در این سؤال دو پیشفرض وجود دارد. اول این که قوانین حاکم بر ایران امروز اسلامی است. دوم، این که نظام کیفری ایران قانونمند است. فرض اول مبتنی بر ادعای جمهوری اسلامی است، ولی مسلمانانی هستند که این قوانین را اسلامی نمیدانند. از این رو برای این که وارد این بحث درون دینی نشویم بهتر است به جای قوانین اسلامی از «قوانینی که به نام اسلام» بر جامعه حاکم شده است سخن بگوییم.
فرض دوم برای درک این که ما با چه پدیدهای روبرو هستیم مهم است. ببینید: اعدام از مقوله قتل است، آن هم زبونانهترین و شنیعترین نوع قتل، چرا که با مقدمات قبلی و عامدانه در مورد یک فرد اسیر و دست بسته صورت میگیرد. ولی وقتی این قتل با مجوز قانونی صورت میگیرد، از نظر حقوقی آن را «اعدام» مینامند تا از قتل معمولی که جرم تلقی میشود متمایز گردد.
روش کار هم در هر نظام حقوقی قانونمند مشخص است. مثلا اگر جرمی که مجازات اعدام برای آن در قانون مقرر شده اتفاق افتاد، کسی را که مظنون به ارتکاب جرم است به دادگاه میبرند و در صورتی که مجرمیت فرد در یک روند قضایی عادلانه و بیطرفانه و با دلایل متقن و بدون تردید ثابت شد ممکن است او را به مرگ محکوم کنند. در این جا رعایت دقیق قانون برای این که «اعدام» از قتل جنایی متمایز شود ضروری است. یعنی اگر حتی یکی از الزامات قانونی رعایت نشود این قتل قانونی نیست و دیگر نمیتوان آن را اعدام نامید.
در ایران میدانیم که در غالب دادگاههایی که به کشتن افراد تهیدست و بی سر و پا و یا مخالفان نظام حاکم منجر میشود بسیاری از ضوابط قانونی مربوط به اثبات جرم با حضور منظم وکیل مدافع و روند فرجامخواهی رعایت نمیشود، و محکومیتها غالبا بر اساس اعترافاتی که معمولا زیر شکنجه یا فشار گرفته شده است صادر میگردد. از این رو غالب این اعدامها در واقع به لحاظ حقوقی از مقوله قتل جنایی بشمار میآیند. این جا گفته شد که در آمریکا با نظام قضایی مستقل و حضور هیئت منصفه و روند پیچیده فرجامخواهیهای مختلف که سالها طول میکشد، باز هم حدود ۱۰% از محکومیتهای منجر به صدور حکم اعدام اشتباه از کار در آمده است. در ایران قاطعانه میتوان گفت تا ۹۰% از محکومیتها ظالمانه است و ماشین اعدام قوه قضاییه در نظامی که برای جان انسانها کمترین ارزشی قایل نیست بیرحمانه انسانها را بدون جرمی که با رعایت کامل قانون ثابت شده باشد میکشد.
علاوه بر این، با توجه که این قتلها به صورت گروهی انجام میشود، ما در واقع با یک رشته قتلعامهای مکرر سر و کار داریم. هر هفته و یا هر چند روز میشنویم که ۱۰ یا ۲۰ نفر را در فلان زندان اعدام کردهاند، بدون این که جزئیات مربوط به جرم آنان و چگونگی کشف و اثبات مجرمیتشان روشن باشد و یا گفته شود که اینان که بودهاند، شرایط و وضعیت هر متهمی در هنگام ارتکاب بزه چه بوده است، چه امکان دفاعی در اختیار او قرار داده شده و آیا اصولا او وکیل داشته یا خیر. حتی مشخصات اعدامیان نامعلوم میماند. یعنی آن چه که در ایران این روزها میگذرد اعدام نیست، قتلعام است، و آن هم به صورت مستمر و مکرر. و غمبارتر این که این قتلعامها واکنش چندانی در جامعه ایجاد نمیکند. خبر در چند سطر در یک صفحه داخلی روزنامهها میآید و تمام میشود و تنها کسانی که مجازات اعدام در ایران را ثبت میکنند عدد این اعدامیها را به آمار خود میافزایند.
