Adam and Eve

 



 
 


1- من زن نیستم ولی زنان را دوست دارم! نه از آن نوع دوست داشتنی که منظور امام خمینی بود در جملۀ معروف ایشان بنام "من ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم" بلکه من زن ها را دوست داشتم بمفهوم همۀ دوست داشتن زنان ازسوی مردان. البته که در حال حاضر که من یک دلقک هستم و دلقک هم هیچ نشانۀ هویتی - از جمله هویت جنسیت - ندارد؛ لذا من هم راجع به زنان خنثی هستم همانطور که نسبت به مردان!
گذشته از این مطایبه برای تلطیف فضای نوشته که چون مربوط به خانم هاست قطعاً نیاز به کمی"شیطنت پشت کلمات" دارد؛ می خواهم به چند دلیل این پست را اختصاص بدهم به "کدام زن؟".

2- بعبارت دقیق تر چون من یکی از دغدغه های معرفی و مؤکد شده در نوشته هایم آزادی زنان بعنوان پیش نیاز توسعۀ جوامع انسانی و از جمله و بویژه کشورهای اسلامی است؛ و باور دارم که یکم: بدون "پذیرش جامعۀ مختلط شهری"* هیچ اتفاقی از نوع هیچ توسعه ای رخ نخواهد داد اولاً و هیچ آرامش و سکینه ای به جامعه باز نخواهد گشت ثانیاً و هیچ لبخند و شادی محرک و پیش برنده ای نخواهد رویید ثالثاً، و دوم: از آنجا که مورد آزادی زنان طیف وسیعی از آراء موافق و مخالف و حتی متضادی را شامل می شود که گاهی بیشتر از اینکه مخالف فرهنگ جوامع زن ستیز باشند مخالف همدیگر هستند در داخل طیف مبارزه برای برابری زنان مثل انواع فمینیسم مثلاً؛ و سه دیگراینکه: اخیراً یکی از خوانندگان وبلاگ کامنتی نوشته برای من و خودش را علاقه مند و دوست دار معرفی کرده است در این بخش و در این بحث و... تصمیم گرفتم که نظرم درمورد این انسان مسلط برهستی (زن) را شفاف تر بکنم. با این تأکید همیشگی که این یک نگاه است و متکی بر مشاهدات میدانی من و هیچ ادعایی بر"اینست و جز این نیست" نمی کند.

3- منهم جزو آن دسته مردمانی هستم که با برابری زنان و مردان بروایت فمینیست های افراطی که بخش مهمی از آن ظاهراً در تناقض ولی عملاً منتج به همان الگوی در حال اجرای جمهوری اسلامی ایران است شدیداً مخالفم؛ و معتقدم که فقط بخش انسانی زنان بابخش انسانی مردان باید کاملاً مساوی باشد و نه لزوماً بخش حیوانی بشر. و اگر این تساوی زن و مرد بحوزۀ تساوی نروماده سرایت کند همان فاجعه ای خواهد بود که درحال حاضر در جمهوری اسلامی جریان دارد. باین معنی که ازکلیۀ زنان ایرانی خواسته می شود تا - حداقل - در هنگام بیرون بودن از حریم کاملاً شخصی (شهوت مجاز) جنسیت خود را فراموش، انکار یا بشدت کنترل کنند. این نوع مساوات طلبی و مساوات خواهی و مساوات دهی به زنان باعث می شود که اولآ زن ها طبیعت زنانگی خود را فراموش کرده و در مهرورزی و عشق بازی با منتخبان هنجاری خود نیز سردرگم و سرد و شتابزده و شرمنده باشند - که نتیجه اش ضرب المثل "خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا می رود دیوار کج" برای جامعۀ شهری ما خواهدشد!- و ثانیاً محیط طبیعی زیست انسان ها را که مستلزم آزادی نسبی حیوانیت انسان است بهم بزنند. و محیط زیست خالی از تلطیف ماده ها در هر نوعی از حیوان از جمله انسان باعث افزایش عصبیت و خشونت و ستیز فزاینده و غیرقابل کنترل می شود.

