persspersia.com:

 
امروز بعد از چند وقت خانه نشینی از خونه زدم بیرون چند ماه پیش بود که رفتم سیگار بخرم که چشمتون روز بد نبینه یک موتوری زد به من و … چشم وا کردم دیدم تو بیمارستان هستم چند هفته تو کما بودم دو ماهی میشه که توی خونه استراحت میکنم .
 
آقا از شانس بد من تا پامو از خونه گذاشتم بیرون چشمم به جمال پرابهت آقا بشیر صاحب خونه افتاد. از ترس زبونم بند آمد. تا آمدم بگم که به جان بچه ام تا هفته دیگه…, که صاحب خانه دست انداخت دور گردن ما حالا نبوس کی ببوس!بعد گفت آقا مهدی خیلی نگرانت بودم خدا رو شکر که حالت خوب شد از بابت اجاره خونه هم اصلا نگران نباش هر وقت که داشتی بده!
جان من اگر چیزی هم لازم داشتی بگوتعارف نکن! داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. این صاحب خونه ما اگر یک روز اجاره خونه اش دیر میشد داد و بیداد راه میانداخت و خونه رو رو سرش میذاشت. اما حالا کلی فرق کرده بود.
ازش خدا حافظی کرد م و رفتم نانوایی. تو راه با خودم فکر کردم نکنه هنوز تو کما هستم و دارم خواب میبینم. چند تا چک زدم تو گوشم تا اگر خواب هستم از خواب بیدار بشم اما خواب نبودم. رسیدم نانوایی شاطر اکبر به پام بلند شد و گفت در خدمتم. گفتم چهار تا خاش خاشی گفت کارت ملی لطفا! گفتم اکبر آقا مگه من بانک آمدم چک نقد کنم که از من کارت ملی میخواهی ؟گفت شما مثل اینکه خارج بودی تازه آمدی ایران! گفتم نه! من کما بودم تازه خارج شدم.
گفت من باید کارت شما رو چک کنم تا ببینم جزوکدام دهک هستی.
کارت رو بهش دادم. توی کامپیوتر مشخصات من رو وارد کرد و گفت میشه هشتاد تومان! گفتم مطمئنی؟ گفت بله! سیستم عوض شده دیگه یارانه نمیدن اما این جوری از قشر کم درآمد دولت حمایت میکنه. نون رو گرفتم برگشتم خونه. به نظرم یک اتفاقاتی توی این چند وقت که من تو کما بودم افتاده بود.
هوای تهران تمیز و پاک شده, ترافیک کم شده, چهره مردم خوشحال و خندان شده,و اجناس ارزان شده.
تو این فکرا بودم که دیدم یک گشت ارشاد جلوی یک خانوم به قولی بد حجاب ترمز کرد. دو تا مامور مرد و زن ازش پیاده شدن و مامور زن یک شاخه گل داد به خانوم بد حجاب و گفت خواهرم! اگر امکان داره یک مقدار حجابتونو بهتر کنید و کمتر آرایش کنید. ممنون! طرف گل رو گرفت و رفت. داشتم از شدت هیجان سکته میکردم!
اگه تمام اتفاقاتی که از صبح دیدم رو باور میکردم این یکی رو دیگه نمیتونستم باور کنم.
رفتم جلو و به مامور مرد گفتم برادر یک سوالی داشتم. من یه چند وقتی اینجا نبودم امروز صبح که از خونه آمدم بیرون تا حالا ….میشه بفرمایید چه اتفاقی افتاده؟ یه خنده ملیحی کرد و گفت به شما حق میدم که باور نکنید. چند وقت پیش آیت لله مصباح یزدی به آمریکا و غرب اخطار کرده بودند
که کاری نکنید که روحانیون از قدرت ماوراء الطبیعه خودشون استفاده کنند. اما آنها حرف جناب مصباح رو جدی نگرفتند. ایشان هم با نیروی ماورایی خودشان دمار از روزگار امریکا در آوردند. دو تا از ناوهای آنها رو غرق کردند و کلی خسارت بهشون وارد کردند. و آقا با نیروی ماورایی شان تمام مشکلات کشور را هم حل کردند. گفتم من باید دست آقا را ببوسم من باید دست آقا را ببوسم! که با صدای زنم از خواب بیدار شدم. زنم پرسید خواب چه کسی رو داشتی میدیدی؟ گفتم خواب آیت الله هری پاتر و عصای جادویی شان را میدیدم . زنم گفت به جای این مزخرفات برو جواب صاحبخانه رو بده که از صبح دو آمده در خانه . با خودم گفتم کاش این 
حاج مصباح به جای استفاده از نیروی ماوراییش برعلیه آمریکا از نیروش برای حل مشگلات مردم ایران استفاده میکرد .چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. مهدی محمدی 
 
 

برو به آدرس