در باره ی این شخصیّت بارز از جنبه های مختلف : زندگی خصوصی، پزشکی، اجتماعی و ادبی می توان سخن گفت و من نیز چنین خواهم کرد.

 

در ۹ فروردین سال ۱۳۰۵ شمسی در خانواده ای تجارت پیشه، مذهبی، سیاسی در تهران به دنیا آمد. پدرش از بازاریان بنام و سرشناس بود که تجارت پارچه و حریر می کرد و نام خانوادگی آنها نیز به همین سبب انتخاب شد. مادر او ، مرضیه خانم ، دختر یکی از ملّاکین معروف قزوین بود. حاج احمد آقا (چنان که در خانواده و محل کار او را صدا می کردند) حریری، پدر دکتر حریری، اهل سیاست و از طرفداران پروپا قرص دکتر محمّد مصدّق بشمار می رفت.

خانواده ی حریری بسیار مذهبی هم بودند بطوری که مادر محمّد رضا هیچوقت چادر از سر بر نداشت و هیچ مردی بغیر از شوهر و بقیّه ی محارم صورت زیبای او را ندید. محمّد رضا چهارمین فرزند از شش فرزند خانواده ی خود بود و از کودکی بسیار مورد توجّه پدر قرار داشت. محمّد رضا از همان ابتدا ، کودکی بود مستقّل ، سرکش، لجوج ، و یک دنده. از بابت یکدندگی او در خانواده گفته می شود که روزگاری در کودکی، یک دهشاهی او در چاه می افتد که سبب گریه و نارضایی او میشود. هریک از افراد بزرگتر خانواده برای آرام کردن او، یک دهشاهی به او پیشکش می کنند ، ولی او همه ی آنها را ردّ میکند و می گوید من همان دهشاهی خودم را که در چاه افتاده می خواهم. این خصوصِیت را او تا انتهای عمر نسبتا طولانیش با خود داشت و هم چنان حفظ کرده بود.

محمد رضا در تمام دوران تحصیل ، شاگردی ممتاز و برجسته و مورد توجّه بسیار معلّمان و هم شاگردانش بود. پس از پایان تحصیلات متوسّطه وارد دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران می شود و از آنجا برای ادامه ی تحصیل و گرفتن تخصّص در امراض ریوی به لوزان در کشور سوییس میرود. در آن زمان هنوز علّت بیماری سلّ کشف نشده بود . مدّتی از اقامتش در سوییس صرف مداوای بیماران سلی می شود . بازگشت او به ایران هم زمان می شود با کشف علّت بیماری سلّ وداروی ضد آن و دکتر حریری جوان با دست پر برای مداوا و ریشه کن کردن بیماری سلّ به ایران باز می گردد. پس از بازگشت به ایران ، بلافاصله، مطبّی در خیابان نادری سابق تهیّه کرده به مداوای بیماران می پردازد. وقتی آوازه ی بازگشت دکتری جوان، پرانرژی، متبحّر دردرمان بیماری سلّ بالا می گیرد، آسایشگاه سرخه حصار که تنها بیمارستان مسلولین در تهران بود، ازو دعوت به همکاری می کند و او هم این دعوت را با جان و دل می پذیرد و تا ریشه کن کردن این بیماری از پا نمی نشیند و به خدمت در آنجا ادامه می دهد.

بیمارانش شدیدا او را دوست داشتند ، ستایش می کردند و گاهی در صدد قربانی کردن خود و یا کودکانشان در پای او بر می آمدند و من خود شاهد بسیاری از ستایش های بیمارانش ازو بوده ام.

از خصوصیّات بارز دیگر دکتر حریری ، عشق و علاقه ی وافر و سیر نشدنی او به آموختن، مطالعه کردن، تحصیل علم و دانش ، و به روز در آوردن خود بود. و این هم شامل زندگی شخصی او بود هم زندگی حرفه ایش. او همچنین هر جا که استعدادی می یافت، چه در محیط خانواده ، چه در محیط کار و غیره از حمایت روحی و معنوی و در بسیاری از مواقع ، از حمایت مالی در باره ی آن استعداد فرو گذاری و دریغ نمی کرد و تا به انجام رساندن مراحل تکمیلی آن شخص پایداری می نمود.

