«اذا وقعت الواقعه»
نمایشنامه ای در 3 پرده و 5 نیم پرده
* توجه کنید مطالب منقول در این نمایشنامه از آثار آیات عظام و مربوطین آنها برداشته شده و زادۀ تخیل نیست!
دو سایت مورد اشاره که اصلشان در ایران است، بعد از انتشار این نمایشنامه در بلاگ شخصی من بسته شده اند، از جای دیگر پیداکرده و گذاشته ام.
پردۀ اول، اورال سکس: «داغ و مرطوب» چون سری بی مو !
مکان: بیمارستانی در تهران
با شرکت: آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی، امام خمینی، حجت الاسلام احمد خمینی، دکتر عارفی وزیر بهداری وقت
زمان: سوم خرداد 1369 (به نقل از خاطرات آیت الله اکبر هاشمی) منبع این جاست
ساعت 9 صبح
صحنه روشن می شود:
(آیت الله هاشمی در لباس رسمی ایستاده. سید احمد خمینی گوشه اتاق تکیه داده به دیوار، دستانش را روی صورتش گرفته، کز کرده و گویی دارد گریه می کند. آیت الله خمینی روی تخت دراز کشیده، چشمهایش بسته و به سختی نفس می کشد. )
(صدای آیت الله هاشمی پخش می شود:)
– «به بیمارستان برای ملاقات امام رفتم.چند دقیقه ای ایشان را دیدم.رو به بهبودی می روند. چند کلمه ای صحبت کردم.»
امام نیم غلتی می زند و با ناله می گوید:
– «کمی درد دارم».
آیت الله هاشمی (در حالی که دستانش را به آرامی روی دست امام می گذارد و آن را لمس می کند…) می گوید:
– «داغ بود.حرارت دستشان تا اعماق وجودم را گرم کرد.»
و ادامه می دهد:
– «عشق به امام بی تابم کرد.» (مکث می کند و ادامه می دهد)
– «مایل بودم بوسه ای بر لبهای خشک و پژمرده ایشان بزنم.» (سرش را بلند می کند، به اطراف نگاه می کند و می گوید:)
– «شرم کردم.لبهایم را روی نقطه هایی از سرش که مو نداشت ، گذاردم. آن جا هم داغ و مرطوب بود، بی اختیار با زبانم کمی از رطوبت را برداشتم.» (مکث می کند و انگشت امام را فشار می دهد)
امام «با گرفتن انگشت شست» آیت الله هاشمی «که روی دستش بود » به وی «پاداش» می دهد.
(هاشمی مکثی طولانی می کند و بعد با صدای بلند می گوید:)
– «دکترها ابراز رضایت کردند!»
و بعد خطاب به احمد خمینی می گوید:
– «گوشه ای از صحنه های عمل جراحی را پخش» کنید.
صحنه تاریک می شود، و در حالی که تصنیف «من و تو کی ما میشیم، قطره قطره دریا می شیم» باصدای مرجان در پس زمینه پخش می شود، پرده می افتد.
پردۀ دوّم: عطر فَیَجی،
زمان: 6 عصر یکی از روزهای بهار 1369
مکان: بیت طباطبایی
( عکسی از آیت الله خمینی به دیوار است. و زیر آن بیتی از پارسا تویسرکانی یار غار امام در ایام جوانی: «با بوسه ای از آن دو لب، اکرام را اتمام کن/ هرچند باشد پارسا، شرمندۀ احسان تو.»)
روایت صادق طباطبایی، منبع: پایگاه تحلیلی خبری تابناک و عصر ایران: کلمات کلیدی: طباطبایی، عطر فیجی،
http://www.khatteemam.ir/fa/?p=12497
http://asreiran.mihanblog.com/post/86
(بعد از این که این نمایشنامه در بلاگ شخصی من منتشر شد، این لینک ها را حذف کرده اند)
با شرکت: امام خمینی، احمد خمینی، صادق طباطبایی، هانس دیتریش گنشر، آیت الله محمود دعایی، فاطمه طباطبایی (عروس امام، معروف به «فاطی عزیزم»، با خال بزرگی بر گوشه چپ لب بالا)
( صحنه روشن می شود.)
صادق و محمود دعایی چهار زانو نشسته اند روی مبل و تلویزیون تماشا می کنند. هانس به صورتی غربی! روی مبل نشسته و در حالی که به صادق طباطبایی خیره شده در فکر فرو رفته است.
