پرده اول
یلدا دار یونانی
قسمت سوم
ساکنینِ یلدا مردمی طبیعت دوست بودند و از هیچ یک از اجزای طبیعت ترسی نداشتند. آنها راه مسامحه و همزیستی با هر چیزی یا کسی را که ادعای خدایی داشت، آموخته بودند. آنها برای زیستن در کنار اقوام خود و طبیعت از یک میثاق زوال ناپذیر برخوردار بودند که در زمانی بسیار دور و خیلی پیش از آن که گام به فلات ایران بگذارند، توسط نیاکان خود بسته بودند و لذا از هر گونه حصاری که روح طبیعت دوست آنها را زندانی کند، بیزاری می جستند و آن را رفتاری خلافِ میثاق خود با طبیعت می دانستند. آنها از خوابیدن در فضاهای باز و تماشا کردن ماه و ستاره ها لذتی عاشقانه می بردند و هیچ گاه به درختان و حیوانات آسیب نمی زدند.
یلدا زیبایی های فراوانی داشت. چشمه سارانش در تمام فصول سال جریان داشت و باغ هایش پر از میوه بودند. فقط شاخه های درختان خمیده بر سر کوچه باغ هایش برای سیر کردنِ تمام رهگذارانی که از آنها می گذشتند، کافی بود. کوچه باغ ها همراه با چشمه ساران فراوان و متوالی در مسیر های چند گانه و منتهی به قلعه، یلدا را به سه قسمت باغی، کشاورزی و بیابانی تقسیم کرده بود. در فصول بهار و تابستان درختان با ایجاد سایبانی پیوسته و زیبا محل مناسبی برای استراحت مسافران به وجود می آوردند. مسافران هنگام عبور از آنها با روح طبیعت احساس پیوند می کردند. طبیعت یلدا سرشار از زندگی بود. باوری قدیمی در میان مردم یلدا وجود داشت که می گفتند: پس از آن که هر خدایی قسمتی از جهان را آفرید، همگی آنها در نقطه ای از جهان که اکنون یلدا نام دارد، گرد هم آمدند و مطابق با یک عهد و پیمان ابدی روح خود را به پیکرۀ واحدی به نام اهورا مزدا بخشیدند. مردم یلدا وجودِ این همه زیبایی و وفور نعمت را در قلعۀ خود، ناشی از حضور خدایان و پیمان ابدیِ آنها می دانستند.
در نظر مردم یلدا همه این زیبایی ها و وفور نعمت ها در مقابل گنج های پنهان و آشکاری که داشت، به نظر هیچ می رسید. به تعداد آدم هایی که در یلدا زندگی می کردند، گنج وجود داشت و در این میان گنج هزار ساله مشهورترین آنها بود. این گنج شناسنامه یلدا به شمار می آمد و به هیچ شخص خاصی تعلق نداشت. کسی شانس به دست آوردن آن را داشت که رؤیایی بزرگ و دیرینه، به اندازۀ خودِ یلدا در سر داشته باشد. یلدا در غیاب این گنج هزار ساله و افسانه ای، یک دختر افسانه ای داشت که می توانست خلاء این گنج را برای مردمش پر کند.
در فرهنگ یلدا یک سری قوانین و قرداد های نا نوشته وجود داشت که مردم نسبت به آنها پایبند بودند و رعایت آنها را نوعی احترام برای زادگاهشان می دانستند. یکی از این قرداد ها مربوط به نوشیدن شراب قرمز بود که پسران و دختران نوجوان از آن پرهیز می کردند. چنانچه نوجوانی اقدام به نوشیدن آن می کرد، ارزش و احترام خود را در میان هم سن و سالان خود به خطر می انداخت. همین موضوع در مورد استفاده از گیاهان نیرو زا توسط جوانانی که در مسابقات و مراسم ورزشی شرکت می کردند، صادق بود. این عمل بسیار زشت و ناجوانمردانه بود. به خصوص در مسابقه ویژهِ شب یلدا که اخراج یک شخص از مسابقه به منزله پایان زندگی اش تلقی می شد.