دکتر حریری برای دوستان و شاگردانش واقعا پیر و مراد بود. همه ی آنها مرید او بودند و همیشه ازو می آموختند. کلاس های درس او در دانشکده ی پزشکی دانشگاه ملّی خود صحّت این مدعاست. شاگردان او حتّی شرکت در اعتصابات دانشگاهی را به بعد از کلاس های او موکول می کردند و از معدود کلاس های درسی بود که با اعتصابات دانشگاهی تعطیل نمی شد. او بیانی گرم و معلوماتی عمیق در رشته ی تخصّصی خود داشت.

شیک پوشی، خوش لباسی، خوش بیانی، مجلس گرم کنی، از دیگر خصوصیّات اخلاقی و شخصی او بود. او بسیار پر مطالعه در همه ی زمینه ها، خوش حرکات، بسیار گشاده دست تا حدّ بی مبالاتی، عاشق سفرو دیدن کشورهای مختلف، شوخ طبع با طنزی ظریف و بسیاری خصوصیّات خوب دیگر بود که جمع همه ی آنها در یک فرد، بسیار به ندرت دست می دهد.

به سبب خصوصیّات بر شمرده ی بالا ، دکتر حریری میان خانم ها نیز محبوبیّت فراوان داشت و همین امر سبب شد که چند بار ازدواج کند. حاصل این ازدواج ها سه فرزند است : پسراوّل او که مقیم سوییس است و به چند زبان زنده ی دنیا مسلّط است. تنها دختر او که دکترای بهداشت عمومی دارد و در مرکز کنترل امراض در آمریکا پژوهش می کند و شغل بسیار حسّاس و مهمّی بر عهده دارد. و فرزند سوّم و آخر، که دانشمند اعصاب است و در دانشگاه دوک ، استاد همین رشته است و اخیرا هم کتابی ازو منتشر شده با عنوان " نگاهی به درون یک مغز نابسامان[i]" که تحسین پدر را به شدّت برانگیخت و از او پدری بسیار مفتخر ساخت. او هم چنین صاحب دو نوه ی دوست داشتنی هم هست به نام های جیمز و جون. هر سه فرزند و دو نوه ی او باعث افتخار و سربلندی او بودند. 

عشق به کار و حرفه، از دیگر صفات دکتر حریری بود. اصولا آدمی بود بسیار پرکار. تا قبل از آخرین سفرش به امریکا در سن ۸۹ سالگی هر روز به مطبش می رفت و به مداوای بیماران که از گوشه و کنار کشور به مطبش می آمدند ، می پرداخت.در همین سفرآخر برایم تعریف کرد که یک بار جلوی مریضی در پشت میز خوابش برده بوده . وقتی که بیدار می شود، مریض به او می گوید که: "شما آن قدر آرام و قشنگ به خواب رفته بودید که دلم نیامد از خواب بیدارتان کنم." او هر گز از خستگی، کم خوابی ، و ناخوشی شکایت نمی کرد. ازین که صبح اول وقت ، بیماران به او می گفتند " خسته نباشید" دلخور می شد و می گفت که به آنها می گویم تازه اول صبح است ، من چگونه می توانم خسته باشم. این نوع رفتار و برداشت از زندگی، سبب می شد که اطرافیانش او را نا میرا ببینند و به نبودن او نیندیشند. بطور کلی می توان گفت که مرگ برای او در حکم شکست بود. و شاید به همین خاطر بود که برای رویارویی با مرگ، این دشمن شکست ناپذیر، به آمریکا آمد تا در گوشه ای دورکه هیچ کس جز فرزندانش او را نمی شناختند ، بمیرد و آشنایان ودوستان ناظر این شکست او نباشند. این مساله بطور عجیبی مرا بیاد شعر زیبا و عمیق "مرگ قو" اثر دکتر مهدی حمیدی شیرازی می اندازد:

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد[ii]

دکتر حریری در تهران زندگی می کرد و در آخرین سفرش به آمریکا که در نوامبر ۲۰۱۴ اتّفاق افتاد در اثر زمین خوردن ، استخوانی در کمرش که قبلا هم در تهران شکسته بود دوباره ترک خورد و همین باعث شد که سلامتی او به سرعت سیر نزولی و سراشیبی طی کند. او مدّتی در بیمارستان اموری[iii] (بیمارستان دانشگاه اموری) در شهر اتلانتا  در آمریکا بستری بود تا سرانجام صبح روز جمعه ۱۶ ژانویه ۲۰۱۵که به ابدّیت پیوست.

