درست یادم نیست که چه جوری در سال ۶۶ سر از "کمیسیون پزشکی‌ تعیین درصد جانبازی شهدای زنده" در آوردم؛ اما مطمئنم که داستان خنده داری نداشت. کمیسیون هفته‌ای یکبار بعد از نماز و ناهار، پنج شنبه‌ها جلسه داشت. بجز مقام ریاست که خر مذهبی بود؛ بقیه ما همان عصر پنج شنبه دوره پوکر داشتیم.

دکتر باقر الاسلام یک هفته در میان، پولمان را در پوکر روبسته می‌‌برد ... و دکتر صادق الدّین هفته بعد و در پوکر روباز. سیصد تومن حداکثر اعلام بود، و بجز برنده کاسه، پول بقیه میرفت برای امر خیر ... یعنی‌ تدارک کباب سیخی ۵۰ تومن و عرق بطری ۱۰۰ تومن.

...

آن پنج شنبه آخر دیماه، باد سرد و بیرحمی می‌‌وزید، و آسمان گرفته آدم را به پای دیزی گرم و عرق سرد می‌‌خواند. افسوس که آخرین مریض آن‌روز، مثل خودم، ترک از آب در آمد!

پرسیدم؛ "مورد جانبازی شما چیه؟ توضیح بدید." طرف هم بدون اینکه خم به ابرو بیاره، شورت و شلوار‌اش رو کشید پایین و گفت: "اینه، بفرما!" من که هیچی‌، تمام دکتر‌های جراح از تعجب شاخ در آوردند. معامله اون "شهید زنده" همچین صاف و پاک و پاکیزه از بیخ رفته بود، انگاری طرف یه خانم خایه دار باشه!

از دکتر باقر و دکتر صادق خواهش کردیم (به تلافی آنهمه باخت پوکر) که برادر یار‌علی‌ رو معاینه کنند. اونها هم چند تا فحش زیر لبی به شغل شریف پزشکی‌ دادند و رفتند سراغ کار.

هر چه لمس کردند و فشار آوردند و بالا زدند و پایین آوردند؛ هیچ اثری از آثار عضو تناسلی‌ موجود نبود، که نبود. نوک بریده، نیم بریده، له‌ شده و شکسته دیده بودیم ... اما مال این یار‌علی‌ بیچاره از ته ته رفته بود!

گفتم؛ "برای درج در پرونده، شرایط خودتون رو توضیح بدید". تندی جواب داد: "ایلدی مگه کوری؟ شرایط مرایت نمسن!" پرسیدم؛ "چطوری مجروح شدید؟" توضیح داد: "بالام جان، از طرف بسیج مراغه رفته بودی حمله آزاد سازی شهر بصره. خمپاره عراقی‌ زد و از بیخ برید. یک ماه بیمارستان بودی ... عمل کردند تا تونستی دوباره بشاشی ... ولی‌ هیچ کار دیگه ازش نمیاد ... کاشکی‌ می‌مردم و شهید می‌‌شدم و الان تو بهشت بودی".

رئیس کمیسیون که نمی‌‌تونست چشم از لاپای صاف یار‌علی‌ و خایه پشمالوش ور داره؛ بالاخره دستور داد: "برادران لطفا نظر کارشناسی خودتون رو ابراز کنید". چند دقیقه همه پچ پچ و من من کردند، و زیر لب یک مشت لغات فرانسوی و انگلیسی‌ بلغور شد. دیدم با این وضع و اوضاع، آبگوشتی که برای دوره بار گذاشته بودم ته می‌‌گیره، ماست و خیار آب میندازه، و مسیو قاراپت هم با چهار لیتری عرق پشت در می‌‌مونه.

دل‌ به دریا زدم و جسارتاً عرض کردم: "با توجه به اینکه دیه زن نصف مرد است و ایشان هم عضو مردانگی خود رو از دست داده ... شاید مصلحت است که میزان جانبازی را در حد ۵۰ در صد قرار دهیم". رئیس ریشی که عازم دعای کمیل در مسجد جمکران بود، و بقیه کمیسیون محترم که دهنشون خشک و حوصله شون سر رفته بود؛ با عجله پیشنهاد مرا تصویب کردند.

اما همشهری عزیز، یار‌علی‌ خان ول کن نبود! با عصبانیت فریاد کشید: "پنجاه درصد چی‌ بودی؟ کپ اوغلی؛ من از صد در صد هم بیشتر شهید شدی! من کاملا از بین رفتی‌ ... زنم طلاق گرفتی ... ملت به من می‌‌خندی! شهدا دارند تو بهشت حوری میکنند ... من شاش کردنم به زوری! من از بین رفتم تا لشکر امام زمان بتونی‌ کربلا رو آزاد کنی‌ ... شما خجالت نمی‌‌کشی‌ میگی ۵۰ درصد؟"