4- بنابراین همۀ طرز تفکرهایی که انسان های ماده را تشویق می کنند و اگر زور داشته باشند وادار می کنند که خود را از جنسیت خویش تهی کرده و به کسوت برتر! انسان های نر در بیاورند چه فمینیست افراطی باشند و چه جمهوری اسلامی از نظر من مردودند. و منظور من از آزادی زنان عبارت است از تساوی زنان با مردان در همۀ حقوق طبیعی وموضوعی. به این معنای ریز که اگر غریزۀ انسان ها جزو حقوق طبیعی آن هاست - که هست چون درتملک آن هاست - باید حق داشتن غریزه برسمیت شناخته شود و رفتار برمبنای غریزه جرم تلقی نشود.  والبته حواسم هم به هنجارهای اخلاقی و عرفی جامعه هست تا به این نکته هم اشاره کنم که باید هنجارها طوری تعریف و میانگین نشوند از سوی حاکمان که هنجارهای طبیعی را نه تنها کنترل که نابود کنند.

5- ممکن است که هنجارهای تعریف شده در غرب برای آزادی غریزی و طبیعی کمی پررنگ بنظر برسد؛ ولی این بیشتر به نوع عادت و تربیت محیطی ما برمی گردد تا افراط غرب. و البته برخی ناهنجاری های این هنجار درست را خود جوامع غربی با مکانیسم دفاع طبیعی کشف و درمان کرده، می کنند و خواهند کرد. و ایضاً من مدافع نعل بالنعل سطح آزادی های طبیعی درغرب برای جامعۀ خودمان در ایران نیستم، و معتقدم که رویکرد باید بسمت الگوی غرب باشد ولی عملکرد قطعاً باید از ظرفیت هنجار پذیری عرف جامعه خیلی جلو نزند.

6- هیچ گلّه ای چه حیوانی و چه انسانی بدون وجود عامل تناسل که هم موجد است وهم نگاهبان، امکان تشکیل اولاً و امکان تسکین ثانیاً ندارد و نخواهد داشت. بنابراین باید این جفت پیش برندۀ حیات را طوری مدیریت کنیم که به غیبت هیچ کدام از صحنه منجر نشود و الا نقض غرض است.  ما خوب می دانیم که از بدو گندم خواری آدم به پاداش تصاحب حوا! تا همین قرن معروف به بیست ویکم، زنان هماره دوش بدوش مردان در حیات اجتماعی طراز زمانه حضور "هویتی - جنسی" داشته اند که نزدیک ترینش به ما و روحانیان ما روستاهای قبل از شهرها بوده اند. در روستا زنان حضوری هویتی و آزاد دارند در اجتماع و اقتصاد و بازار و مزرعه و ... و آخوند کمترین مشکلی با این حضور ندارد، چون که محیط فیزیکی روستا مثل مزارع و کوچه باغ ها و چشمه ها و قنات ها و گلّه های حیوانات اهلی و... در کنار عادت های تربیتی آخوند پوشش لازم را برای بروز و ظهور حق طبیعی زن (غریزۀ انسانی) فراهم می کند و چه بسیار روحانیان ارشد قدیمی که از موهبت های این جوانی های پشت دیوارهای باغ و مزرعه لذت ها برده اند.

7- بدیهی است که این روابط روستای دیروز قابل انتقال به شهر امروز نباشد نه از نظر فرم و نه در زمینۀ محتوا. زیرا که شهرها از سویی بسیاری از فضاهای خلوت روستا را از انسان دریغ می کنند و از جانب دیگر و با آموزش و بهداشت و تغذیۀ بهتر معیارهای لذت جویی و لذت خواهی انسان شهری را بالا می برند و این جاست که جامعۀ مختلط شهری شکل می گیرد تا برمبنای این اختلاط جدید و جامعه سازی و جامعه پذیری جدید نیازها و خواسته های خودش را از تغییر در شیوه ها و مکان های همسریابی و جفت گزینی گرفته تا ایجاد تنوع در منابع لذت از فقط رابطۀ جنسی قدیم!به انواع آموزش ها و هنرها و بازی ها و ورزش ها و ... گفتگوها و گردشها و جشنها و رقصها و ...ی دسته جمعی و گروهی متحول کند.