خدمات پزشکی دکتر حریری

علاوه بر دیدن و مداوای بیماران در مطب خصوصی ، او سال ها مسوول ریشه کنی بیماری سل در آسایشگاه سرخه حصار و بطور کلی در ایران بود. دکتر حریری هم چنین از پیش روان مداوای بیماری های نفس تنگی (آسم) و امفزیما[iv] با  داروهای جدید و متدهای  جدید هم بود. یادم می آید که در مورد داروی کورتون همیشه می گفت که کورتون شمشیردولبه است. یک لبه ی آن معجزه گر است و بلافاصله پس از استعمال، مریض می تواند که به راحتی نفس بکشد. ولی اگرهمین دارو با بی مبالاتی تجویز و مصرف شود، بسیارخطرناک و کشنده خواهد بود. از عجایب روزگار این که علت اصلی درگذشت دکتر حریری هم همین آمفزیما بود! دریغا که سرانجام خیاط خود در کوزه افتاد!

خدمات اجتماعی

دکتر حریری همواره علاوه بر خدمات پزشکی مستقیم، خواهان بهبود سیستم پزشکی ایران درسطح کل جامعه بود. مشارکت های او در دستگاه حکومت پهلوی هم صرفا از جنبه های پزشکی بود. او طرح های مختلفی در این مورد به دستگاه حاکمه ی وقت ارایه داد که از آن جمله است شبکه بندی کردن خدمات پزشکی، ایجاد دوره های آموزشی برای تربیت کمک پزشک، و فرستادن آنها به نقاط دوردست کشورکه پزشکان از رفتن  به آن مناطق ابا داشتند و سرباز می زدند. علاوه بر این او برای مدتی کوتاه، مسوولیت "سازمان خدمات اجتماعی و بیمه های درمانی" را عهده دارشد. این سمت اجرایی را برخلاف میل و طبیعت مستقل خود پذیرفت ولی به سرعت دریافت که مشاغل دولتی ، لباس ناسازگاری ست که برازنده ی قامت بلند و مستقل فکری او نبود. زیرا که خواهان آزادی در بیان افکار و عقاید خود بود و نمی خواست که نگرانی های معیشت زندگی ، او را از بیان نظریات سازنده و پیشرو باز دارد. دکتر حریری بیشترمتفکر و طراح بود تا اجراکننده.

زندگی ادبی و فلسفی

دکتر حریری از ادب و فلسفه و هنر نیز سر رشته و بهره ی کافی داشت و آنها را با لذت و علاقه دنبال می کرد. تسلط کامل او به زبان فرانسه و بعد هم انگلیسی ، امکان  خواندن آثار ادبی و فلسفی به آن زبان ها را برای او فراهم کرده بود. مجله ی نوول ابسرواتور[v]، مجله ی هفتگی چاپ فرانسه را مشترک بود و با دقت دنبال می کرد. فلسفه ی اگزیستانسیالیسم به پیشوایی ژان پل سارتر و آلبرت کامو به جانش نشسته  و با ذرات وجودش درآمیخته بود و آن دو نویسنده و فیلسوف از نویسندگان و فیلسوفان مورد علاقه ی او بشمار می رفتند. آثار آنان را بتمامی خوانده بودو جابجا از آنان نقل قول می کرد.

دکتر حریری یکی دو کتاب هم از زبان فرانسه به فارسی برگردانده است که یکی از آنها کتابی ست تحت عنوان "روزی که بومون با درد خویش آشنا شد" نوشته ی لوکلزیو[vi] که در سال ۱۳۴۶ توسط انتشارات جوانه که خود او به کمک یکی دیگر از دوستانش تاسیس کرده بود ، چاپ شد که من خوشبختانه نسخه ای از آن را در اختیار دارم. او نقاشی هم می کرد و من سال پیش دو عدد از تابلوهای او را برای نخستین بار در منزل تنها دخترش دیدم.

بطور کلی دکتر حریری انسانی بود سرشار از انرژی ، شور و اشتیاق به زیستن ، مثبت اندیش، دانشمند و حامی متفکران و دانشمندان، یاری رسان، دست و دل باز، با بیانی دلنشین و طنزی قوی. او انسانی بود استثنایی که من نظیراورا کم دیده ام و یا اصلا ندیده ام.



[i] Looking inside the Disordered Brain. By Dr. Ahmad R. Hariri, Sinauer Association, 2015

[ii] http://ozra-mojibi.blogfa.com/post-1421.aspx

[iii] Emory University Hospital

[iv] Emphysema

[v] Nouvelle Observateur

[vi] Jean-Marie Gustave Le Clezio. He won the Nobel prize for literature in 2008.