در یلدا بنای با شکوهی مشهور به «سرای افسانه ها» وجود داشت که در انتهایی ترین قسمت قلعه احداث شده بود. هنگام باز شدن درب سرا، طنین چرخش لنگه های درب بر روی پاشنه های سنگی آن شبیه به آن بود که زمین پلک هایش به روی زندگی می گشاید. پاشنه های بزرگ آن درون حفره ای به شکل یک نیم کرۀ سنگی می چرخیدند. با اولین چرخش محوطه ای بزرگ در جلو چشم ظاهر می شد که شکلی شبیه به دایره داشت و از هر سو شعاعی حدود هزار متر را در بر می گرفت در وسط آن چشمه ای جوشان قرار داشت که در سه جهت مخالف به مناطق سه گانه قلعه می رفت. در سه سویِ این سرا سه تالار استوانه ای به چشم می خورد. در ضلع رو به رو تالاری به نام «مجمع یلدا داران» وجود داشت که وظیفه اصلی این مجمع رایزنی و وضع قوانین بود. در ضلع سمت چپ عنوانِ «تالار اقوام متحد» به چشم می خورد. میهمانانی که از اقصا نقاط فلات ایران و یا از کشور های دوست می آمدند، در این تالار اقامت می گزیدند. در سمت راست سرایی از جنس چوب وجود داشت که بر سر درب آن عنوان «سرای یلدا» نوشته شده بود. آن جا محرمانه ترین تالار بود و در نزد مردم یلدا تقدس داشت.
یلدا در حد فاصل مراکز مهم دنیای تجارتِ آن روزگار قرار داشت. هرساله رهگذران زیادی در مسیر رفتن به مراکز تجاری از یلدا دیدن می کردند و با حضور در پاتوق ابتدا کالاهای خود را می فروختند و سپس بیشتر درآمد شان را صرف خریدن الواح تکثیر شده می کردند. عمده درآمد مردم یلدا از طریق رمز گشایی معنای همان الواح اکثیر شده ای بود که به خریداران می فروختند. پولی که خریدار برای رمز گشایی افسانه مکتوب بر هر لوح می داد، بالغ بر ده برابر پولی بود که برای خرید خود لوح تکثیر شده می پرداخت. مردم یلدا از نظر نیازهای اساسی هیچ گونه کمبودی نداشتند. آنها با داشتن گندم زار های فراوان و باغستان های پر بار، حتی از طریق محصول یک ساله خود و بدون دست زدن به انبارهایشان، توانایی سیر کردنِ جمعیتی معادل با سه برابرِ مردم یلدا را داشتند. این موضوع باعث شده بود که ملاک سنجش فقر و ثروت در یلدا، متناسب با ارزش لوحی باشد که فرد یلدایی با خود داشت.
الواحِ موجود در یلدا به لحاظ نوع و کاربردشان گوناگون بودند. تمام الواح فروخته شده به جهانگردان یک وجه مشترک داشتند. همه آنها نسخه های تکثیر شده از الواح اصلی بودند و فقط دارندگان لوح اصلی حق فروشِ نسخه های تکثیر شده از آن را داشتند. بعضی الواح دارای ارزش بالاتر و بعضی ها دارای ارزش پایین تری بودند. یک دسته از الواح که تعدادشان خیلی محدود بود، آنهایی بودند که گنج متعلق به آنها قبلاً پیدا شده بود و لذا مالک آن، هم لوح اصلی و هم گنج مربوط به آنرا در اختیار داشت. نسخه تکثیر شده از این گونه الواح قیمت پایینی داشتند و به الواح ساده مشهور بودند.به همین دلیل خریداران آنها را ساده لوح می نامیدند. دسته ای دیگر آنهایی بودند که گنج مربوط به آنها هنوز پنهان بود. این گونه الواح به الواح قاصد راهوَر مشهور بودند و دارندۀ آن همیشه رؤیای اینکه عاقبت این قاصد راهور درب خانه اش را بکوبد، در سر داشت. گنج ها نیز مانند الواح گوناگون بودند. گنج های یلدا فقط منحصر به طلا و یا سایر فلزات گرانبها نبودند. دسته ای از آنها را الواحِ شفابخش تشکیل می دادند که قادر به درمان بیماری های جسمانی و روحی