صادق در حالی که چای داغی هورت می کشد می گوید:
– «امام از ذوق و طبع لطیفی برخوردار بود…. لطیفههای فراوانی كه نزدیكان ایشان از آن روح بلند به خاطر دارند، یكی و دو تا نیست. یك شب كه به اتفاق خواهرم و تنی چند از نزدیكان در حضورشان بودیم، تلویزیون میزگردی داشت و بحثی پیرامون مقوله هنر و سینما در جریان بود.»
محمود:
– بله، بله، «مجری برنامه از حُسن یوسف بیبهره بود، و در عوض از صوت داوودی نصیبی نداشت ولی در باب زیباشناسی، داد سخن میداد.»
فاطی عزیزم:
– «اصولا كسی كه از زیبایی بهرهای ندارد، نباید در تلویزیون از زیبایی و زیباییشناسی سخن براند. اگر واقعا مطلبی برای گفتن دارد، در رادیو مطرح كند.»
احمد:
– «به نظر میرسد هم مدیران تلویزیون و هم بزرگمردان دولت، بینصیبی از جمال را به عنوان یكی از ملاكها و شاخصههای اصلی در انتخاب همكاران خود در نظر دارند… مسؤولان گزینش اصولا خوشقیافگی را امتیازی منفی به حساب میآورند.»
هانس نگاه می کند به عکس امام، انگار با او سخن می گوید:
– «گمان میكنم اگر خارجیها برنامه های تلویزیون شما را ببینند، خیال میكنند در ایران، (با اشاره به صادق) افراد خوشسیما و زیباروی وجود ندارد. »
امام از داخل عکس بیرون می آید و خطاب به حضار می گوید:
– «من فكر میكنم، قویترین نهضتی كه بعد از انقلاب در ایران پا گرفته است، نهضت ضد جمال است».
صادق (خطاب به محمود و با اشاره به عکس امام):
ـ «اصولا امام بسیار منظم و خوشپوش و همواره دارای ظاهری آراسته بود. همیشه از بهترین عطرها استفاده میكرد. در پیراستگی سر و وضع و اطوی لباس بسیار مقید بود. حتی در رنگ جوراب دقت میكرد. اگر قبای ایشان مثلا خاكستری بود، حتما جوراب سرمهای … به پا میكرد. این رفتار ایشان بارها توجه مرا جلب كرده بود. »
محمود: عجب؟
صادق خطاب به احمد:
– بله؛ «در یكی از سفرهایی كه از اروپا به نجف رفتم، عطر فیجی (Fiji) را برای ایشان برده بودم»، یادته احمد؟
احمد: بله، وقتی بهش گفتم «فلانی میگوید، این عطر جدید است و نام آن «فیجی» است، در جواب گفتند: «خیر، نام آن «فَیَجی» ـ به فتح فا و یا ـ است یعنی دنباله دارد»
محمود: عجب؟
فاطی عزیزم: بله « یكی از خانمها گفته بود، آقا این عطر زنانه است گفته بودند، «نخیر شما خانمها هر چه زیبا و لطیف است، به خود نسبت میدهید. خیر این طور نیست.»
صادق خطاب به محمود، در حالی که از گوشۀ چشم به هانس نگاهی می کند و چشمک می زند) می گوید:
– بله، «توصیه شریعت اسلامی به آراستگی و پیراستگی را همگان میدانند… مرحوم پدرم میگفتند، توجه به ظاهر، حتی در انتخاب افراد برای مناصب ویژه، مورد عنایت شرع است. مثلاً اگر در انتخاب امام جمعه یا جماعت به دو فرد برخورد كردیم كه شرایط و ضوابط یكسان داشتند، آن یكی را كه سیمای بهتر و ظاهری آراستهتر دارد، باید انتخاب كنیم.»
آیت الله دعایی: عجب، عجب! پس امتیاز آسید علی آقا به شیخ اکبر همین بود؟ شنیدم خجالتی بودنش هم بی تأثیر نبوده، راسته؟
صادق:
– بله و بله ، «خوبرویی و جمال و زیبایی، ثروتی است خدادادی كه زكات» آن واجب است. (بر می گردد و دوباره نگاهی می اندازد به هانس دیتریش گنشر، و چشمکی می زند به خواهرش فاطی. فاطی صورتش را بر می گرداند و خالش را می خاراند).