بنا بر این، مسئله ما در ایران فقط اعدام نیست و بلکه این قتلعامها است. حکومت تحت عنوان اعدام به قتل شهروندان دست میزند و این چیزی نیست که با توسل به «قوانین اسلامی» قابل توجیه باشد. پس اگر در جمهوری اسلامی به سختی میتوان به لغو اعدام در ایران امید بست، حداقل برای کاهش و قطع این آدمکشیهای بیرویه باید حکومت را زیر فشار قرار داد. ولی آیا فشار بر حکومت در این زمینه مؤثر است؟
در ۳۵ سال گذشته ما شاهد نوساناتی در دامنه و وسعت قتلعامهای حکومتی بودهایم. یعنی در دورهها یا مواردی به دلایلی (و از جمله فشارهای داخلی یا خارجی و به خصوص از ناحیه نهادهای حقوق بشری یا جامعه جهانی) در رفتار حکومت در زمینه حقوق بشر و مجازات اعدام تغییراتی دیده شده است. برای مثال، در دهه اول انقلاب و به خصوص سال ۶۷، وسیعترین قتلعامهای حکومتی صورت گرفت. ولی در دورههای ریاست جمهوری اسلامی رفسنجانی و خاتمی که نوعی از جامعه مدنی در ایران به تدریج شکل میگرفت و تأثیرپذیری حکومت از نهادهای حقوق بشری و جامعه جهانی نیز کمی بیشتر شده بود از شدت قتلعامها کاسته شد. سپس در دوره احمدینژاد که حکومت جامعه مدنی را سرکوب کرد و رابطه خصمانهای هم با جامعه جهانی داشت، آمار اعدامها به شدت سیر صعودی به خود گرفت.
بنا بر این، اگر نتوان به لغو اعدام در ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی امید بست، ولی دست کم میتوان به عنوان یک گام اولیه کاهش اعدامها و قتلعامها را هدف قرار داد با این امید که نهایتا لغو اعدام نیز محقق شود. این راهکاری است که جنبش «لگام» در ایران پیش گرفته است. ابزار این کار هم بسیج افکار عمومی در داخل کشور و اعمال فشار هرچه بیشتر از ناحیه نهادهای بینالمللی حقوق بشر و جامعه جهانی است. البته فشار افکار عمومی داخل کشور اهمیت درجه اول را دارد. یعنی اگر مخالفت با اعدام و به خصوص قتلعامهای جاری گسترش یابد حکومت به سختی میتواند آن را نادیده بگیرد و به سیاست جنایتبار خود ادامه دهد. این یک فاجعه مضاعف است که حکومت مرتبا به این قتلعامها دست میزند، و خبر آن در چند سطر منتشر میشود ولی کمتر کسی به اعتراض بر میخیزد، و بر میآشوبد که چرا این انسانهای بینام و نشان و عموما مفلوک و تهیدست دسته دسته قتل عام میشوند. چرا؟
یک عامل عمده (و شاید مهمترین عامل) سکوت جامعه، بهرهگیری حکومت از عقاید مذهبی مردم است. جمهوری اسلامی قوانین خشونتبار جزایی خود و از جمله کاربرد مجازات اعدام را با استناد به احکام اسلامی توجیه میکند و برای قبولاندن آن به مردم دستگاههای عظیم تبلیغاتی حکومتی را به کار گرفته است. این تبلیغات متأسفانه در جامعه مذهبی ایران تأثیرگذار است. برای مثال، غالب دینباوران و حتی کسانی که مخالف رژیم هستند و آن را تخطئه میکنند میپندارند که قصاص یک اصل قرآنی است و نمیتوان آن را زیر سؤال برد. حکومت در واقع، اعدامهای خود را با تمسک به احکام شرع، و به خصوص دو اصطلاح کشدار «محاربه» و «فساد در روی زمین» که مصادیق آنها در فرهنگ قضایی جمهوری اسلامی به صورت وحشتناکی گسترش یافته توجیه میکند.
تمسک به احکام شرع حربه محکمی برای بستن دهان دینباوران است. در مواردی، حکومت تا آنجا پیش رفته که مخالفت با اعدام را با مخالفت با قصاص برابر گرفته و آن را نفی ضروری دین شناخته و به این ترتیب، کسی را که خواهان لغو اعدام شود به مجازات مرگ تهدید کرده است - بلایی که در سال ۱۳۷۸ به علت درج نوشتهای در روزنامه نشاط و دعوت به لغو اعدام نصیب خود من شد. البته دست میرغضبان حکومتی به من نمیرسید ولی به بهانه درج این مقاله و دعوت به لغو اعدام، روزنامه پر تیراژ نشاط را بستند و ناشر و سردبیر و یک نویسنده ارشد آن (به ترتیب، آقایان صفری، شمس الواعظین و باقی) را روانه زندان کردند.
