جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

مشکل اصلی اپوزيسون انحلال طلب، و آلترناتيوهای موجود در آن، نداشتن «آينده نگری» است. کسی که فقط به امروز می چسبد قادر به کنترل فردا نيست. بخصوص که «امروز» منشاء بی حرکتی، نوميدی، تفرقه و رقابت مسموم در ميان اپوزيسيونی است که خود را برای «فردا» آماده نمی کند و آنگاه، در فرا رسيدن هر فردائی، با پايبندی به تحليل های ديروزی خود، از شراکت مؤثر در روند انحلال باز می ماند.

esmail@nooriala.com

رقابت و اتحاد

اين شايد نکته ای بديهی باشد که: بعلت «تکثر عقايد در جامعه» از يکسو، و «چند جنبه گی ِ پديده های اجتماعی»، از سوی ديگر، هر نهاد اجتماعی می تواند چندين «آلترناتيو» را در برابر خود داشته و به «پديدهء مورد تهاجم آلترناتيوها» تبديل شود و در معرض کوشش منحل ساز آنان قرار گيرد. آلترناتيوها، بنا بر تعريف، خواستار انحلال «پديدهء آماج» و جانشين شدن آن هستند.

اما، در عين حال، در وضعيت هائی که جامعه متلاطم نباشد و، لااقل به صورت ظاهر، در آرامش به سر برد، و يا «پديدهء آماج» امکان داشته باشد که موقعيت خود را مستحکم تر از گذشته بسازد يا بنماياند، نمی توان به ضرس قاطع گفت که کدام يک از اين آلترناتيوها امکان دستيابی به مقام «جانشين» را داشته و می تواند به سطح «آلترناتيو اصلی» ارتقاء يابد و توان «منحل سازی ِ» خود را متحقق سازد.

طبيعی هم هست که در چنين وضعيتی، همهء «آلترناتيو» ها، در روند رقابت برای «آلترناتيو اصلی شدن»، يکديگر را «رقيب» خود بدانند و نه تنها در راستای «اتحاد برای انحلال پديدهء آماج» عمل نکنند بلکه، بصورتی سيستماتيک، به فلج کردن يکديگر پرداخته و کل مجموعهء خود را از رسيدن به توانمندی برای منحل ساختن «پديدهء آماج» باز دارند.

در گذشته، من اين وضعيت را در يک مثال ورزشی اينگونه بيان کرده ام: مسابقهء دوی صد متری را تجسم کنيد که عده ای دونده در خط «شروع» آن ظاهراً خود را آمادهء دويدن و رسيدن هرچه زودتر به خط پايان مسابقه می کنند. انتظار طبيعی تماشاگران آن است که، با شليک تير شروع مسابقه، همهء شرکت کنندگان به دويدن بيآغازند و بکوشند قبل از ديگران به خط پايان برسند. حال ببينيد صحنه چقدر اعجاب انگيز خواهد بود اگر مشاهده شود که دوندگان، بجای دويدن به سوی خط پايان، بکوشند که، با پشت پا زدن به يکديگر و «هُل» دادن همديگر، اجازه ندهند که کسی به سوی مقصد بدود و به خط پايان برسد. رقابت آلترناتيوهای «پديدهء آماج» اغلب بدين شکل است.

اما اگر در جامعهء مورد نظر تلاطمی بوجود آيد و آرامش ظاهری بهم بريزد عموماً ديده شده که در صفوف آلترناتيوها، که مجموعاً «اپوزيسيون پديدهء آماج» را تشکيل می دهند، دو وضعيت کاملاً متفاوت بوجود می آيد:

- يا رقابت فلج کننده ادامه می يابد

- و يا، با درک موقعيت جديد، اين انديشه جايگزين رقابت می شود که می توان با متحد ساختن آلترناتيوهائی که هيچ يک به تنهائی قابليت منحل ساختن پديدهء آماج را ندارند، به تحقق اين مهم رسيد.

توجه کنيم که در اين «وضعيت دوم» نيز رقابت همچنان ادامه خواهد يافت اما، چون مسئلهء «انحلال» صورتی ممکن بخود گرفته است، ادامهء رقابت به «دوران پس از انحلال» موکول می شود و امر «اتحاد» در اولويت قرار می گيرد.