فاطی عزیزم: وا، حالا این زکاتو باید به کی داد؟
صادق: به هر کی دوس داری عزیزم، به اونی که خدا پیغمبر گفته.
(صحنه خاموش می شود، تصنیف «ما به هم محتاجیم، مث دیوونه به خواب، مث گندم به زمین» باصدای ابی پخش می شود و پرده پایین می آید)
نیم پردۀ اول: نداریم آقا، نداریم!
مکان: نیویورک، دانشگاه کلمبیا
زمان: 24 سپتامبر 2007
ساعت 8 بعد از ظهر
با شرکت:
دکتر محمود احمدی نژاد، دانشجویان دانشگاه کلمبیا، نیویورک
(صحنه روشن می شود. دکتر احمدی نژاد پشت تریبون دانشگاه ایستاده و در حالی که هاله ای از نور دور سرش می درخشد، به سوالات دانشجویان پاسخ می دهد و در حقانیت مجازات اعدام می گوید آنها که اعدام می شوند قاچاقچی هستند )
یکی از دانشجویان:
– آقای رئیس جمهوری، سوال درباره جنایتکاران و قاچاقچیان نیست، بلکه سوال درباره ترجیح جنسی و زنان است.
دکتر محمود:
– در ایران، ما همجنس باز نداریم، مثل کشور شما.
(خنده حضار)
دکتر محمود:
– ما در کشورمان این را نداریم.
(هو کردن حضار)
دکتر محمود:
– در ایران، ما این پدیده را نداریم، من نمی دانم کی به شما گفته ما چنین چیزی داریم؟
(خنده حضار)
دکتر محمود (دو بار تکرار می کند)
– کی به شما گفته ما چنین چیزی داریم؟
– کی به شما گفته ما چنین چیزی داریم؟
(در حالی که دکتر محمود تکرار می کند که نداریم آقا، نداریم، تصنیف ام الکلثوم با عنوان «من المحیط اطلسی الی خلیج الفارسی» یعنی از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس پخش می شود و صحنه آرام آرام تاریک می شود و پرده پایین می آید.)
نیم پردۀ دوم: هـ مثل هولو!
زمان: 29 مرداد 1388، 9 شب
مکان: صدا و سیمای جمهوری اسلامی
http://www.ettelaat.net/09-augusti/news.asp?id=40401
با شرکت: محمود احمدی نژاد، دکتر باقری لنگرانی، عیال دکتر باقری لنگرانی، والده دکتر باقری لنگرانی
صحنه روشن می شود.
دکتر محمود نشسته، پشت سرش پرچم نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار دارد و خطاب به دوربین فرمایشات می نمایند.
آن طرف تلویزیون باقری لنگرانی در پیژامه در خانه اش نشسته، و در حالی که تلویزیون می بیند، با گوشتکوب چیزی را در کاسه می کوید، عیالش در حالی که چادر بر سر دارد و دو گوشۀ آن را با دندانهای نیش خود گرفته، مشغول ترید کردن نان است و والده اش چارقدی به سر، با مشت روی پیاز می کوبد. همه با هم به سخنان دکتر محمود گوش می دهند.
دکتر محمود:
– «از دکتر باقری لنکرانی تشکر و قدردانی میکنم. ایشان از مدیران شایسته و زحمت کش است. علاقه ویژه ای به ایشان داشته و دارم. اصلاً مثل هولو می ماند، و آدم می خواهد بخوره این جوونو!
دکتر باقری لنگرانی خطاب به عیال:
– می بینی عیال؟ یاد بگیر، رئیس جمهور مملکتمونه، نظاممونه، یاد بگیر و به جای ایراد گرفتن منو مثه هولو بخور!
عیال لنگرانی: مرده شور خودتو ببرن با رئیس جمهورتو و نظامتو. هولو منم که مجبورم کردین کفن بپوشم. مرتیکه بی حیا
(و همین طور در حالی که نصف نان سنگک در دست دارد بلند می شود و کانال تلویزیون را می چرخاند. اتفاقاً در کانال دیگر هم دکتر محمود سخنرانی می کند:)
– «اون ممه رو لولو برد!»
(عصبانیت عیال بالا می گیرد و باز هم کانال را عوض می کند. از شانس بد، باز هم در کانال جدید فیلم دکتر محمود پخش می کنند):
– «آبو بریز اونجا که می سوزه!»
