دیروز که دست از زدن تار کشیدم
افتادم و آهی ز دل زار کشیدم


در خواب فرو رفتم و در عالم رویا
نقاش شدم و صورت بسیار کشیدم

جد پدرم آمد و پرسید ز حالم
شکل قفس و مرغ گرفتار کشیدم

گفتا پسرم از چه غمین و نگرانی؟
تصویر بسی آدم بیکار کشیدم

گفتا چه شد آن یار که دائم به برت بود؟
یک عاشق سرگشته ی بیکار کشیدم


گفتا: مگر آن یار چه میگفت و چه میخواست؟
یک کلبه و دورش دو سه دیوار کشیدم

پرسید جوانان همه مشغول به کارند؟
تریاک و سرنگ و نخ سیگار کشیدم

پرسید که: دهقان تهیدست غنی شد؟
دستان پر از آبله و خار کشیدم

پرسید که دزدان دغل باز کجایند؟
تصویر بسی حجره به بازار کشیدم

گفتا پسرانت ز چه هستند مجرد؟
شکل پسری بی کت و شلوار کشیدم

پرسید که اهل هنر و علم کجایند؟
پژمرده گلی بین دوصد خار کشیدم

گفتا که تو را رابطه با شیخ چطور است؟
یک بوته ای از پونه و از مار کشیدم

گفتا که خدا داد زبانت که بگویی
تصویر گلو با رسن دار کشیدم

گفتا که بکش شکل خودت را که ببینم
یک طالبی له شده در بار کشیدم
 

- ناشناس