 

انقلاب 57

برخی از ما از اينکه اغلب قريب به اتفاق نيروهای سياسی ِ کوشنده عليه رژيم سلطنتی در سال 1357 تسليم خمينی شده و رهبری او را پذيرفته و دست از رقابت با او کشيدند تعجب می کنيم، بی آن که به ضرورت های وضعيت متلاطمی که در دو سال 56 و 57 پيش آمده بود توجه کرده باشيم. حال آنکه وجود آن «ضرورت ها» موجب شده بود تا مسئلهء «رقابت»، بصورتی طبيعی و احتمالاً ناخودآگاه، جای خود را به راه حل «اتحاد» بدهد و بازگشت به رقابت به دوران پس از «انحلال» موکول شود.

البته اين «اتحاد» با اين تصور نيز همراه بود که:

- يا «آلترناتيو»ی که اقبال توفيق يافته، در پی انحلال «پديدهء آماج» در عرصهء مديريت جامعه از ما تواناتر نيست

- و يا ما می توانيم، در «وضعيت آزاد دوران پس از انحلال»، قابليت های بيشتر خود را در امر مديريت جامعه به مردم عرضه کرده و مسابقه را ببريم.

من خود از کوشندگان متعدد سياسی آن دوران می شنيدم که «آخوند قادر به ادارهء کشور نخواهد بود و ما می توانيم، با استفاده از آزادی بوجود آمده در دوران پس از براندازی رژيم سلطنتی به کمک او، زمام امور را از دست اش درآوريم. لذا اکنون دست از رقابت با او می کشيم، رژيم را بر می اندازيم و سپس، با استفاده از ناتوانی ِ بلافاصلهء او در امر محدود ساختن آزادی ها، به تبليغ نظرات خود می پردازيم و چون منطق ما قوی تر است او را کنار زده و خود جانشين وضعيت منحله می شويم».

 

شرايط متقابل

بدين سان می توان نتيجه گرفت که «ضرورت اتحاد»، قبل از هر امر ديگری، در صورتی می تواند جانشين «ادامهء رقابت» مابين آلترناتيوها شود که تک تک آنها پذيرفته باشند که جامعه متلاطم است و آرامش از آن رخت بر بسته و فرصتی برای توفيق در امر انحلال پيش آمده است.

اين پذيرش بصورت نوعی «انتخاب طبيعی» عمل می کند و آن نيرو که نشان دهد در جامعه طرفدار بيشتری دارد هدايت اتحاد را بر عهده گرفته و روند انحلال را آغاز می کند و تا پايان کار ـ هر چه که باشد ـ در موقعيت رهبری باقی می ماند. در عين حال، روند «انتخاب طبيعی» چنان عمل می کند که «آلترناتيوهای ناموافق با اتحاد» بشدت در حاشيه قرار گرفته، صدايشان بجائی نرسيده و توان دخالت مؤثر در امر انحلال را پيدا نکنند.

از همين رو است که بايد بين «تحليل های قبل از انحلال» و «تحليل های پس از انحلال» تفاوت قائل شد و نکوشيد بوسيلهء مطرح ساختن اين دومی صحت و سقم تحليل های پيشين را محک زد. طبيعی است که پس او وقوع حادثه می توان براحتی ضعف و فتور عملگرد آلترناتيوها را نشان داد. اين چيزی را در آنچه گذشته تغيير نمی دهد و همچنان بايد به اين شعار دل خوش کرد که «گذشته چراغ راه آينده» است.

باری، نتيجهء عمدهء اين نظريه پردازی چنين است: «تا آن زمان که از يکسو در جامعه تلاطمی محسوس وجود نداشته و آرامش آن بصورتی عينی در هم نريخته باشد و اپوزيسيون درنيافته باشد که اين وضعيت جديد فرصتی برای آغاز روند انحلال را فراهم کرده است، رقابت، فلج سازی يکديگر، و جلوگيری از بر آمدن يکی از آلترناتيوها که قابليت بيشتری برای منحل سازی دارد، ادامه می يابد».

 

وضعيت کنونی

حال اگر با حاصل اين نظريه پردازی بخواهيم وضعيت کنونی جامعهء ايران را در نظر بگيريم می توانيم به روشنی دريابيم که چرا شخصيت ها و گروه های سياسی مختلف هنوز تمايلی آشکار نسبت به «اتحاد برای انحلال» از خود نشان نداده و همچنان به رقابت با هم و تخطئهء يکديگر مشغول اند.