(این جا والده دکتر لنگرانی هم از جا بلند می شود و می رود از اتاق بیرون در حالی که غر غر می کنه و با صدای بلند می گوید:)
– وا خدا مرگم بده این حرفا چیه این بیحیا می زنه؟
(صحنه تاریک می شود، تصنیف «شمسی جوونمرگ شده چند روزیه گم شده» با صدای بانو مهوش پخش می شود، و پرده می افتد)
نیم پردۀ سوم: دحیه بازی موقوف!
مکان: سایت آیت الله العظمی فی الاسماء والارضین حضرت ابوالمکاره شیرازی
زمان: سوم آوریل 2013
موضوع: انتخابات ریاست جمهوری
با شرکت: ابوالمکاره شیرازی، عبدالکریم پیشخدمت آیت الله
صحنه روشن می شود
آیت الله ابوالمکاره در حالی که روی زمین نشسته و یک میز کوچک در برابرش قرار دارد، به استفتاء مومنین و مومنات پاسخ می دهد، و گاهی چای هورت می کشد و نگاهی می اندازد به رحل قرآن که در برابرش قرار دارد. صدای تلاوت عبدالباسط به گوش می رسد. گاهی استخاره می کند و جوابش را برای مومنین می نویسد یا تلفنی جواب می دهد. تلفن را با دستمال بر می دارد و به گوش نمی چسباند که فعل حرام انجام نداده باشد.
عبدالکریم استفتای یکی از مومنین را می خواند:
– «آیا در لاطى احصان را شرط مى دانید؟»
آیت الله ابوالمکارم:
– بنویسید «در لواط فرقى میان محصن و غیرمحصن نیست.»
http://makarem.ir/question/viewquestion.aspx?lid=0
عبدالکریم:
– ممکنه توضیخ بدین حضرت آیت الله؟
آیت الله ابوالمکاره:
– بله، یعنی فرقی بین لواط محصنه و غیر محصنه نیست. لواط مثل زنا نیست که بین محصنه و غیر محصنه فرق باشد.
عبدالکریم:
– مگر لواط محصنه هم داریم؟ یعنی می شود کسی ملوطی را عقد کند که در حصن باشد؟
(آیت الله حوصله ندارد توضیح دهد که فرق لواط محصنه و غیر محصنه با زنای محصنه و غیر محصنه چیست و با صدای یواش و زمزمه مانند با خودش حرف می زند):
– باید فکری برای این انتخابات کرد. این همه استفتا که درباره لواط میشه؛ لابد معنیش اینه که لواط محصنه در جامعه بی طیقه توحیدی ما زیاد شده. باید فکری به حالش کرد. باید بیانیه ای در این باره صادر شود.
(بعد با صدای بلند می گوید):
– از این به بعد دحیه بازی موقوف!
(و مشغول نوشتن می شود و بعد آن را با صدای بلند برای خودش می خواند که ببیند چقدر خوب نوشته!)
آیت الله ابوالمکاره:
– «دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﻏﺮﺑﯽ آﻟﻮده ﺑﻪ ﺷﺮک و دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ اﺳﻼﻣﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺮک اﺳﺖ.»
– «در اﯾﺎم اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﻧﺪﯾﺪا ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺮدم ﺻﺤﺒﺖ ھﺎﯾﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و ﻗﻮلھﺎﯾﯽ ﻣﯽدھﻨﺪ، آﻧﮫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮاﻗﺐ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﯿﺰھﺎﯾﯽ را ﻣﻄﺮح ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻮرد رﺿﺎﯾﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ، ﻧﻪ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺧﻼف رﺿﺎی ﺧﺪا ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﺗﺎ آرای اﻓﺮادی را ﮐﻪ طﺮﻓﺪار اﻣﻮری ﺧﺎرج از ﺣﯿﻄﻪ اﻟﮫﯽ ھﺴﺘﻨﺪ را ﺟﺬب ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ؛ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮایﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺑﺪﺣﺠﺎبھﺎ، ﻗﻤﺎرﺑﺎزھﺎ و همجنس بازها ﺷﻌﺎرھﺎﯾﯽ ﺑﺪھﯿﻢ، اﯾﻨﮫﺎ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﺮک اﺳﺖ.»
