ساعت ۴ صبح وارد باکو شدیم. فرودگاه حیدر علی اف نونوار و ابرومند است و دو ترمینال دارد. یک ماشین از قبل رزرو کردهام و به دفتر آزنور Aznur میروم. جوانی بنام نجات انتظارم را میکشد. در مقابل ۳۰۰ دلار ودیعه و از قرار روزی ۵۰ دلار یک هایوندای ۱۰ ساله در اختیارم میگذارد. اجاره ماشین به سادگی آمریکاست و حتی تصدیق کالیفرنیا را قبول میکنند. یاد سال ۲۰۰۹ در ایران افتادم که طرف برای اجاره دادن ماشین سند خانه میخواست."حاجی آقا یه سند ملک بیارین در خدمتون هستیم."
بیرون باد شدیدی میوزد. نجات میگوید در سال ۳۰۰ روز باد داریم. حالا میفهمم چرا اسم قدیمی این شهر بادکوبه بوده. نجات از من میخواهد او را به مرکز شهر برسانم. من غریب نابلد بی نقشه از خدا میخواهم. حالا باران هم گرفته و یک طوفان حسابی در جریان است. از شاهراههای نو ساز و خیابانهای خلوت میگذریم و به مرکز شهر میرسیم. خودشان میگویند شهر مرکزی. هتل من در شهر قدیمی Icheri Shahri واقع شده که محصور است با دیوارهای بلند در چهار طرف، قلعه مانند با برج و بارو. یک دروازه دارد برای ورود و یکی برای خروج. ساعتی حدود یک دلار هم میگیرند برای پارک کردن در داخل شهر قدیم. اسم هتل Kichik Gala است که یعنی قلعه کوچک. نجات را جلوی هتل در باد و بوران رها میکنم. کاری از دستم بر نمیآید. جوان است و تحملش را دارد.
باکو شهر قشنگ و پاکیزه ایست و مردمانش قیافههایی آشنا دارند. سر و پز اهالی در مقایسه با ۸ سال پیش که چند ساعتی در این شهر گذراندم بهتر بنظر میرسد. ساختمانهای نوساز و مغازههای معتبر بین المملی مثل بولگاری و گوچی و غیره در مرکز شهر بچشم میخورند. ماشینها هم اکثرا اروپائی و نو نوار هستند. پول نفت باید بجریان افتاده باشد. با ماشین به دور و اطراف شهر هم سر کشی کردم. فقیر و بیچاره زیاد دیده نمیشود.
شهر قدیمی باکو، که روی تپهای بنا شده، محل تفرج مردم شهر است و کوچههای سنگفرش شده آن بطور مارپیچ کشیده شده اند. بجز دو دروازه ورودی و خروجی، پلکانهایی هم در ضلع جنوبی آنرا به خیابان نفتچیلر، که از خیابانهای معتبر شهر است، متصل میکنند.هنگام غروب آفتاب در سطح شهر صدای اذان موذن زاده اردبیلی بگوش میرسد، در همان دستگاه بیات ترک. بچهها در محوطه حیاط قلعه کنار هتل به فوتبال مشغول هستند. تلویزیون برنامه بحث ادبی پخش میکند و مباحثین اشعار حافظ را به فارسی میخوانند و به ترکی تفسیر میکنند. خیلی به ایران نزدیک هستیم. توالتهای هتل هم شلنگ دارد.
باکو همراه بقیه قفقاز حدود ۲۰۰ سال پیش بدلیل بیکفایتی فتحعلیشاه بدست روسیه افتاد. در آنزمان تقریبا تمام سکنه ۸۰۰۰ نفری این شهر از جنس تات بودند. تاتها که نام دیگرشان فارسهای قفقاز است، تا ۱۰۰ سال پیش ده درصد جمعیت آذربایجان را تشکیل میدادند ولی به تدریج در جماعت ترک زبان تحلیل رفتند و اکنون اثری از زبان آنان در شهرهای اصلی آذربایجان نیست.
به پیشنهاد کارمند هتل به رستورانی خارج از ایچری شهری میروم که در یک مرکز خرید روباز مثل مالهای آمریکا قرار گرفته. اینجا هم محل تفریح مردم است و حالت promenade دارد. رستوران غذا و مشروب و قلیان میدهد و بسیار شلوغ است. در صورت غذا فسنجان و قیمه و دیگر غذاهای ایرانی را میبینم. کباب ترکی سفارش میدهم که بسیار اعلاست. اینچنین خوب هیچ کجا نخورده بودم.
فردا به لنکران میروم، که در ۳۰۰ کیلومتری جنوب باکوست، کنار دریای خزر.
اگر وقت دارید حتما آتشگاه را در سُرخانه دیدار فرمایید. با سپاس
خوش بحالتان
منهم امدم بعد از ٣٦ سال ايران
منهم دوست دارم انجا و دوشنبه را ببينم sort of like A Bucket قبل از امدنم به غرب list
يكماه پيش تا پل همت مرز أستارا امدم ولى …
٦ ماهى طول كشيد تا پس از گذر از ٧خوانهاى ادارى ثبت و امنيت
بگذرم!!