همانطوری که که به همراه گوستاو و گربهیخانم میشیگان از ایستگاه قطار بیرون میآمدیم به !آسمان پر ستارهی جزیره نگاه کردم. این همه ستارهی درخشان در هفتم دسامبر سال ۲۰۱۳
امروز روز دانشجو بود و در دانشگاه شهر ساوت همپتون با همیاری انجمن دانشجویان ایرانی برادر مهاجرانی به جلسهیسخنرانی و پرسش و پاسخ دعوت شده بود. ورود برای همگان آزاد بود . فرصت خوبی بود برای دیدار دوبارهی آقای دکتر و شنیدن حرفهای ایشان پس از صد روز از .روی کار آمدن آقای روحانی ریاست محترم جمهوری اسلامی
ماجده رفیق مصریام خیلی دلش میخواست با ما میآمد ولی خب فارسی بلد نبود و برادر قرار بود فقط فارسی سخنرانی کند. گربهیخانم میشیگان آیپد خودش را به همراه آورده بود . به ماجده گفت: « نگران نباش خانم اهل قاهره، به کمک مترجم حرفهای این آقای محترم را برایت ترجمه خواهم کرد.»
با خندهی توام با مهربانی به گربه گفتم: « آخ که چقدر تو مهربان هستی.»
گوستاو پرندهام سردش شده بود. به داخل جیب «هودم» رفت تا گرمش بشود.
داخل سالن شدیم. آقای وزیر سابق کتاب« مکالمه با خودم» اثر ماندلا را در دستش گرفته بود. راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که طرز لباس پوشیدناش را دوست نداشتم. نهکتش اتو داشت و نه شلوارش. از آقای ظریف (مصدق) یاد بگیرد که همیشه شیک پوش است. بگذریم به ما چه مربوط است خب!
شروع به سخن رانی کردند و از ماندلا حرف زدند.( البته بیشتر از ده بار به جای ماندلا اسم اوباما را بردند که پس از چند تذکر دوستانه باز هم اشتباه کردند. خب شاید هم چون نظام مقدس این روزها سرگرم مذاکره با شیطان بزرگ هست طبیعی به نظر میرسد آوردن اسم اوباما. باز هم بگذریم.(
از بزرگی و تفکر ماندلا حرف زدند . از برنامه داشتن برای فردا. رهبری انسانی و جهانی.
یک جا گفتند که ماندلا به هم زندانی های زندانی که در آن دوران زندانش را میکشید« همیشه این را گوشزد می کرد که نباید با زندان بانها رفتار بدی داشت.
ما با آنها مشکل نداریم با سیستم آپارتاید مشکل داریم.» همان جا به یاد زندانبان های خودم در سال ۱۳۶۱ افتادم. آقای داودی و صادقی که همیشه با آنها با مهربانی رفتار میکردم. خب آنها اخلاق روستایی داشتند و گاهی اوقات مهربان بودند و گاهی هم نه. خب اتاق شکنجه هم بود و سکوهای تیرباران.
و بعد آقای دکتر گفتند که ماندلا و حتا گاندی فردای روشن و برای مردم شان میخواستند. نگاهشان روشن و دقیق بود و میدانستند که راه آزادی خیلی دشوار است. و هدف آزادی یعنی آفریدن آزادی برای همگان است. از سارتر هم گفتند که معتقد بود که « بودن ما وقتی درست معنا پیدا میکند که در بودن دیگری معنا پیدا کنیم.»
حرفهای آقای دکتر خیلی شیرین و رویایی بود.
اوه، راستی آقای دکتر فراموش کردند که روز دانشجو را به همه تبریک بگویند.
ایشان از عزت ایران/ توان نظامی/ و توان علمی حرف زدند و گفتند که دیگران برای ایران حساب خاصی باز کردهاند و این باعث شده که در سر میز مذاکره برادران با قدرت و ذکاوت حرف بزنند. و به طور دقیقی هم گفتند که لطفن آن هشت سال برادر احمدینژاد را فراموش کنید. احمدی نژاد شارلاتان و دروغگو بود و اگر هم مقام رهبری نظرشان به ایشان نزدیک بود را هم فراموش کنید. ما باید چشم به آینده بدوزیم و ایرانی را تصویر کنیم که قوی باشد و همه به میهن با نگاه مثبت نگاه کنیم. و حتمن هم به این موضوع براندازی و آشوب در داخل کشور هم ثانیهای فکر نکنید. چون آنهایی که در سال ۱۳۶۰ اسلحه هم داشتند هیچ غلطی نتواستند بکنند وای به حالا که آمریکا هم با ما خوب است و حتمن هم بهتر از این خواهد شد. پس از این تفکرات نداشته باشیم.