عبدالکریم می پرسد:
– حاج آقا فرمایش شما بسیار متین و موقر و شایسته است. اما مگر چه تعداد «قمارباز» و «همجنس باز» و «حجابِ باز»! در نظام مقدس داریم که جلب رای آنها ممکن است نتیجه انتخابات را تغییر دهد؟
آیت الله ابوالمکارم:
– این فضولی ها به تونیامده. یه چایی بریز، بعد برو به متعلقه بگو امشب نوبت اونه، قر و قنبیلم بیاد میرم سراغ اکرم قُلُمبه.
(صحنه تاریک می شود، آهنگ محلی «دختر شیرازی، جووونم دختر شیرازی، کجاتو به من بنما تا شوم راضی» پخش می شود و پرده می افتد)
پرده سوم: «شکست جنسی لنین»
مکان: نوفل لوشاتو، بیت موقت امام، زیر درخت سیب (به نقل از صحیفه امام، جلد چهارم، چاپ نخست، ص 219 – این بخش در چاپهای بعدی و اینترنتی حذف شده است)
زمان: 30 مهر 1357
موضوع: از تو «حرکت» از خدا «برکت»
با حضور: ابراهیم یزدی، روژه گارودی جدید الاسلام، و ابوالحسن بنی صدر
و با شرکت: صادق قطب زاده، عسگراولادی نومسلمان، محسن سازگارا، عاتقه رجایی، طاهره صفارزاده، و جمعی دیگر از ریش و سبیل دارهای نهضت انقلابی
و با هنرنمایی میشل فوکو فیلسوف چپگرای فرانسوی و بوی فرند ایرانی اش
(پرده بالا می رود، صحنه روشن می شود، بزرگان نظام آینده در چهارگوشه حیاط چهارزانو نشسته اند و تعدادی از جوانان دانشجو این سو و آن سو نشسته و ایستاده اند. آق محسن آب منگل سینی چای در دست در گوشه ای ایستاده. موسیو میشل کنار طاق نما ایستاده و زیر چشمی به روژه نگاه می کند و آق محسن از خجالت سرخ می شود)
امام وارد می شود و همه الله اکبر خمینی رهبر می گویند و 4 بار صلوات می فرستند. امام می نشیند زیر درخت سیب و می گوید:
– «بسم اللّه الرحمن الرحیم
بعضی آقایان میگویند که اگر تو امری داشته باشی، ما در اطاعتش حاضریم. آقایان بدانند که من امری ندارم….»
حضار:
– الله اکبر ، خمینی رهبر!(4 بار)
آیت الله خمینی:
– اسلام… سد بزرگ است… گفتند… یک مخدری است….
طاهره از جایش بلند می شود، دستانش را تکان می دهد و می گوید:
– آبادان! آبادان!
جمعیت با رهبری دکتر صادق:
– الله اکبر، ، خمینی رهبر! (4 بار)
آیت الله خمینی: (ادامه می دهد)
– «اینها بازی میدهند شما را آقا! آن رئیس کمونیست را آن وقتی که جنگ عمومی بود، خوب من یادم است … که متفقین وقتی رؤسایشان آمدند به ایران، چرچیل با همان اتومبیل خودش آمد رفت آنجا، روزولت هم با یک ترتیب معمولی آمد؛ ولی استالین از آنجا که بارش کردند، گاوش را هم آوردند که مبادا یکوقتی یک شیری بخورد که اشکالی داشته باشد!…»
(عسگراولادی تکبیر می گوید، و جمعیت 4 بار تکرار می کند. عده ای هم در بیرون بیت در پیاده رو کنار ژاندارم ها ایستاده شعار می دهند:
خمینی عزیزم/ بگو تا خون بریزم!
امام ادامه می دهد:
ـ «من خودم در راه خراسان دیدم که اینها برای یک سیگار میآمدند گدایی میکردند. آن وقت «قارداش» میگفتند به آنها! »
محسن آب منگل (با اشاره به دیگر برادران و تشویق آنها به سینه زدن با دست چپ با ریتم سه ضرب):
– الله اکبر، خمینی رهبر!
طاهره از جایش بلند می شود، دستانش را تکان می دهد و می گوید:
– آبادان! آبادان!