8- اتفاقی که عملاً در جامعۀ ما بویژه جامعۀ شهری ما افتاده است این است که حاکمان بدلیل عدم توانایی در منهدم کردن کامل شهرها و فال فال کردن جمعیت به میلیون ها روستای چند ده خانوار و بردن سکس به پشت دیوار شکسته ها و تاریکی های روستاها و حتی عدم توانایی در جلوگیری از اختلاط زن و مرد در شهر تنها حربه ای که یافته اند و مرتب در آستین اش فوت می کنند توصیه های دینی، اخلاقی، ناموسی، غیرتی و ... به جامعۀ شهری است وگماردن نیروی انتظامی برسرهرکوی وبرزن تا خون زنان را توی شیشه بکنند که: "برای حضور در عرصۀ عمومی باید از زن بودن خود صرفنطر کرده و در بهترین حالت مثل مردان رفتارکنند: گفتارشان خالی از لطف، پوشش شان تهی از زیبایی، رفتارشان بدون ظرافت، حرکت شان بی نشانی از خرام و خدنگ، چشم هایشان فلان، موهایشان بهمان و....باشد.

9- این نوشته ظرفیت پرداختن طولانی تری را ندارد و الا هر کدام از ما می توانیم فقط از تجربیات شخصی مان در تحقیر زنان در جمهوری اسلامی داستان ها بگوییم و کتاب ها بنویسیم. فقط این نکته را لازم است توضیح بدهم که البته زنان شجاع ما هیچگاه تسلیم این سناریویی که نوشتم نشده اند و بهر ترتیب و زحمت و هزینه ای هم بوده از زنانگی خویش دفاع کرده اند. ولی این دفاع هیچگاه نتوانسته آرامش روانی مورد نیاز زنان شهری ما در ارتباط با رفتارهای بیرونی و عرصۀ عمومی آنان را تأمین کند. لذاست که من خودم در تهران تجربۀ بسیار کرده بودم در مطالعۀ رفتار زنان و دخترانی که بدلیل تحت فشار روانی و تهدید روحی دایم قرار داشتن هیچگاه قادر نبودند یک رفتار نازک زنانه را سر فرصت مورد نیاز شروع و تکمیل کنند. و اغلب چنان با شتاب رفتارهای نیازمند ظرافت و لطف را انجام می دادند و می دهند که در نهایت پیام مورد نیاز یا منتقل نمی شود و یا اگر هم منتقل بشود پیامی هرزه باشد. بتعبیر دقیق تر جامعه ای که - مثل ایران- بزنان اجازۀ زن طبیعی بودن را نمی دهد؛ زنان را یا مرد می خواهد یا زن هرزه! یا...هو

بعدازتحریر:
و ربطش به بهره وری و توسعه و پیشرفت و همۀ خوبها اینکه: مردان هیچ گاه جز به جلوه گری در منظر یار( زن) پیچیدگی عضلاتشان را به نمایش نمی گذارند. و هیچ خنده ای از مرد نمی توانید نیرومندتر از دلخوشی در حضور نگاه زنان پیدا کنید و دلخوشی و شادی سرچشمۀ همۀ نیروها و ساختن ها و آبادانی هاست. تازه فارغ از آن بحث عدم مشارکت زنان در توسعه یعنی نصف جمعیت و 30% تا 35% نیروی کار در نازلترین محاسبه.
..............................................................................
* منظور از پذیرش جامعۀ مختلط شهری:  پذیرش بمعنای تسلیم در برابر حقیقت است و نه پذیرش صوری فعلی که در خوشبینانه ترین داوری، نوعی قبول موقت و مضطرّ معروف به قاعدۀ فقهی"اکل میته" است. یعنی حالا که نمی توانی حذفش کنی تا روز بادا تحملش کن. این نوع تحمل های اجباری بدیهیات زیست مردم است که چون هوایی مسموم سی سال است آسمان ایران را پوشانده و اجازۀ تنفس راحت نمی دهد. و بهمین خاطر هم است که شناسایی این گاز بیرنگ و بی بو اینقدر مشکل بوده و هنوز آنطوری که باید و شاید شناخته و معرفی نشده است. و همۀ زوری که من می زنم برای نشان دادن این مسمومیت پنهان است.

منتشر شده در وبلاگ دلقک ایرانی.