به این ترتیب، میتوان دید که حربه بستن دهان دینباوران با تمسک به توجیه مذهبی اعدامها تا کجا تأثیرگذار است. در این مورد طبیعتاً نمیتوان دینباوران عادی را چندان مقصر دانست. ولی رهبران مذهبی و به خصوص نواندیشان دینی چطور؟ این رهبران و نواندیشان وظیفه سنگینی بر دوش دارند. اگر کسانی که به خصوص از «اسلام رحمانی» سخن میگویند، در برابر قتلعامهای وحشیانهای که در ایران به نام اسلام صورت میگیرد صدای اعتراض خود را بلند کنند و حربه مذهبی این قتلها را از دست حکومت بگیرند به طور قطع این حربه تا حدی کند خواهد شد.
ما الان دیدیم آقای (عبدالعلی) بازرگان که پیش از من سخن گفتند چه برداشتهای انسانی از آیات مربوط به قصاص در قرآن ارائه دادند، و با استناد به ۳۲ سوره مائده که میگوید اگر کسی دیگری را به ناروا بکشد چون آن است که تمام جامعه بشری را سر به نیست کرده است، بر اهمیت حفظ جان انسانی از نظر قرآن تأکید کردند. این بحثها ارزنده است، ولی توجه کنیم که مشکل ما یک مسئله آکادمیک نیست که فقط در جلسات و همآیشهایی از این قبیل در باره آن صحبت شود. مسئله، یک واقعیت وحشتناک و فاجعهبار عینی است که هر روز و هر هفته اتفاق میافتد. انسانهایی به صورت روزمره در این و آن شهر کشته میشوند و خانوادههایی برای یک عمر عزادار. اینها گوسفند نیستند که به سلاخ خانه میبرند. انسانند با همه مشخصات یک انسان و علقهها و دردها و ... نمیتوان در برابر این فجایع سکوت کرد و فقط به صورت نظری از حق حیات سخن گفت.
البته بسیاری هستند که معتقدند با توجه به آیات و احکام غلاظ و شداد قرآن در مورد قصاص و قتل و کشتار مشرکان، و رفتار گروهها و نیروهایی که در دوران ما به نام اسلام به بزرگترین و فجیعترین جنایات بشری دست زدهاند (از القاعده و طالبان وبوکو حرام و داعش بگیرید تا جمهوری اسلامی که با استظهار به خدای جبار و انتقامجو مرتکب بزرگترین جنایات ضد بشری شدهاند) سخن گفتن از نفی اعدام در قالب ارزشهای اسلامی مسخره است. این سخن قابل فهم است. ولی باید گفت که در غالب مذاهب دیگر و به خصوص ادیان ابراهیمی نیز قتل و آدمکشی به نام خدا رواج داشته است. در عین حال، امروزه غالب رهبران مذهبی در این ادیان برداشتهای دیگری از متون مقدس خود ارائه میدهند که اعدام را نفی میکند و بسیاری از آنان در صف مقدم مبارزه با این مجازات قرار گرفتهاند.
در اسلام هم برداشتها و تفسیرهایی وجود دارد که اعدام را ناپسند و مذموم میشمارد، ولی در میان دینباوران ایرانی متأسفانه بسیار نادرند کسانی که در این زمینه کار کرده باشند. برای نمونه، آقایعمادالدین باقی سالها است که در زمینه حق حیات و نفی کیفر اعدام (به صورت نظری و عملی) بر اساس متون فقهی و قرآنی کار میکند و کتاب و مقالات متعددی نشر داده و خود نیز برای نجات بسیاری از محکومان به اعدام فعال بوده است. ولی نفس این که تنها از فرد یا افراد معدودی (یک نمونه دیگر، دست اندرکاران پیکار «لگام») میتوان در این زمینه نام برد نشان دهنده آن است که تا چه حد غالب نواندیشان دینی ما در این زمینه کوتاهی کردهاند. آیا سکوت در برابر قتل عامهای پی در پی در ایران مسئولیت آور نیست و اگر این جنایات تحت نام اسلام صورت میگیرد بخش عمدهای از این مسئولیت متوجه نواندیشان دینی نمیشود؟
در هر صورت، برای نفی اعدام در ایران باید بر روی زمینههای فرهنگی آن کار کرد، و یکی از مؤلفههای مهم این تلاش فرهنگی، نفی نظریههای اسلام حکومتی در مورد اعدام و ارائه یک برداشت انسانی از این مقوله است. در این مورد، همان طور که اشاره کردم آقای باقی کارهای نظری ارزندهای کرده است. من خود در نوشتهای در سال ۱۳۷۵ تحت عنوان تأمل برانگیز «اسلام را از اعدام نجات دهید!» به چند آیه قرآنی اشاره کردم که اگر به عمق آنها توجه شود هیچ مسلمان متعبدی نمیتواند به خود جرأت بدهد که انسان دست بستهای را بکشد. یکی از آنها همین آیه ۳۲ سوره مائده است که آقای بازرگان هم به آن اشاره کردند.