امام مکث می کند و ادامه می دهد:
– «لنین كه اینقدر از او تعریف می كنند و كذا، اولا به واسطه یك شكست جنسی خودش وارد شده و مخالفت كرده است با آنهایی كه دیانت داشتند؛ با آن علمایی كه آن وقت بودند و علمای خودشان !یك مسئله جنسی بوده است كه آنها منعش كردند و او عصبانی شده»!
(در همین موقع عاتقه رجایی وارد قسمت زنانه می شود، در حالی که چادرش را به کمرش بسته، با دست لچکش را صاف و صوف می کند و می نشیند کنار طاهره صفارزاده که به شیوۀ لبِ خزینه یکوری نشسته است… )
امام (همچنان از زیر درخت سیب در حالی که با نگاه عاتقه و طاهره را سرزنش می کند):
– « غالباً ماها وقتی که چیزی دستمان نیست؛ بله، خوب و چیز است! وقتی دستمان آمد دیگر اینطورها نیست! … فردا نیایید آنجا، شما هم همینجور، وقتی پُستی دستتان بیاید همان طور بشوید….»
طاهره از جایش بلند می شود، دستانش را تکان می دهد و می گوید:
– آبادان! آبادان!
چراغهای صحنه آرام خاموش می شود و صدای آق محسن آب منگل و صادق خان به همراه گروه کر بالا می گیرد، و سرود ملی انقلاب خوانده می شود:
– ما همه احشام توایم خمینی (مکث و تکرار دوباره)
– بره و بزهای توایم خمینی (تکرار 2 بار)
و گروه کُر متشکل از دانشجویان دختر و پسر با رتیم پریلود سمفونی پنجم بتهوون می خوانند:
تَهـَ - وُع - ز - پا - یین (تهوع ز پایین)
تَقَ - وُطّ - ز - بالا (تقوط ز بالا)
انقــــلابِ اسلامــــــی
دو بار این بند را تکرار می کنند و در حالی که صدا اوج می گیرد و پایین می آید، پرده به آهستگی می افید)
نیم پردۀ چهارم: شب مراد
مکان: بیمارستانی در تهران
زمان: 9 سپتامبر 2014
با شرکت: آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله سید علی خامنه ای.
(فیلم آن بر روی اینترنت , و یوتیوب هست به نشانی : https://www.youtube.com/watch?v=UjZI1j0JCqA(
پرده بالا می رود و صحنه روشن می شود.
آیت الله خامنه ای روی تخت خوابیده. آیت الله هاشمی پا پیش می گذارد و پیشانی او را می بوسد. آیت الله خامنه ای خوشش می آید، اگرچه معلوم است چند روزی است ریش خود را سفید نکرده، می خندد و به سخن می آید:)
آیت الله خامنه ای خطاب به آیت الله هاشمی:
– «شما خوبی؟»
آیت الله هاشمی:
– «شما خوب باشید ما هم خوبیم.»
آیت الله خامنه ای:
– «راضی نبودم به زحمت شما. راضی نبودم من. واقعاً راضی نبودم»
آیت الله هاشمی:
– «این که چیزی نیس. ما عشق مان را می آییم ببینیم»
(سپس گامی به عقب می گذارد و سینه را جلو می دهد و اضافه می کند)
– الان با خیال راحت می رم خونه
چراغ صحنه آهسته آهسته خاموش می شود و پرده می افتد، در حالی که گروه کُر مشغول خواندن ای یار مبارک باد هستند…
نیم پردۀ پنجم: اذا وقعت الواقعه
مکان: هر جا
زمان: هر موقع
با شرکت: عاشوراییان، عبدالباسط و هر کس دیگر که دلش می خواهد:
صحنه روشن می شود و صدای عبدالباسط پخش می شود که به تلاوت قرآن مشغول است و با صوت داودی خود می خواند:
از ثانیه اول تا ثانیه 21: اینجا ببینید
اذا وقعت الواقعه ( = این واقعه ای عظیم است)
لیس لوقعتها کاذبه ( = هیچ نتواند انکار کند)
خافضة رافعة ( = برخی در زیرند و برخی بر رو)
اذا رجت الارض رجّا ( = پس زمین به شدت به لرزه درآید)
پرده می افتد. در حالی که لرزه سن آرام می گیرد، آق محسن آب منگل روی صحنه می آید و علامت (پایان) را با دستهایش بالا می گیرد، و در حالی که جست و خیز می کند، دور سن می گردد و به تماشاچیان نشان می دهد. لـُپّش گُل انداخته و می خندد.
نظرات