زندگانیِ پاره پاره، زندگانی یی که اگر وصله ـ پینه اش نکنی از هم وا می ریزد، اینجور زندگانی را چگونه می‌شود جمعش کرد؟ شکسته بسته است و از سوراخ‌های جوال خودش، در تمام مسیر فرو می ریزد.
[محمود دولت آبادی]

با پاهامون رأی دادیم. دو تا هم قرض کردیم، چهار نعل. بجای موندن و ساختن، رفتن و باختن رو صرف کردیم. «ماندن» و «ساختن» افعال سنگ قلاب کنی هستن در فارسی: «ماندن» هم ایستا بودنه، هم ایستادگی؛ «ساختن» هم سازشه، هم سازندهگی. در حالیکه، «رفتن» و «باختن» اغلب مترادف هم ان.

بیزار از فقهِ خشونت، به فیزیکِ قدرت پناه برده ایم. پشت به جغرافیایِ عقب افتادگی، به تاریخِِ عظمت دل خوش کرده ایم. مقهورِ اقتصادِ خسیس، ما به سیاست بند می کنیم. غافل از هندسهِ امکان، حسابِ هم پاک می کنیم.

❊❊❊

تلفن زنگ می زنه. «جان»ه. می پرسه، «حاضری کوارتر دیگه طبیعی درس بدی؟» با خوشحالی جواب می دم، «حتماً! چرا که نه؟»