زندگی و مرگ یک کارگردان قدیمی در غربت

 

 بی ستاره ها فیلمی از خسرو پرویزی

 

خسرو پرویزی، کارگردان قدیمی سینمای ایران، دو هفته پیش در سن ۸۰ سالگی در مغازه عکاسی کوچک خود در قلب محله ایرانی نشین «وست وود» ناگهان بر روی زمین غلطید و چند ساعت بعد به علت سکته قلبی در بیمارستانی در همان حوالی درگذشت.

پرویزی با فکر فیلمسازی برای هالیوود در سال ۱۹۷۶ به همراه همسرش مهین و فرزندانش به آمریکا مهاجرت کرد. او در مصاحبه ای درسال ۲۰۰۹ با عارف محمدی از نشریه شهروند چاپ کانادا در این مورد گفته بود: «تا خواستم خودم را پیدا کنم و ارتباطی برقرار کنم در ایران انقلاب شد. بعد از انقلاب هم به من گفتند صبر کن تا آب ها از آسیاب بیافتد. این صبرکن، صبر کن تا حالا ۲۸ سال طول کشیده است.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خسرو پرویزی و ویلیام وایلر

از راست: جلال مقدم، نصرت کریمی، ویلیام وایلر، هوشنگ بهشتی، جمشید مشایخی و خسرو پرویزی

 

پرویزی از همان ابتدا و خیلی زود به این نتیجه رسید که «در کشوری چون آمریکا و سیستمی مثل هالیوود شما را به زحمت به عالم فیلمسازی راه می دهند مگر اینکه خودت سرمایه داشته باشی که فیلم خودت را بسازی. که اگر هم بسازی هالیوود برای نمایش آن به آسانی کمک نمی کند و این را به یاد داشته باشید که تمام کارگردان های موج نو فرانسه هم که به هالیوود آمدند در آخر سرخورده برگشتند.»

خسرو پرویزی، نویسنده و کارگردان فیلم «بی ستاره ها»، علیرغم زندگی در چند قدمی هالیوود، هنگام مرگ مدت ۳۳ سال می شد که از سینما دور افتاده بود.

پرویزی در تعدادی از فیلمهایش کوشش کرد که راه متفاوتی نسبت به سینمای مسلط آن روزگار طی کند که با مقاومت هایی روبرو شد.

برای مثال هنگامی که پرویزی «زمین تلخ» را با هنرپیشه های مطرح آن دوران مثل فردین و بیک ایمانوردی ساخت، سینمادارها حاضر نشدند به خاطر نوع قصه اکران های خوب به آن بدهند. وی می گقت«فیلم در ماه محرم و در سینما های درجه سه لاله زار به نمایش درآمد، چون که تمام قهرمانان فیلم که از هنرپیشه های پولساز بودند کشته می شدند. حتی خود هنرپیشه ها پرسیدند: آقای پرویزی شما واقعا می خواهید همه ما در آخر فیلم بمیریم؟ و من گفتم بله. قصه اینطوری نوشته شده است. چرا که هدف اینست که بگویم، در یک نزاع خونین برای غصب زمین همدیگر و تصاحب ثروت، افراد طرح نابودی یکدیگر را می کشند و در آخر جز یک دختر و پسر جوان و عاشق که توجهی به زمین و ثروت ندارند و وصال یکدیگر را می طلبند بقیه از بین می روند.»

زندگینامه

خسرو پرویزی متولد ۱۳۱۱ آبادان، فیلمسازی را از سال ۱۳۳۸ با فیلم «بی ستاره ها» آغاز کرد. پس از آن تا سال ۱۳۵۵ حدود ۲۷ فیلم ساخت. «آرامش قبل از توفان»، «آتش و خاکستر»، «دختری فریاد می کشد»، «آخرین گذرگاه»، «زمین تلخ»، «ببر کوهستان»، «ولگرد قهرمان»،«کشتی نوح»، «پل»، و «چلچراغ» که آخرین فیلم او به شمار می رود.

خسرو پرویزی در دوره قبل از ملی شدن صنعت نفت در خوزستان به تماشای فیلم های آمریکایی و انگلیسی که در سینماهای شرکت نفت به نمایش گذاشته می شد می نشست. از همان دوران آرزو داشت که روزی هنرپیشه سینما بشود و عکس هایش را به استودیوهای فیلمسازی تهران می فرستاد با این امید که روزی برای بازیگری انتخاب شود. «اما مدت ها گذشت تا متوجه شدم که سازنده فیلم خالق اثر است نه هنرپیشه آن و همین اندیشه باعث شد که کم کم به جای بازیگری به فیلمسازی علاقمند بشوم.»

در آن دوران راه های ورود برای یک فیلمساز بی تجربه و جوان به استودیوهای فیلمسازی بسته بود. «آدم هایی که فیلم می ساختند یا سن و سال دار بودند یا سرمایه دار و یا سابقه تئاتری داشتند و این امتیازات پشتوانه کارشان بود. راه حلی به نظرم رسید و آن این بود که متوجه شدم تنها کسانی که می توانند با سینمایی که من شیفته آن هستم رابطه برقرار کنند نویسندگان مطبوعات هستند. یعنی اگر من یک نویسنده سینمایی باشم می توانم به راحتی به استودیوها راه پیدا کنم.»

