سال آخر دبیرستان خیلی زود گذشت. بعد از اینهمه سال بیشتر مثل خوابه تا خاطره. اعزام رو قبول شده بودم. کاش بابام هیچ وقت فکر رفتن رو تو سرم نذاشته بود. شریعتی داشت از حسینیه ارشاد معروف میشد ولی بیشتریا نمیدونستن این حروم زاده و ارباباش چه سرطانی رو ریشه میذارن. منم که هنوز دهنم بوی شیر میداد. کلاس انشأ بود و معمولان سه چار کسایی که دست به نوشتنشون خوب بود داو طلب خوندن جلوی کلاس میشدن. رضا یکی از اونها بود. بچه تو پر و مرتبی بود. ساکت هم بود و زیاد با کسی قاطی نمیشد. به هم احترام میذاشتیم ولی دوست نبودیم. یه ماه آخر سال بود و به کنکور هم چیزی نمونده بود. اونهایی که عازم امریکا و اروپا بودن که زیاد به خیالشون نبود. یه عده که اهل درس نبودن و بقیه هم نگران که بعد از دیپلم چی. رضا شروع کرد انشأ شو خوندن و به جز من و چند نفر دیگه کسی گوش نمیداد. اولین بار بود که میشنیدم سیاسی نوشته. انشأ ش ضدّ شاه و سیستم ولی نرم بود و اشاره به مارکسیسم و اسلام میکرد بدون اینکه اسمی از اسلام ببره. تموم که شد دبیر پرسید کسی سوال یا نظری راجع به این مطلب داره. کسی چیزی نگفت. من دستمو بلند کردم و گفتم به نظر من مارکسیسم و اسلام با هم جور نمیان و هیچ کدوم با ایران جور نیست. هنوز جملهٔ من تموم نشده رضا با هوول و صدای بلند گفت: من مارکسیست اسلامی نیستم. حالتش عوض شد و صورتش گًل انداخت. گفتم من هم چین حرفی نزدم. دبیر هم که حتما نگران گوش توی دیوار بود بهش گفت بشین و اونم فوری رفت نشست و سرشم زیر. رضا مثل خیلیها داشت به بیراهه میرفت ولی خودش هم نمیدید و نمیدونست. انشای رضا هشدار بود. از ایول گفتن بعد از کلاس چند تا از بچهها به من معلوم بود یه شکاف عمیق تو کلاس افتاده. بدون اینکه من و به احتمال قوی رضا چنین نیّتی داشته باشیم. چهار دهه گذشته ولی اونروز خوب یادمه. مثل این بود که یه پیش پرده از آینده میبییم بدون اینکه بدونیم. رضا تو انشأ ش حرف و مطلبش ارزش دادن به یکی از مسلکهایی بود که خیلی ایرونیهای اون نسل و نسل قبلش رو داشت جذب میکرد. فقط هم تو ایرون نبود. اسلام، کمونیسم، مارکسیسم، چریک... دو یا سه تاش با هم قاطی. تو تئوری همهشون حرفای خوبی میزدن. همشون هم دروغ میگفتن. اونهایی هم که گول خوردن پشیمونن. هم از زندگیشون هم از نتیجهٔ کارشون. یا ساکت شدن و زانویه پشیمونی تو بغل، یام که با انکار و فحش و سفسطه خودشونو گول میزنن. مثل خیلیهای دیگه رضا رو دیگه ندیدم. امیدوارم روز و روزگارش خوب باشه. حیف این همه جوونهای لایق و برومند که مثل خود ایرون با یه مشت دروغ و حقه بازی فکر و فرهنگشون رو پوسوندن. سال تموم شد، و روز آخر بچهها به رهبری رحیم و دو سه نفر دیگه که ماشین و تصدیق داشتن تور شهر نو گذاشتن که میدونم حد اقل یکی از بچها سوزاک گرفت. یه عده هم بعد از امتحان آخر رفتیم سر تپه علف نوبر کردیم.
پس از آن همه صدمات فردی و اجتماعی در این ۴۰ سال گذشته، به نظر میرسه که آن علف و آن سوزاک در مقایسه با بقیه تجارب کم ضرر تر از آب در آمدند.
درست میگی مهرداد،
صدماتی که اونموقع میزدیم انتخابی بود و ضررش هم انفرادی. حالا مواد مخدر یه وسیلهٔ کنترله، فحشا هم که دینی شده و بهش میگن صیغه. انتخاب هم نداری و به جز دوز و کلک و دلا دلا راه رفتن نمیتونی روزی تو در آری. به قول شهر قصه، نون چارکی سه عباسی آدم مفلس رو چوو من وا میداره به رقاصی. اولین آن قلّاب دنیا بود که نتیجهٔ شکمهای زیادی پر بود. واسه همینه این حرومزادهها اقتصاد تحریم و تبدیل رو از روز اول راه انداختن و خائنترین ملا و غیر ملا شون مثل موسوی و کهروبی قهرمانهای ملی شدن.
Shashoo
در ضمن هیچ کدام از اینها شامل کشتار رژیم نیست. تلفات ایران و ایرانیها در این ۳۸ سال گذشته قابل سنجش نیست.
دستت درد نکنه. توی محل ما هم یک عده جو گیر شده بودند اما فقط تعداد کمی بودند. دستی دستی کشور را دادند به آخوند و فاتحه همه چیز خوانده شد.
این انقلاب تا کنون چندین بار پوست انداخته ولی همچنان به نام انقلاب اسلامی ایران شناخته میشود.
به جرأت میگویم کسانی که انقلابی بودند در آغاز انقلاب ترور شدند و باقی در جنگ کشته شدند و سپس در کودتای ۶۰ اعدام شدند و همچنان اعدام شدند تا به اعدامهای جمعی ۶۷ رسیدیم و از آنزمان تا کنون ماشین اعدام با نام مستعار دادگاه انقلاب مشغول به کار است.
آنچه اکنون حاکم است همان ضد انقلاب است که انقلاب را از ماهیت مترقی آن تهی کرده و فقط چرک و کثافت و هرج ومرج انقلاب را یدک میکشد
دیوانه جان،
این ملا جماعت تخصصشون تو همین جو گیر کردنه. از روضه شون بگیر تا قران خوندن و اشک تمساح ریختن. وقتی بساط شون تعطیل بشه تو هالیوود و بالی وود نونشون تو روغنه.
روزبه،
از اون روز اول انقلابی در کار نبود. ایرون پیش رفته به نفع هیچ کس به جز ایرونی نبود. یه کلاهی سر ایرونیا گذاشتن که هنوز دومی نداره و ملاها مهره اصلیش بودن. حالا هم ۳۸ ساله دارن میرقصونن و هیچ کسی نمونده که ندونه این ملاها چه بی پدر مادرهایی هستن. مشکل اصلی و صد پیشرفت هم اونهای هستن که بعد از اینهمه سال و دیدن اونی که گذشته راجع شاه و سیستم اون دوره مزخرف پشت مزخرف میبافن و با این حروم زادهها که چند صد هزار ایرونی رو کشته مقایسه میکنن. خریت نه تنها علف خوردن است.