درین حال و احوالاتِ جراحات و دلواپسی‌ها ـ مطالبی بدستم رسید از کتابی بنامِ یارانِ موافق (تاریخِ شفاهی) خاطرات آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی، به کوشش حمید قزوینی که طبقِ معمول خواندنِ آنرا به دوستانِ علاقمند به تاریخِ معاصرِ ایران زمین سفارش می‌کنم.

اما سید مرتضی مستجابی کیست؟ مستجابی متولد ۱۳۰۲ خورشیدی در اصفهان و فرزند سید اسدالله مستجاب‌الدعواتی است که فرزند علامه سید محمدمهدی نوه سید صدرالدین موسوی جبل عاملی ـ بزرگ خاندان صدر است و نسبت عموزادگی با امام موسی صدر دارد. مستجابی در جوانی علاوه بر تحصیل در زمینهٔ دینی، از ورزشکاران بود و همین نیز او را به برخی جریانات سیاسی پیوند می‌زند از جمله فداییان اسلام که مستجابی می‌گوید هیچ‌گاه عضو آن نشده اما با نواب صفوی و سایر اعضای آن نزدیک بوده است.

دو نکته از این گفته‌های وی مرا بخود جلب می‌کند، جریانِ کسروی (تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند، وی خواستار مبارزه با واپس‌ماندگی فکری و علمی و روشن‌گری در تمامی وجوه زندگانی بود، ایشان از آنچه اوضاع زندگی، خرافه‌گرایی و آداب اجتماعی مردم ایران می‌دانست ـ انتقاد داشت، کسروی طی جلسه دادگاه در کاخ دادگستری ترور شد. در ساعت‌های اولیه روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ خورشیدی، گروه فدائیان اسلام به رهبری برادران امامی به جلسه دادگاه وارد شدند و کسروی و منشی‌اش، سید محمدتقی حدادپور را با چاقو و اسلحه گرم طی یک اقدام تروریستی وحشیانه کشتند) و رابطه مستجابی بینِ آخوند کاشانی و لاتهای تهران که خلاصه‌ای از این دو مورد را برایتان بازگو می‌کنم.

مستجابی در نجف تحصیل می‌کرد که با نواب صفوی آشنا شد و‌‌ همان جا بود که قرار شد در بازگشت به ایران با احمد کسروی که یکی از اهداف فداییان بود، مناظره کنند: وقتی نجف بودیم با سید مجتبی نواب صفوی قرار گذاشتیم که بیایم تهران با احمد کسروی بحث کنیم و خلاصه یواش یواش فعالیت‌ها بیشتر شد. البته من هیچ وقت موافق ترور و کشتن این‌ها نبودم. رفاقتمون تا آخر برقرار بود اما در این کارها وارد نشدم.
 
او که با نواب در یک مدرسه علمیه تحصیل می‌کرد، آشنا شد و تصمیم گرفتند به تهران بیایند و با چند نفر از جمله کسروی گفت‌وگو و آن‌ها را هدایت کنند: اومدیم ایران تا با احمد کسروی و همین‌طور با آشیخ باقر کمره‌ای (پیروِ سید جمال‌الدین اسدآبادی و رویکرد او به دین، یک نگاهِ اصلاحی بود) بحث کنیم. اطراف این شیخ را کمونیست‌ها گرفته بودند. چیزهایی می‌گفت و می‌نوشت که اون‌ها بیشتر راضی بودند. روز اولی که برای بحث رفتیم کسروی هر سه تای ما رو یه لقمه کرد. آخه آدم کارکرده و باسوادی بود. وکیل هم بود. با همه اون حرارتی که نواب صفوی و ما داشتیم، ما رو یه لقمه کرد. با مرحوم کمره‌ای که حرف زدیم، دیدیم که نه ایشون کمونیست نشده؛ احتمالا مشروطیت به ایشون نرسیده و وضعش کمی خراب شده بود. خلاصه خیلی زود راه افتاد و چیزی نبود؛ اما کسروی نه. همون جا بود که پایگاه فداییان اسلام کم کم درست شد. بالاخره رفتند و او رو کشتند. البته بار اول نشد و بار دوم سید حسین امامی این کار را کرد.
 
مستجابی با آنکه با ترور مخالف است اما معتقد است فداییان و نواب فقط برای خدا کار می‌کردند و با مردم کاری نداشتند: فقط برای خدا. نواب وقتی می‌خواست نماز بخونه اگه ما می‌رسیدیم، ما رو جلو می‌انداخت. اصلا جلو نمی‌ایستاد؛ اما وقتی به نماز می‌ایستاد یا تک یا جماعت به محض اینکه الله اکبر می‌گفت، رنگ صورتش مثل گچ می‌شد. اشک می‌ریخت.

مستجابی یکی از آخوندهائیست که با لات‌های تهران از جمله حسین رمضون یخی (حسین اسماعیلی پور معروف به حسین رمضون یخی، عضوِ گروهِ هفت کچلون یا برادران هفت کچلون، نام هفت کچلون بدلایل مختلف در بسیاری از وقایع تاریخ معاصر ایران ذکر شده‌است. از دعوای خونین و معروف دو گنده لات و جاهل معروف تهران: طیّب خان ـ طیب حاج رضایی ـ  که هفت کچلون در آن به نفع حسین رمضون یخی وارد میدان شدند گرفته تا به هم ریختن راهپیمایی‌ها و گردهم آیی‌های خیابانی حزب توده و جبهه ملی و سایر گروه‌های چپگرا... به دست لاتها و چاقوکش‌های جنوب شهر تهران) ارتباط خوبی داشت و به عنوان رابط آخوند کاشانی عمل می‌کرد: حرف ما رو می‌شنیدند؛ مثلا زمان آیت‌الله کاشانی من به این بچه‌ها پیغام می‌دادم. حسین مهدی قصاب، مصطفی دیونه، اکبر گیگلی، علمدار، علی تک تک، حسین رمضون یخی و این آخری‌ها طیب حاج‌رضایی، طاهر حاج رضایی و اسماعیل رضایی یه دریا جمعیت جمع می‌کردند. هر کدام چهارصد، پانصد جمعیت می‌آورد. پشت دولت می‌لرزید از این جمعیت. خیلی آدم‌های خوبی بودند. خیلی کار می‌کردند. صفا و وفا و ازخودگذشتگی که بین این‌ها بود، کمتر جایی دیدم.
 
او اما شعبان جعفری را از این گروه جدا می‌کند و می‌گوید که: اون زورخانه حاج وزیری می‌رفت که توی کوچه مروی بود. ما هم که مدرسه مروی بودیم، قبل از اینکه بی‌مخ بشه اونجا دیده بودیمش. اوایل آدم بدی نبود اما با شاه و دربار که مرتبط شد، بادش کردند و اسمی در کرد. والا یکی از این‌ها که من اسم بردم، اگه از این در می‌اومد اون از در دیگه فرار می‌کرد.
 
مستجابی درباره ارادت شعبان جعفری به کاشانی نیز با اشاره به اینکه همه لات‌ها به ایشان ارادت داشتند، می‌گوید: روحیه آقای کاشانی این جوری بود که این‌ها جذبش می‌شدند. در خونه‌اش هم به روی همه باز بود، اگه این بابا هم رفت‌وآمدی به اونجا داشته مثل بقیه بوده، اصلا ما لاتی مثل آقای کاشانی نداشتیم.