پرویزی با نوشتن مطالب سینمایی و ارسال آن ها به مجله هایی چون «جهان سینما» کم کم در نشریات سینمایی پذیرفته شد و درنهایت به تهران رفت و در مجله «ستاره سینما» در کنار نقدنویسانی چون هژیر داریوش، بهرام ری پور، پرویز دوایی و پرویز نوری قلم زد.

به زودی صفحه ای به نام «دور و بر استودیوهای فیلمسازی ایران» به پرویزی اختصاص داده شد تا مطالبی در رابطه با سینمای ایران را منعکس کند. «تا آن زمان هیچ مطلبی راجع به سینمای ایران وجود نداشت و بیشتر درباره سینمای آمریکا و اروپا می نوشتند.»

موفقیت این صفحه در میان خوانندگان مجله باعث شد تا پرویزی به مدت دو سال مداوم گزارش هایی از فعالیت ها و تولیدات استودیوهای فیلمسازی تهران را منعکس کند و به این صورت بود که او با شرایط فیلمسازی و تهیه کنندگان وسرمایه گذاران فیلم های آن دوران آشنا شد.

 

زمین تلخ فیلمی از خسرو پرویزی

 

در همین زمان خسرو پرویزی اولین قصه فیلم خود به نام «بی ستاره ها» را نوشت. او در مصاحبه با گزارشگر شهروند گفته بود «طی این سالها اینقدر نقدهای گوناگون درباره نئورئالیزم در مجلات سینمایی چاپ می شد و آنقدر شیفته این سینما بودم که نوع نگاهم به سینما دگرگون شده بود. دوست داشتم فیلمی به سبک نئورئالیسم ایتالیا بسازم. فیلمی درباره زندگی روزمره و واقعی مردم.»

فیلم «بی ستاره ها» درباره سه جوان بود که تمام زندگی شان در بیهودگی می گذرد، اما به جای غصه و نگرانی به همه چیز می خندند و از زندگی لذت می برند. حتی وقتی زنی را می بینند هرسه نفر شیفته او می شوند. زن هم که از جامعه سرخورده است می خواهد از آدم ها انتقام بگیرد. پس آن ها را به تمسخر گرفته و به آن ها وعده های پوشالی می دهد و در آخر کار این سه جوان به پوچی می رسند و لب جوی آب نشسته و در حالی که دست روی شانه همدیگر گذاشته اند، گریه سر می دهند و بعد در کوچه ای تنگ و تاریک دور می شوند.

داستان فیلم «بی ستاره ها» جذابیتی برای تهیه کننده های آن زمان نداشت و پرویزی ۲۶ ساله می بایست آن ها را برای قبول این سبک نوین سینمایی متقاعد کند. «فیلم نه داستانی داشت نه قهرمان پسر ودختری. اول و آخر هم نداشت. اما من از این ترس داشتم که دوباره قصه ای بنویسم که دختری از روستا به شهر می آید و با پسر سرمایه داری آشنا می شود و به کافه می رود و گول می خورد و غیره.»

در نهایت قصه «بی ستاره ها» مورد توجه تهیه کننده تازه کاری به نام بابگن آوادسیان قرار گرفت، اما مشروط بر اینکه یک کارگردان مطرح سینما حاضر شود امضاء بدهد که اگر خسروپرویزی توانایی ساختن فیلم را نداشت این کارگردان بدون دریافت دستمزد، فیلم را به پایان برساند. «با خودم فکر کردم کدام کارگردان مطرح آن روز مثل سردار ساکر، دکتر کوشان، ساموئل خاچیکیان، عزیز رفیعی یا مهدی رئیس فیروز جلو می آید و امضاء می دهد که این کار را انجام بدهد؟ خیلی غیر معقول بود، اما چون مصمم بودم فیلم را بسازم به یاد کارگردانی افتادم که در حال ساخت فیلمی به نام «جنوب شهر» بود.» اسم این کارگردان فرخ غفاری بود.

پرویزی و فرخ غفاری دورادور یکدیگر را می شناختند. «هنگامی که با نماینده آقای آوادسیان به محل کار او رفتیم و ماجرا را تعریف کردیم، غفاری گفت تو از خیلی از کارگردان هایی که در حال حاضر فیلم می سازند خوش فکرتر و تواناتر هستی و من این تعهدنامه را امضاء می کنم. به این شکل فیلمی که مردم فکر می کردند با حضور سه کمدین، سپهرنیا، گرشا و متوسلانی فیلمی خنده دار و کمدی خواهد بود آن ها را با اشک از سالن سینما خارج ساخت و در واقع آن ها را در برابر فیلمی غمگین و واقع گرا قرار داد.»

