ما مانده ایم عاشقی آشفته حال تو/ سرمست آن هوا‌ی  رخ_ بی مثال  تو
حیران ز شعله‌ها که برافکنده هم زشرق/ هم از جنوب و باختر و ازشمال  تو
بر آب شسته دفتر و  اوراق_ بس کتاب+/ بسپرده سر به مکتب نیکو خصال تو
از کف نهاده دین و دل از بهر کارعشق/ جان و توان ‌گرفته ز کام وصال تو
مانده درآرزوی‌  بهاران و فصل گل / بی طاقتی ز دوری بس ماه و سال تو
سرگشته ای به  بادیه ی بی گیاه هجر / مهیار_  راه_ گلشن_ خیل خیال تو
برکنده دیدگان ره پیشین ز مرز_خواب / ا فکنده بس نگاه به نقش جمال تو
پیوسته بی قرار تو درمحنت_ فراق / چشم انتظار بوسه بر آن خط و خال تو
مهیار_ راه _گلشن_ خیل_ خیال تو/ ما مانده ایم ، عاشقی آشفته حال تو
+ در برخی از نسخ به شکل "شسته تمام  دفتر و اوراق را بر آب" نیز آمده است
*
ما دوازده کتاب++ را خواندیم/ که همه از "علی_ دشتی" بود
امتیازی به هر یکی دادیم/ هر اثر، شاهکار_ هستی بود
++ اشاره به این ۱۲ کتاب از علی دشتی است:
ترجمه ی کتاب اعتماد بنفس‏ اثر ساموئل اسمایلز (۱۳۰۱) - ترجمه ی کتاب تفوّق انگلوساکسون مربوط به چیست؟ اثر ادمون دومولن (۱۳۰۲) - ایام محبس (۱۳۰۱) - فتنه (۱۳۲۳) - جادو (۱۳۳۰) - هندو (۱۳۳۳) - نقشی از حافظ (۱۳۳۶) - سیری در دیوان شمس (۱۳۳۷) - قلمرو سعدی (۱۳۳۸) - خاقانی، شاعری دیرآشنا (۱۳۴۰) - دَمی با خیام (۱۳۴۴) -۲۳ سال (قبل از سال ۱۳۵۳)
*
آن شب که ماه بود و فروغ ستاره بود/ بر آسمان چشم تو ما را نظاره بود
آن شب فضا ، همه عطر تن تو داشت/ هر رایحه ، ترانه ای از عشق می نگاشت
آن شب نگاه تو غزل عشق می  سرود/ ابیات آن نگاه ، به جان داد تار و پود
آن شب تمام جان و تن آتش گرفته شد/ گل های عشق در بر ما ، نو شکفته شد
آن شب که دست عشق تو و من به هم فشرد/ غم از میانه رفت و ره نیستی سپرد
آن شب که فصل عشق ورق خورد در کتاب/ چشمان ما یکی شد و بیگانه شد ز خواب
آن شب نشد فسانه و پاینده است هنوز
بر صفحه ی خیال ، درخشد بسان_ روز/ نیویورک - ۱۹۶۷
*
خواب بود‌یم درعدم درحال خویش/ سرخوش از افکار و از افعال خویش
خفته بود‌یم همچنان آ سوده بال/فا رغ  از زنجیره ی امیال خویش
او  به  ما از نیستی، هستی نمود/ راه  عشق  و باده ی  مستی نمود
ما همان دم ، واله‌ و شیدا شد‌یم/ عاشق  هر چه  رخ  زیبا شد یم
عشق  آمد ، با هزاران توشه راه/ شعله‌ ای شد ، سقف دل را جا‌یگاه
داد بر ما ، نعمت_ صبر_ گران/ بر فراز و در فرود این جهان
چشم_دل را ، روی هر خط دوختیم/ بس کتیبه، بس کتاب آموختیم
حکمت و عرفان و علم و نقد را/ در درون سینه ، بس اندوختیم...
دكتر منوچهر سعادت نوري
*