بودند. در میان بیماری های روحی در یلدا، ناکام ماندن در عشق سخت ترین آنها بود. مردم یلدا در عشق و دلدادگی بسیار آسیب پذیر بودند، ولی از آن جا که همین نقطه ضعف آنها خالق بسیاری از آثار شکوه مند شان شده بود، سعی می کردند که آن را از مسافران و رهگذران پنهان نگه دارند. دسته ای دیگر از گنج ها شامل اشکال و نوشته های رمز داری بودند که گفته می شد، دارنده آن می تواند زمان زیستن و مرگ خودش را تعیین کند و در طول عمرش از تمام بلایا و بیماری ها در امان باشد. این گونه الواح به دلیل اهمیت زیادی که مردم یلدا برای اکسیرهای جاودانگی قائل بودند، معمولاً تکثیر نمی شدند و شخص دارندۀ آن سعی در پنهان نگه داشتن آن می کرد. تعداد اندکی از الواح که از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد، به الواح اسطوره ها معروف بودند. آنها به تنهایی یک گنج بودند، زیرا حاوی یک سری معانیِ رمز گونه بودند که راز و رمز مربوط به اسطوره ها را در خود داشتند. چهار نمونه از الواح اسطوره ها که در زمره گنجینه های یلدا به شمار می رفتند و در سرای یلدا نگهداری می شدند، به نام های آرش، کاوه، یلدا و ضحاک خوانده می شدند. فقط دختر افسانه ای قادر به درک اسرار مربوط به الواح اسطوره ها بود. در میان مردم شایع بود که لوح یلدا همان شیشۀ عمر زادگاهشان است که اگر غریبه ای به آن دست یابد و معنای آن را کشف کند، قادر به ویران کردن یلدا خواهد بود. مردم از این که این دسته از الواح تحت مراقبتِ دختر افسانه ای قرار داشت و از طرفی تنها او قادر به درکِ معنای آنها بود، احساس آرامش می کردند و خیال شان آسوده بود. چهار لوح مشهور به الواح چهار فصل هم وجود داشت که لوح بهار مهمترین آنها بود. هر یک از این چهار لوح اخیر برای مدت یک سال و به رسم امانت به یک گروه برنده در یک مسابقه ورزشی تحویل می شد.
از جمله مسابقات ورزشی که در میان پسران و دختران هفده تا بیست ساله برگزار می شد، مسابقه ای بود که به کشتی بر روی اسب شهرت داشت. این مسابقه هر سال یک بار توسط دختر افسانه ای و در محوطۀ عمومی سرای افسانه ها برگزار می شد. شرکت کنندگان در مسابقه به صورت تیم های دو نفره نام نویسی می کردند. هر گروه دو نفره متشکل از یک دختر و پسر بود که قرار بود ازدواجشان در بهار سال آینده انجام شود. در این مسابقه هر گروه بایستی گروه دیگر را همراه با اسبش به خاک اندازد. از هر زوجِ شرکت کننده یکی فقط هدایت کننده اسب بود. او بایستی از سرنگون شدن خودش یا اسب اش که به منزله شکست تیم بود، جلوگیری می کرد. هدایت کننده اسب برای جلوگیری از سرنگون شدن پا هایش را در رکاب اسب می بست و دیگری به عنوان کشتی گیر باید در پشت هم تیمی اش سوار می شد. فرد کشتی گیر اجازه داشت که بین اسب و زمین به جست و خیز بپردازد و با این حرکات فرصت مناسب برای سرنگونی اسب حریف را پیدا کند. فرد کشتی گیر گاهی از اسب می افتاد و با جهشی دوباره بر پشت اسب به مبارزه اش ادامه می داد. عامل پیروزی یا شکست در این مسابقه نه تنها به مهارت فرد هدایت کننده اسب که تا حدود زیادی به میزان مهارت شریکِ کشتی گیرش بستگی داشت. پاداش برنده این مسابقه قولی بود که از طرف دختر افسانه ای و یلدا دارِ فعلی قلعه برای شرکت در مراسم ازدواجشان در سال آینده، به عنوان ساق دوش به آنها داده می شد.