با این همه تعداد ۱۵ فیلم از ۲۷ فیلمی که خسروپرویزی ساخت جنبه تحمیلی داشت. «اگر زیربار نمی رفتم، من هم مثل خیلی از کارگردان های دیگر کنار گذاشته می شدم. فیلم های «بی ستاره ها»، «آرامش قبل از توفان» و «آتش و خاکستر» فیلم های خاص خودم بود که تحت تاثیر سینمای فرانسه و ایتالیا ساخته بودم. اما من هرگز فیلمساز دلخواه تهیه کننده ها نبودم. برای همین هم تصمیم گرفتم مثل ویتوریو دسیکا عمل کنم. دسیکا در یک سری فیلم های سطحی بازی می کرد تا از لحاظ مالی خود را تامین کند و در فرصتی مناسب فیلم دلخواهش را درست می کرد.»

در غربت

دیوارهای این اطاق ها با پوسترهایی از فیلم هایی چون «لوطی» و «پل» پوشانده شده بود. در سال های اول پس از انقلاب در اطاق های دفتر او می توانستید با بهروز وثوقی، ویگن، بیک ایمانوردی، ویدا قهرمانی، منصور سپهرنیا و بسیاری دیگر از ستارگان پیش از انقلاب روبرو شوید.

مغازه عکاسی پرویزی، درسال های اول بعد از انقلاب، محل انتشار اولین نشریه فارسی زبان لس آنجلس، روزنامه هفتگی «ایران پست» بود که او تک نفره آن را برای ایرانیان معدودی که در آن زمان در لس آنجلس زندگی می کردند منتشر می کرد.

مغازه در طبقه دوم پاساژ کوچکی در خیابان «وست وود» قرار داشت. از پلکان باریکی که بالا می رفتید، ابتدا یک دکه عکاسی به چشم می خورد که مشتری هایی که دنبال عکس فوری پاسپورت یا کارت شناسائی بودند همانجا روی یک چهارپایه در مقابل دیوار سفیدی می نشستند و عکسشان گرفته می شد. اما اطاق پشت این فضای کوچک با پنجره هایی که رو به بزرگ ترین منطقه تجمع ایرانیان لس آنجلس – خیابان «وست وود» با کتاب فروشی ها، رستوران ها و مارکت های ایرانی آن باز می شد، محل حشر و نشر اغلب هنرمندان قدیمی و دست اندرکاران سینمای پیش از انقلاب به شمار می رفت.

با هجوم روزافزون موج مهاجران پس از انقلاب و انتشار نشریات تازه و غالبا سیاسی، خسرو پرویزی «تهران پست» را تعطیل کرد. او در همان سال ها علاوه بر اداره مغازه عکاسی، به کار فیلمبرداری حرفه ای از جشن ها و عروسی ها پرداخت و درکنار آن هم به تعلیم و تربیت رایگان فیلمسازان جوان و علاقمند اشتغال داشت.

پرویزی که دو فیلم مستند او «تهران ۵۱» و «برباد»، تصاویری از بی نظمی تهران پیش از انقلاب را به نمایش می گذاشت و به نوشته زاون قوکاسیان «بیانیه ای در ذم نظام موجود در جامعه» به شمار می رفت، با نیازی که به فیلمسازی در خود احساس می کرد، یک بار دیگر در غربت به مستند سازی روی آورد.

ین مستندها به شکل بیوگرافی، به شیوه پرسش و پاسخ با چهره های مطرح ایرانی تحت عنوان «گفتگو با مشاهیر» ساخته شد و خسروپرویزی در طول بیش از دو دهه، ده ها فیلم از نام آوران ایرانی، از روزنامه نگارانی چون محمود عنایت و فیلمسازانی چون سهراب شهید ثالث گرفته تا خوانندگان معروفی چون مهستی و دیگر هنرمندان مهاجر و مسافر در همان دو اطاق استودیو مانند تولید کرد.

از چند سال پیش، با کوچک تر شدن جمع دوستان قدیمی و بالا رفتن کرایه محل، عکاسخانه کوچک خسرو و مهین پرویزی از اطاق های طبقه بالای پاساژ «وست وود» به مغازه کوچکی هم سطح خیابان درنزدیکی همان محل منتقل شد. مغازه ای که فضای کوچک آن را میز کار خسرو پرویزی، دوربین عکاسخانه عکس های فوری، و در کنار آن، روی دیوار، عکس های یادگاری از یک دوران دور و فراموش شده تشکیل می داد.

با گذشت زمان و با محبوبیتی که فیلم های ایرانی بین ایرانیان خارج ازکشور پیدا کرد، پرویزی برای گذران زندگی، علاوه بر عکاسی برای پاسپورت و کارت شناسایی، دی وی دی فیلم های پرطرفدار سینمای امروز ایران را هم پشت شیشه های دودی مغازه کوچک عکاسی خود به فروش گذاشته بود.

خسرو پرویزی پیش تر در مصاحبه با عارف محمدی درباره سینمای امروز ایران گفته بود «دوربین های جدید، لابراتوارهای مدرن و به طور کلی سیستم پیشرفته وضع را بهتر از سابق کرده است. وقتی می بینم پشت صحنه یک فیلم کارگردان دو یا سه دستیار دارد حسرت می خورم. سینمای ما خیلی فقیر بود.»

 

منبع: دریافت شده از دوست فیلم دوستم. اگر اصل سایت را میدانید، لطفاٌ لینک دهید.