قرآن در این آیه میگوید اگر کسی دیگری را به ناروا بکشد چون آن است که تمام جامعه بشری را سر به نیست کرده است. یعنی که از دید قرآن ارزش جان انسان کمی نیست (که با طلا و نقره و شتر ارزیابی شود) و بلکه کیفی است: نفس کشتن به ناروا جنایتی بیحد عظیم است و برابر با کشتن میلونها و میلیاردها انسان. البته دو استثنا در آیه به چشم میخورد که یکی قصاص نفس است و دیگری فساد در روی زمین. مهم، اما، در مورد این استثناها این نکته است که تشخیص مصداق مانند همه موارد دیگر به قضاوت انسانی بستگی پیدا میکند و انسان نیز (به فرد یا اجتماع) جایز الخطا است و همواره در خطر آن قرار دارد که در قضاوت اشتباه کند. اشاره کردم که حتی در کشورهای با نظام قضایی پیش رفته و مستقل و وجود هیئت منصفه غالبا بیطرف (مانند همین کشور آمریکا) افرادی به نادرست به اتهام قتل به اعدام محکوم شدهاند و بعدها بیگناهی آنان ثابت شده است. وضع در یک نظام قضایی فاسد و منحطی مانند ایران جمهوری اسلامی روشن است.
به مقتضای مفاد این آیه، حد اقل احتیاط برای اجتناب از این گناه و جنایت بزرگ ایجاب میکند که یک دینباور مسلمان حرمت حق خللناپذیر حیات را به رسمیت بشناسد و دست به کشتن یا اعدام هیچ فردی نزند. من در آن مقاله، دلایل دیگری را هم با استناد به آیات قرآنی بر لزوم احتیاط در صدور و اجرای حکم اعدام آوردهام که این جا از توضیحات آن میگذرم. میتوان با قاطعیت گفت که هیچ حکم مجاز دیگری در اسلام تا این حد به خطر جنایت و گناه کبیرهای به این شدت آغشته نیست و یک مسلمان معتقد و متعبد برای پرهیز از آن راهی جز مخالفت قاطع و بدون قید و شرط با مجازات اعدام ندارد.
این سخنان در جامعهای که قتل و کشتار با استناد به احکام شرع در آن به صورت یک رویه عادی روزانه در آمده است کمتر گفته و شنیده شده است. دلیل عمده آن هم البته سانسور شدید حکومتی است. وقتی که برای نوشتن یک یادداشت در یک صفحه داخلی یک روزنامه و طرح مخالفت با اعدام (مقاله نشاط که در بالا به آن اشاره شد) حکومت با چنان شدت و خشونت برخورد کند طبیعی است که کمتر کسی جرأت آن را پیدا میکند که این مقولات را به بحث عمومی بگذارد. ولی ۱۵ سال پس از آن واقعه، و به همت کسانی مانند آقای باقی، این فضا تا حد زیادی شکسته شده است. اکنون باید این بحث را در جامعه ایران باز کرد. از یک سو، باید تابوی مخالفت با قصاص و اعدام را برای دینباوران درهم شکست، و از سوی دیگر نتایج مطالعات جامعهشناسی و جرمشناسی و تجربیات کشورهای مختلف را که به صورت قاطع، نادرستی باورهای عمومی مبنی بر تأثیرات بازدارنده اعدام در کاهش جرم را بر ملا میکنند، و در مقابل، تأثیر این مجازات را در بازتولید خشونت نشان میدهند، در اختیار مردم گذاشت.
سکوت در برابر قتل عامهای پی در پی در ایران مسئولیت آور است و اگر این جنایات تحت نام اسلام صورت میگیرد بخش عمدهای از این مسئولیت متوجه دینباوران و به خصوص رهبران مذهبی و نواندیشان دینی میشود. برای نفی اعدام در ایران باید بر روی زمینههای فرهنگی آن کار کرد، و یکی از مؤلفههای مهم این تلاش فرهنگی، نفی نظریههای اسلام حکومتی در مورد اعدام و ارائه یک برداشت انسانی از این آموزههای دینی است. طبیعتا انجام این بخش از کار از نواندیشان دینی و کسانی بر میآید که مدعی اسلام رحمانی هستند و روایت حکومتی از اسلام را نفی میکنند. بسیاری از نواندیشان دینی مدعی خوانشی انسانی از اسلام هستند. بهترین راه اثبات این مدعا از سوی آنان این است که مجدانه با خشونتهایی که به نام اسلام صورت میگیرد، و از جمله اعدام، به مبارزه برخیزند و دینباوران دیگر را نیز به آن بخوانند.
نظرات