معطله....
نظرات این آقایون برای من پشیزی ارزش نداره
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
کسرایی موقع مرگ ۶۹ سال داشت نه ۸۰ سال- ۱۹۹۶-۱۹۲۷. در زمان گفتگو با شجریان بسیار هم جوان تر بود و خود مختار در اندیشه.
فقط هم او نبود که از حزبش برید. بسیاری از اعضا گروههای دیگر از جمله مجاهدین و دیگر چپها کناره گرفتند و کسی هم پنهان یا کتمان نکرد. بنظر میرسد که توده ایها از این نظر توان پذیرش بدیهیات را ندارند. این مشکل خودشان است.
اینهمه حقایق که در ویدیو شنیده و مشاهده شد جای کتمان ندارد، ولی هر کس تعبیر خود را بر اساس تعلقات مسلکی خود دارد. گول خوردن کلمه خودش بود نه ما. اگر کسی ایرادی داره میتونه از شجریان بپرسه. استفاده از کلمه پشیز فقط ابراز ضعف است و باعث تاسف.
هر کسی هم میخواد از این ویدیو بهره برداری سیاسی بکنه، فقط ول معطله....
نظرات این آقایون برای من پشیزی ارزش نداره