ghalamro.net, مهدی خلجی:
پنج سالم بود که آقاجون را گرفتند و به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند؛ طلبه سیساله و خوشبیانی که منبری گرم داشت و سری سپرده به رهبر انقلابیون، آیت الله خمینی. به دعوت آقای پیشوایی، امام جماعت مسجد امام صادق، در خیابان خوش، بعد از نماز ظهر و عصرِ روزهای واپسین ماه رمضانِ دوران پهلوی، بالای منبر میرفت و در فضایی ملتهب و مضطرب، سخنرانی میکرد. از خوف آنکه مبادا همان روزهای اول منبر و مسجد تعطیل شود و این فرصت مذهبی برای بسیج مردم علیه حکومت از دست رود، پدرم نامی از رهبرانِ انقلاب نمیبرد و تند و توفانی بر حکومت نمیتاخت؛ تا آنکه بعد از شبهای احیاء، اطلاعیه آیت الله خمینی را خواند و مردم را به شور آورد.
بعد از منبر ظهر بیست و هفتم رمضان، نهم شهریور سال 1357، آقاجون با آقای پیشوایی، میزبان افطار آن شبش، به خانه او رفت. عصر آن روز، مأموران برای بازداشت مهمان به خانه میزبان ریختند. این جزئیات را بعدها از زبان پدرم و در حلقه دوستانش میشنیدم؛ وگرنه جز تصویری مات و محو از آن زمان در خاطرهاش نماند. فقط این را میدانم که آن پسرک پنجسالهای که من بودم، خبر زندانیشدن پدر را به خوبی فهمیده بود.
برو به آدرس
نظرات