در شاهنامه های قدیمی تر  "خوان" در هفت خوان رستم با املایی متفاوت با برخی از شاهنامه های جدید "هفت خان" آمده. زبان در طی دوران مختلف دستخوش تحول می شود و معانی لغات ونحوه ی نگارش آنها عوض می شود. ولی امروز می خواهم به هفت خوان با همین املا بپردازم. "خوان" در فرهنگ معین به معنی "سفره ای که برای عموم مردم گستردند و دعوت عام کنند" آمده. یعنی می خواهم به هفت خوان نه تنها به عنوان هفت مرحله دشوار برای رستم بلکه کلی تر نگاه کنم. البته این تعبیری شخصی است و الزاما تنها و یا بهترین تعبیر نیست 

 

آغاز هفت خوان

 کی کاوس (پادشاه وقت) قصد حمله به مازندران می کند.  پهلوانان و بزرگ مردان جنگی با این حمله مخالفند ولی او توجهی نمی کند. از زال می خواهند تا صحبتی با کاوس داشته باشد بلکه او بتواند کاوس را از این تصمیم برحذر دارد. ولی زال هم موفق نمی شود {حداقل کاوس این بینش را داشته که از گفتن عباراتی چون "یا با مایید و یا برعلیه ما" خودداری کند}، ایران را به او می سپارد و خود راهی مازندران می شود

 

تو با رستم ایدر جهاندار باش

نگهبان ایران و بیدار باش

 

باری، جنگ درمی گیرد، ایرانیان شکست می خورند و کی کاوس و پهلوانان ایران اسیر می شوند. پیغامی به زال می رسانند که برای نجات کی کاوس اقدام کند

 

درِ گنج و آن لشکر نامدار

بیاراسته چون گل اندر بهار

همه چرخ گردان به دیوان سپرد

تو گفتی که باد اندر آمد ببرد

کنون چشم شد تیره و خیره بخت

نگونسار گشته سر تاج و تخت

چنین خسته در دست اهرمنم

همی بگسلد زار جان از تنم

چن از پندهای تو یاد آورم

همی از جگر سردباد آورم

نرفتم به گفتار تو هوشمند

ز کمی خرد بر من آمد گزند

اگر تو نبندی بدین بد میان

همه سود را مایه باشد زبان

 

تا اینجا رستم که به دوران نوجوانی رسیده است در رزم های مختلف همراه زال جنگیده است. در این مرحله زال که پا به سن گذاشته به رستم می گوید که زمان آن رسیده تا وی برای نجات ایرانیان به تنهایی اقدام کند. و این آغاز هفت خوان است که می تواند به معنی شروع هر کار یا مسئولیتی هنگامی که باید به تنهایی قدم برداشت، باشد

 

رستم به زال می گوید که کاوس حدود یک ماه سفر کرده تا به مازندران رسیده و چنانچه من بخواهم بدنبال وی بروم مدتها طول خواهد کشید تا به مازندران برسم. زال راهی میانبر را به وی می نمایاند ولی هشدار می دهد که آن راه بسیار خطرناکی است

 

یکی زین دو راه آنک کاوس رفت

دگر کوه و بالا به رفتن دو هفت

ترا شیر و دیو آید و تیرگی

بماند دو چشم اندر آن خیرگی

تو کوتاه بگزین، شگفتی ببین

که یار تو باشد جهان آفرین

 

با اینکه زال و رودابه هر دو نگران فرزند خود هستند وی را راهی می کنند. این دقیقا همان مرحله ای است که هر پدر یا مادری باید برخلاف اینکه از آن وحشت دارد به آن تن درهند. لحظه پرواز جوجه ها / بچه ها از آشیانه

 

شب تیره تا برکشد تابناک

ستایش کنم پیش یزدان پاک

مگر باز بینم برو یال تو

همان تیغ زن چنگ و گوپال تو

+++

بیامد پر از آب دیده رودابه روی 

همی زار بگریست دستان براوی

به پدرود کردنش رقتند پیش

که دانست که ش بازبیند بیش

 

خلاصه راه ممکن است پرخطر باشد ولی گاهی عبور از راه های پرخطر گزینه ای بهتر از دنباله روی کردن از دیگران است. باید راه را شناخت و از خطرهای راه هم آگاه بود و دانست که گاهی میانبر زدن ضروری است 

 

خوان اول: کشته شدن شیر توسط رخش

 

دو دست اندر آورد و زد بر سرش

همان تیز دندان به پشت اندرش

همی زد بران خاک تا پاره کرد

ددی را بران چاره بیچاره کرد

چو بیدار شد رستم تیزچنگ

جهان دید بر شیر تاریک و تنگ

چنین گفت با رخش کای هوشیار

که گفتت که با شیر کن کارزار

اگر تو شدی کشته در چنگ اوی

من این گرز و این مغفر جنگجوی

چگونه کشیدی به مازندران

کمند کیانی و گرز گران

چرا نامدی نزد من با خروش

خروش توام چون رسیدی به گوش

سرم گر ز خواب خوش آگه شدی

ترا جنگ با شیر کوته شدی

 

