به بالین رودابه شد زال زر/ پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پر سیمرغش آمد به یاد/ بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت/ وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا/ پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود/ چه مرجان که آرایش جان بود...: فردوسی
*
داد دهی ساغر و پیمانه را/ مایه دهی مجلس و میخانه را
مست کنی نرگس مخمور را/ پیش کشی آن بت دردانه را
جز ز خداوندی تو کی رسد/ صبر و قرار این دل دیوانه را
تیغ برآور هله ای آفتاب/ نور ده این گوشه ویرانه را
قاف تویی مسکن سیمرغ را/ شمع تویی جان چو پروانه را
چشمه حیوان بگشا هر طرف/ نقل کن آن قصه و افسانه را...: مولوی
*
مرا تا نقره باشد می‌فشانم/ تو را تا بوسه باشد می‌ستانم...
جهان بگذار تا بر من سر آید/ که کام دل تو بودی از جهانم
چه دامن ‌های گل باشد در این باغ/ اگر چیزی نگوید باغبانم
نمی‌دانستم از بخت همایون/ که سیمرغی فتد در آشیانم
تو عشق آموختی در شهر ما را/ بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم
سخن‌ها دارم از دست تو در دل/ ولیکن در حضورت بی زبانم
بگویم تا بداند دشمن و دوست/ که من مستی و مستوری ندانم...: سعدی
*
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست/ عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم/ از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری...: حافظ
*
گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد/ گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند/ خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است/ یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد
گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست/ کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد
گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ
لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد...: عطار نِیشابوری
*
تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها/ زد زنگ‌، تیغ‌های هنر در غلاف‌ها...
خفاش ها شدند از اشکفت‌ها برون/ طاووس‌ها شدند نهان در شکاف‌ها
شهبوف‌ها شدند مهاجم به قصرها
سیمرغ‌ ها شدندگریزان به قاف‌ها...: ملک‌ الشعرای بهار
*
جوانی ها رجزخوانی و پیری ها پشیمانی است
شب بد مستی و صبح خمار از میگساران پرس...
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس...
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس: شهریار
*
همه می دانند/ ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام...: فروغ فرخزاد
*
نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند
نه دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند/ دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه
چو روح جغد/ گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل....: مهدی اخوان ثالث
*
سنگ صبور قصه ها و غصه ها آواری از اندوه/ جان در گریز از اینهمه بیهوده فرسودن
در آرزوی یک نفس زین خاک در خون دست و پا گم کرده/ دور و دورتر بودن
با خویش می گفتم/ ایکاش این سیمرغ سنگین بال
تا جاودان می راند در افلاک: فریدون مشیری
*
سیمُرغ در یک سروده ی کوتاه
جلوه گر_ آسمان_ ایران/ یادآور_ شوکت_ نیاکان
سیمُرغ پرنده ی خردمند/ افسانه ی کوهیار و خرسند
از "قاف" چو گشت او روانه / "البرز" بساخت آشیانه
با " زال" بشد رفیق و همراه/ " رستم" بنمود نیک آگاه
مرهم، بنهاد " رخش_" او را/ آن اسب، بشد دوباره بر پا
تا رسم_ مدد ز جان پراکند/ شادی به فضا گرفت پیوند
جلوه گر_ آسمان_ ایران/ یادآور_ شوکت_ نیاکان
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌ های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2018/03/blog-post_11.html
=======