من در گذار راه تو بودم به گوشه ای/ صبح پگاه بود و تو ، از در،  در آمدی
با عشوه رخ نمودی و دادی تو بوسه ای/ گفتی خوشا ، میان عزیزان سر آمدی
بس روز و شب که آتش عشقت به جان دمید/ من با خیال روی تو آن گوشه بیقرار
چشمان من به راه تو مانده ست ، پر امید/ از بهر بوسه های دگر، لب به انتظار
*
آمدم تا بر سر راهت نشینم/ آمدم رخسار زیبایت به بینم
 آمدم  من آمدم ای مه جبینم / نازنینم ای همه آیین و دینم
*
در جوانی و به دوران_ تاهل/ کار و کوشش بود، هر ان بی تامل
در طبیعت، دامن_ کهسار و گلزار/ واله و شیدای گردش، همره دیرینه یار...
یا که گاهی تا به چالوس، تا به شاهی تا گلستان/ بود دیداری نکو از بستگان و دوستان
رفت و آمد ها، خوش و مطلوب و شاد/ لذت آن  لحظه ها، پیوسته یاد
*
بر فصل_ شاد_ زندگی_ ما ، دریغ باد/ زیرا بسان_ تیر شهاب آمد و گذشت
شوق و نشاط بود و طرب در سرای ما/ آن عصر خوش، به شتاب آمد و گذشت
*
زیر_ باران ، اگر که ما رفتیم/ با دلارا م_ دلربا رفتیم
دل و جان را به یکدگر دادیم/ سوئی آرام و بی صدا رفتیم
تا گذرگاه_ عشق ،  ‌پدید آمد/ کنج_  آن دنج_  آشنا رفتیم
عاشقانه ، به هم نظر کردیم/ قعر_ یک چشمه ی صفا رفتیم....
*
از نردبان_ عشق، به بام_ تو آمدیم/ این کار_ عشق بود، که رام_ تو آمدیم
در آسمان_ عشق، هزاران ستاره بود/ بر سوی_ یک ستاره، به نام_ تو آمدیم
در خط_ صاف عشق ، گرفتیم راه_ تو/ همپای تو شدیم و به گام_ تو آمدیم...
*
خون دل خوردی و فریا د رسا ، سر دادی/ باورت سا خت ، مسیحا نفسی بر آمد
به افق خیره شدی ، تا که پرستو بینی/ زهی افسوس ، که کفتار بسی‌ بر آمد
 آسمان را طلبیدی همه جا ، روشن و صاف/ باد و طوفان بشد ، و خا ر و خسی‌ بر آمد
 تا سخن یا قلم ات ، در راه آزاد به رفت/ بر حذر ماندی ، و فوج عسسی‌ بر آمد...
*
من نمی گویم چنان یا این چنینم/ ‌کیستم من زاده ی ايران زمینم
کشور_ افسانه‌ های باستانی/ خطه ای من برتر از ايران نبینم...
وادی فردوسی توسی ست آن/ اوکه با شهنامه کرد ايران به‌ نام
یا که سینا آن خردمند مهین/ صاحب قانون ، شفای برترین
یاهمان نقطه که سعدی آفرید/ تا گلستان، بوستان آمد پدید
مامن افشین و بابک، مازیار/ مهبط حلاج،  مردی سر به دار....
جابجایش، سبز و خرم دلگشاست/ آسمانش، پا ک و آبی با صفاست
خطه ای را، خوشتر از ايران نبینم/ کیستم من زاده ی ايران زمینم
*
عصر_ غمناک_ فراق آمد به پیش/ ما نده ام،  تنها و با آلام_ خویش
می روی بار دگر، راهی دراز/ یاد_ هجرانت کند دل را، پریش....
*
نگاه_ ما به روی هم به لغزید/ دل_ ما بهر یکدیگر به لرزید
خدا بر ما غنای عشق بخشید/ به سوی ما ، طلای مهر پاشید
ندا آمد ز کهنه جام_ جمشید/ می سکرآور_ گلگون به نوشید
تو و من غرق_ شور و جذبه ی عشق/ و هستی ، جامه ی زربفت پوشید
در آن "هنگامه ی نوش_ محبت" / که خون ما ز عطر" وصل " جوشید
سحرگه ، واژه ی پیوند خواند‌یم/ و کوچاند ‌یم آن شب را به خورشید
*
عصر و عهد كهنه ای، آمد پدید/ خیل خونخوار پلیدی، سر رسید
حکم  و امر  و  قا لب_ نا مردمی/ غا لب آمد ،  بر جها ن_ آدمی
گوهر_ نا ب_ فضیلت، نیست شد/ بس رذیلت، رهگشای زیست شد
مسند و پیشه، بسی بی ریشه شد/ بیشه ی حرمت، اسیر تیشه شد...
*
دیدمش آمد و رخساره به من دوخته بود/ آن نگاری که دلش، با من دلسوخته بود
هنر_  دلبری وعشوه و طنازی داشت/ در شگفتم  هنرش را، ز که آموخته بود
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
همچنین نگاه کنید به
آمدن ها: در زنجیری از ترانه ها و سروده ها
*
مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌ های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2018/04/blog-post_25.html