در این خوان عملا رستم کاری نمی کند. چرا که وی در خواب است. شیر به رخش حمله می کند ولی  رخش شیر را از پا درمیاورد. با مرور زندگی نامه مشاهیر جهان (نویسندگان، نقاشان و غیره) در اکثر مواقع شاهدیم که در مرحله ای تماس با دیگری موجب تحولی عظیم شده که شاید بتوان گفت که ذهن یا دید خواب رفته آنها با این تماس بیدار گشته. این دیگری حتی می تواند موری باشد که دانه ی غلاتی را با خود حمل می کند و رمز و راز جنگ را به سرداری بزرگ می آموزد. به عنوان مثال می توان از ابوعلی سینا نام برد که نقل کرده "من چهل بار کتاب مابعدالطبیعه ارسطو را خواندم و تمام متن آن را از حفظ شدم، ولی محتوای آن را نفهمیدم، تا روزی در بازار کتابفروشان، مردی با اصرار کتابی ارزان به من فروخت. بعدا متوجه شدم، آن کتاب شرح مابعدالطبیعه ارسطو به قلم ابونصر فارابی است. پس از خواندن آن، مفهوم کتاب ارسطو را به درستی دریافتم." یا می توان به ناموفقیت ابتدایی کتاب ترجمه اشعار خیام توسط فیتزجرالد اشاره کرد تا انکه کتابفروشی کتاب ها را به قیمت ارزانی برای فروش می گذارد و ادیبی آن کتاب را می بیند و تمامی جلدها را خریده و به دوستان اهل ادب و قلم می فرستد و بدین ترتیب ترجمه فیتزجرالد از کارهای خیام مورد توجه قرار می گیرد 

همچنین دوست دارم به شعری که چندی پیش دکتر بیات مرا با آن آشنا کردند می توان اشاره کرد

هیچ کس از پیش خود چیزی نشد

هیچ آهن، خنجر تیزی نشد

هیچ کس استاد قنادی نگشت

تا که شاگرد شکرریزی نشد

 

 نتیجه: خود را در جوی مساعد قرار دادن و بودن با گروهی که قادرند افکار بخواب رفته ات را بیدار کنند و حس خلاقیتت را قلقلک بدهند مهم است

 

خوان دوم: عبور از بیابان بی آب و علف

 

بیفتاد رستم بر آن گرم خاک

زبان گشته از تشنگی چاک چاک

همانگه یکی میش نیکوسرین

بپیمود پیش تهمتن زمین

ازان رفتن میش اندیشه خاست

بدل گفت کابشخور این کجاست

همانا که بخشایش کردگار

فراز آمدست اندرین روزگار

بیفشارد شمشیر بر دست راست

به زور جهاندار بر پای خاست

بشد بر پی میش و تیغش به چنگ

گرفته به دست دگر پالهنگ

بره بر یکی چشمه آمد پدید

چو میش سراور بدانجا رسید

 

رستم در راه از بیابانی باید بگذرد که چیزی نمانده در آن از تشنگی هلاک شود. به اطراف می نگرد. حیوانی را در آن بیابان می بیند. با خود می اندیشد که این حیوان باید از جایی رفع تشنگی کند. پس به دنبال وی راه می افتد و به آبشخور می رسد. در تحقیق مرحله ای است که به آن جستجوی متون می گویند. یعنی آگاهی یافتن از کارهایی که قبلا در همان زمینه انجام شده. نه به معنی دنباله روی کورکورانه از آن کارها بلکه آگاهی به روش هایی موفق و ناموفق

  

خوان سوم: رزم با اژدها

 

همی کوفت بر خاک رویینه سم

چو تندر خروشید و افشاند دم

تهمتن چو از خواب بیدار شد

سر پر خرد پر ز پیکار شد

به گرد بیابان یکی بنگرید

شد آن اژدهای دژم ناپدید

ابا رخش بر خیره پیکار کرد

ازان کاو سرخفته بیدار کرد

دگر باره چون شد به خواب اندرون

ز تاریکی آن اژدها شد برون

به بالین رستم تگ آورد رخش

همی کند خاک و همی کرد پخش

دگرباره بیدار شد خفته مرد

برآشفت و رخسارگان کرد زرد

بیابان همه سر به سر بنگرید

بجز تیرگی شب به دیده ندید

بدان مهربان رخش بیدار گفت

که تاریکی شب بخواهی نهفت

سرم را همی باز داری ز خواب

به بیداری من گرفتت شتاب

گر این بار سازی چنین رستخیز

سرت را ببرم به شمشیر تیز

پیاده شوم سوی مازندران

کشم ببر و شمشمیر و گرز گران

سیم ره به خواب اندر آمد سرش

ز ببر بیان داشت پوشش برش

+++

خروشید و جوشید و برکند خاک

ز نعلش زمین شد همه چاک چاک

چو بیدار شد رستم از خواب خوش

برآشفت با باره ی دستکش

چنان ساخت روشن جها ن آفرین

که پنهان نکرد اژدها را زمین

برآن تیرگی رستم او را بدید

سبک تیغ تیز از میان برکشید

 

رستم که هنگام شب به استراحت پرداخته از حمله اژدها غاقل است. رخش مرتب با سم کوباندن به زمین به رستم هشدار می دهد ولی هر بار که او از خواب بیدار می شود چون از شدت تاریکی شب قادر به دیدن ارژدا نیست با عصبانیت مجددا به خواب فرومی رود. این مرحله چند باز تکرار می شود تا روشنایی روز به رستم این امکان را می دهد تا نهایتا اژدها را دیده و او را بکشد. گاهی برای دیدن آنچه باید دید زمان لازم است و موقعیت باید جور شود

 

++++++++++

دنباله متن را در لینک زیر بخوانید

http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2014/03/blog-post_23.html

 

 

  All rights reserved ©