حکومت اسلامی هم که با اين فرمولبندی بهتر از اپوزيسيون رنگارنگ و از هم گسيختهء خود آشنا است بيشترين کوشش را در اين راستا بخرج داده و می دهد که ثابت کند: «وضعيت نه تنها متلاطم نيست و در جامعه آرامش وجود دارد بلکه روند تحولات درونی و بيرونی چنان است که اوضاع رو به بهبود دارند و مردم نيز دليلی برای بهمريختن اوضاع و بد تر کردن وضعيت خود نمی بينند و به هيچ آلترناتيو بيرون از حکومتی نيز دل نمی بندند».

در کنار اين کوشش البته آشکار است که رژيم به تفرقه افکنی و تشديد رقابت مابين آلترناتيوهای موجود (نيروهای انحلال طلب درون اپوزيسيون) می پردازد و آنها را عليه يکديگر برانگيخته و روند «فلج سازی» را تقويت می کند.

در عين حال، با داشتن چنين عينکی، می توان به اوضاع گذشته و اکنون ايران، و عملکرد حکومت اسلامی مسلط شده بر آن، نگريست و ديد که حکومت چگونه قادر بوده است تا، با کنترل وضعيت جامعه از طريق «تزريق اميد به بهبود»، موقعيتی را بوجود نياورد که در درون اپوزيسيون انحلال طلب اش گمان متلاطم بودن اوضاع و بر هم خوردن آرامش جامعه شکل بگيرد و، همزمان، «توهم بهبود اوضاع» نيروهای اپوزيسيون را به تفرقه و رقابت هرچه بيشتر دچار سازد.

پيدايش جريان اصلاح طلبی، آغاز دوران خاتمی، يا آغاز دوران روحانی، دو نمونهء بارز از اين سياست «به تعويق افکندن روند انحلال» اند. چنانکه ديده ايم، متأسفانه، در هر يک از اين مقاطع نيروهای بالقوهء انحلال طلب، با تسليم در برابر سياست های رژيم، در بازی حکومت شرکت کرده و عاقبت هم بازی را به نفع تلاش برای ماندگاری حکومت باخته اند.

اين بازندگی طبعاً ناشی از دو عامل اساسی است:

- يکی عدم درک ماهيت تلاطمی که بوسيلهء حکومت کنترل می شود

- و ديگری ناباوری به نيرو و توان خود، بعلت دور افتادگی از جامعه و احساس نداشتن پايه های اجتماعی لازم.

در اين مورد می توان به وضعيت اخيری که پس از اعلام توافق بين حکومت اسلامی و کشورهای 5+1 پيش آمده اشاره کرد. حکومت اين  توافق را يک پيروزی به نفع «اعتدال» می خواند و آغاز دوران جديدی از بهبود يافتن اوضاع کشور را به همگان نويد می دهد. همين نويد، در عين حالی که تلاطم داخل کشور را به تأخير می کشاند، موجب سرخوردگی و نوميدی اپوزيسيون و آلترناتيوهای موجود در درون آن می شود و آن ها را به ادامهء رقابت و اقدام عليه يکديگر تشويق می کند.

 

به سوی آينده

جال اگر، بنا بر چهارچوب نظری عرضه شده در تحليل مندرح در اين مقاله، به اوضاع بنگريم خواهيم ديد که اگر اپوزيسيون انحلال طلب باورهای زير را نپذيرد نمی تواند به توفيق روند انحلال اميدوار باشد:

«1. حکومت اسلامی مسلط بر ايران قادر به اصلاح خود و بهبود اوضاع کشور نيست و همواره بر مدار توهم افکنی و ايجاد اميدهای کاذب حرکت می کند،

«2. اين ناتوانی در اصلاح موجب می شود که، در پی هر "دوران اميد کاذب"، "دوران نوميدی و سرخوردگی جديد»ی فرا رسد،

«3. کار اپوزيسيون صرفاً تحليل نوميد کنندهء اوضاع کنونی نيست و بجای آن لازم است که، با تکيه بر "آينده نگری"، دوران متلاطم بعدی جامعه را پيش بينی کند،

«4. و از اين آينده نگری به سود آماده سازی خود در راستای تبديل «دوران نوميدی و سرخوردگی جديد» به «دوران آغاز روند انحلال» استفاده نمايد،

«5. و با شروع اين دوران هدايت امر انحلال را بر عهده گيرد».

