بعد_ یک روزگار_ تیره و تار/ رخ نمود  او و روشنائی داد
بوسه شد هدیه بهر آن دیدار/ تا که چشمان_ ما بر او افتاد
راه_ ما را گرفت تا به کنار/ بوسه ، بر روی هر دو گونه نهاد
جان ودل تازه شد به نزد نگار/ درفضائی زعشق و رقصی شاد...
*
پرده ی پندار من ، نقش و نگار_ ماه_تست
تو ندانی که در این پرده ، چه ها می بینم  
گفته اند حسن، همان به، که خدا داده شود
وین همه حسن_  تو را من ز خدا  می بینم....
*
در حیرتیم ز اوضاع_ روزگار/ ما نمی دانیم دنیا دست کیست؟
ماییم بیخبر ز نگار و ز کار و بار/ حیران که چرخش گردون برای چیست؟
*
آن شب که در هوای تو چشمم به راه بود/ سرنای عشق را خوش و شاداب می زدم
نقش و نگار_ دلکش_ تو ، روی_ ماه بود / از راه_ دور ، بوسه به مهتاب می زدم
*
دیدمش آمد و رخساره به من دوخته بود/ آن نگاری که دلش، با من دلسوخته بود
هنر_  دلبری وعشوه و طنازی داشت/ در شگفتم  هنرش را، ز که آموخته بود
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌ های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2018/04/blog-post_30.html