مسابقه دیگری هم برای سنین پایین تر وجود داشت که برای گرامیداشتِ آمدن بهار انجام می شد. این مسابقه که به رقصِ شکوفه ها شهرت داشت، در آخرین روز از ماه فروردین و برای دو گروه سنی نه تا دوازده سال و سیزده تا شانزده سال به اجرا در می آمد. در این مسابقه هر یک از اقوامِ بزرگ یلدا گروهی را برای شرکت در مسابقه آماده می کرد. در این مسابقه افراد با قرار گرفتنِ هندسی در کنار یکدیگر رقصی را به نمایش می گذاشتند که به رقص شکوفه ها مشهور بود. معمولاً دختران با قرار گرفتن هندسی بر شانه های پسران هم گروه خود تشکیل شکلی شبیه به درخت را می دادند و با مهارتی بسیار زیاد بر شاخه های آن به نوعی رقص می پرداختند. لوح بهار جایزه ای بود که به گروه برنده در این مسابقۀ به رسم امانت تحویل می شد. اعتقاد مردم بر آن بود که وجود این لوح باعث سعادت قوم برنده در سال جدید می شود. دختر افسانه ای همیشه در هنگام اشاره به الواح و گنج های یلدا و به بخصوص در مورد گنج هزار ساله می گفت: ای یلداییان! تا زمانی که خاطرۀ الواح و گنج های خود را گرامی بدارید، یلدا هرگز گزندی نخواهد دید، چون افسانه گنج هزار ساله یلدا را تسخیر ناپذیر می سازد و حتی پس از یکصد بار ویرانی اش باز شما را قادر می سازد که دوباره آبادش کنید. او معتقد بود که بهترین راه برای مراقبت دائمی از این گنج، همان بهتر که منزلگه یک افسانه بماند.
مردم یلدا هیچ گونه علاقه ای برای صحبت کردن با مسافران و بازرگانان در مورد باورها و عادات خود نداشتند و متقابلاً از باورها و عادات آنها نیز چیزی نمی پرسیدند. اغلب مسافران از این موضوع آگاهی داشتند و لذا در ظاهر، جز برای خریدن لوح تکثیر شده و شنیدن سرگذشت افسانه های یلدا به چیز دیگری علاقه نشان نمی دادند. ولی یونانیان به چیزی فراتر از خریدن لوح و شنیدن افسانه می اندیشیدند. آنها به سرچشمۀ این قدرت و شهرت فکر می کردند و در این کار از هیچ گونه تلاشی فروگذار نبودند. بیشتر مسافران وارد شده به یلدا را یونانیان تشکیل می دادند. هر ساله چندین بار نمایندگان رسمی آنها برای عقد قراداد در زمینه های اقتصادی به یلدا سفر می کردند و با کنجکاوی کردن در قلعه اطلاعاتی جمع آوری می کردند، ولی هر بار دست خالی بر می گشتند. چون در یلدا هیچ اثری از ارابه های خون ریز و یا سلاح جدیدی شبیه به آتش یونانی وجود نداشت. آن چه در معرض نگاه تمام مسافران و جهانگردان قرار داشت، الواح افسانه ای بودند که خرید نسخه های تکثیر شده از آنها برای تمام مسافران آزاد بود. ضمن آن که کوچه باغ های جادویی آن برای گشت و گذار مسافران و یا خوراکی های گوناگون برای خوش گذرانی در پاتوق به وفور وجود داشت.
در آن سال جانگداز یلدا خود را برای استقبال از گرامی ترین شبِ سال که به شب یلدا شهرت داشت، آماده می کرد. چند ساعتی تا غروب خورشید و آغاز هیجان انگیز ترین رویداد سال باقی مانده بود. هر ساله در چنین شبی با شکوه ترین و هیجان انگیز ترین مسابقه سال برای کسب مقامی تحت عنوان یلدا دار برگزار می شد. این مسابقه جزئی جدا نشدنی از حیاتِ مادی و معنویِ مردم یلدا بود. این آخرین یلدایی بود که یلدائیان می دیدند، چون همراه با آن یک فاجعه جان گداز در راه بود که کسی از آن خبر نداشت. ادامه دارد...
نظرات