رو به جوانها کردند و گفتند که با هم مهربان باشیم . غصه گذشته را نخوریم و آیندهی وطن اسلامی را درست کنیم. ما باید رویای خوبی داشته باشیم.
از ایشان پرسیدم پس از سی و خوردهای سال هنور ما باید رویا داشته باشیم؟ که ایشان با سعهی صدری از ایشان سراغ دارم جواب دادند که من هم رویایی در سر دارم و باید همهی اتفاقات گذشته را فراموش کنیم و به وطنی فکر کنیم که همهچیز در آن خوب پیش میرود. مثلن تیراژ کتاب را مطرح کردند که بسیار بالاست.( رمان کوری به بالای ۵۰۰ هزار تا رسیده) و این جا در دنیای آزاد تیراژ کتاب به صد تا هم نمیرسد. نمیدانم چرا ایشان این طور نگاهی داشتند ولی خب آقای دکتر بهتر از ما نظام را میشناسند و حتمن چیزی میدانند که ما نمیدانیم. نخواستم مثل بچهها لج کنم و با مهمانمان جوری حرف بزنم که هی بگو مگو پیش بیاید. مهمان نوازی شرط ادب است خب.
سوالهای دانشجویان را هم با خنده و تعامل جواب دادند و این هم خوب بود. دعوا که نباید بشود در جلسهی سخنرانی.
یکی از ایشان پرسیدند: «لندن چطور است آقای دکتر و نگاهتان به آیندهی خودتان چطور است:»
ایشان با خندهی دوست داشتنیشان گفتند: «لندن شهر نجیب و باشکوهی است و من بعد از پایان ده سال زندگی در آن میخواهم به هند بروم و ده سال هم آنجا باشم.«
از حرف های آقای مهاجرانی خیلی خوشم آمد. خب سر راست و صریح از نظام حرف زدند و ادا و اصول هم در نیاوردند که باید نقش اپوزیسیون را داشته باشند.
آقای دکتر پس از سالها کار اجرایی در نظام مقدس جمهوری اسلامی به آنچنان ثباتی در خودشان رسیدهاند که میخواهند به خودشان برسند. از ذن و بودیسم حرف زدند و از مسیح »گفتندکه میگوید « مثل کبوتر ساده باش و مثل مار هوشیار
اجازه بدهید بگویم که من هم مثل ایشان در جزیرهی بارانی انگلستان فکر میکنم که ما هم باید به آرامش درونی برسیم ولی به والله قسم که نمیشود . اصلن نمیشود که به صدای شکنجه شدهها گوش نکرد. نمیشود به صحنهی خفهشدن هنرمندان و روشفکران نگاه نکرد.به همین چراغ بالای سرم قسم میخورم که صدای تیر خلاصی را نمیشود از مرکز خاطرات ذهن پاک کرد.
ترا به خدا یک وقت فکر نکنید که من خیلی احساساتی مینویسم ها. خواستید میتوانید از همین ماجده و گربهی خانم میشیگان بپرسید که چقدر سخت است به آرامش فکری آقای مهاجرانی رسیدن. نمیخواهم حرفی بنویسم که خدای نکرده ایشان و خیلیها فکر کنند که باید کار دیگری کرد که البته از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نیست. باید…. اما به حول قوت الهی و همت همه کشورمان درست خواهد شد. خداوند کریم حافظ همهی ما باشد و به خدای محمد قسم میخورم که زندگی خیلی زیباست ولی نمیتوانم فراموش کنم که خیلیها هنوز آرامشی که ایشان دارند را تجربه نکردهاند.
آقای مهاجرانی عزیز و محترم انشالله روزی فرا برسد که ما در وطنی زندگی کنیم که کسی به خاطر فکرش / مذهبش/ خفه نشود.
در پایان جلسه به همراه ماجده و گربه ی خانم میشیگان به سمت میخانهی نزدیک ایستگاه قطار رفتیم تا کمی مست کنیم و در سرمان رویای تازهای را شکل بدهیم.
نظرات