معنای اين سخنان آن است که موقعيت آفرينندهء «ترک رقابت» و «آماده شدن برای اتحاد در راستای انحلال» همواره نه در اکنون که در آينده واقع است؛ و برای درک احتمالات موجود در آينده نيز بايد خود را، نه برای امروز، که برای آن فردای محتمل آماده ساخت.

پس، مشکل اصلی اپوزيسون انحلال طلب، و آلترناتيوهای موجود در آن، نداشتن «آينده نگری» است. کسی که فقط به امروز می چسبد قادر به کنترل فردا نيست. بخصوص که «امروز» منشاء بی حرکتی، نوميدی، تفرقه و رقابت مسموم در ميان اپوزيسيونی است که خود را برای «فردا» آماده نمی کند و آنگاه، در فرا رسيدن هر فردائی، با پايبندی به تحليل های ديروزین خود، از شراکت مؤثر در روند انحلال باز می ماند.

از آنچه گفتم می خواهم اين نتيجه را بگيرم که شرط پيروزی انحلال طلبان در آماده سازی برای روياروئی با و استفادهء بهينه از «موقعيت های متلاطم فردا» آينده نگری در امروز است. بدون آگاهی يافتن و اشراف داشتن بر اين فرمول نمی توان اميد داشت که فردا نيز، وقتی موقعيت متلاطم ديگری فرا رسد، اپوزيسيون قادر باشد که از آن، به سود جانشين ساختن آلترناتيوی آباد و آزاد ساز برای ايران درهم شکستهء امروز، بهره ای ببرد.

 

نقش سکولار دموکراسی

در اين ميان، يکی از نيازهای اينگونه «آينده نگری» فراهم ساختن فضائی برای گفتگو و تفاهم مابين نيروهای انحلال طلب است تا بتوانند، با حفظ اختلاف نظری خود، برنامه ای را برای آينده معين کنند که به سود همهء آنها است و مانع رقابت های اکنون و آينده شان نمی شود. به اعتقاد من، فلسفهء نظريهء «سکولار دموکراسی» بر پايهء احتجاجاتی که فوقاً مطرح شد ساخته شده و در راستای ايچاد چنان فضائی عمل می کند. بدين معنی که:

- سکولار دموکراسی تشکيلاتی نيست که بخواهد خود را جانشين آيندهء حکومت اسلامی بداند و لذا، می کوشد تا با ظاهر نشدن در نقش آلترناتيو، از هم اکنون با ديگران به رقابت نپردازد و در روند فلج سازی يکديگر شراکت نکند،

- سکولار دموکراسی يک آرمان آينده نگر و آماده ساز نيروهای انحلال طلب برای شراکت در موقعيت های تاريخی متلاطم بعدی است و می کوشد تا، پيش از فرا رسيدن آن موقعيت ها، عليه رقابت و بر له همداستانی نيروها برای منحل ساختن حکومت اسلامی مسلط بر ايران عمل کند،

- وعدهء سکولار دموکراسی آن است که فردای بهتر ايران مشروط به داشتن حکومتی است که بتواند، با برافراشتن چتر دموکراسی سکولار، همگان را به ساختن ايرانی امروزی، انسان مدار، تکثر گرا، و روادار دعوت کند، و رقابت ها را از سطح مبهم نظراتی که در امروز قادر به متحقق شدن نيستند به سطح «برنامه های روشنی برای ادارهء کشور سکولار دموکرات ايران» بکشاند،

- و با رفع هراس از انديشهء سکولار دموکراسی بعنوان يک رقيب، می  تواند به همهء نيروهای انحلال طلب امکان دهد تا در همايشگاه آن حضور يافته و به گفتگوئی مؤثر برای ساختن ايران آزاد و آباد بپردازند.

باری، اگر بجای فردا همين امروز به توافق هائی همدلانه در امر مبارزه عليه حکومت اسلامی مسلط بر ايران بپردازيم، آنگاه می توانيم اميدوار باشيم که ما انحلال طلبان سکولار و دموکرات خود را برای فردائی سرشار از سازندگی آماده ساخته ايم و، با درک اينکه کشور به برنامه احتياج دارد نه به ايدئولوژی، توانسته ايم با برسميت شناختن «زمين بی طرف حکومت سکولار دموکرات ايران»، انرژِی و وقت گرانبهای امروز خود را به سود فردائی بهتر مصرف کنيم.

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

صفحهء نوری علا در فيس بووک:

https://www.facebook.com/esmail.nooriala.5