سوم تیرماه سالروز کشته شدن میرزا جهانگیر خان شیرازی معروف به جهانگیر خان صور اسرافیل است. جهانگیرخان به فرمان محمدعلی شاه روز چهارشنبه ۳ تیر سال ۱۳۲۶ قمری در باغ شاه تهران کشته شد.
جهانگیر خان مدیر روزنامه صوراسرافیل بود که در زمان مشروطیت منتشر می شد.
علی اکبر دهخدا شعر زیر را در سوگ قتل غم انگیز صوراسرافیل سرود:
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت زسر سیاهکاری
وز نفحه ی روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر زشمع مرده! یادآر!
ای مونس یوسف اندر این بند!
تعبیر عیان چو شد تو را خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکر خند
محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده زکف زمام تمکین،
زان نوگل پیشرس که در غم
نا داده به نار شوق تسکین،
از سردی دی فسرده، یادآر!
ای همره تیه پورعمران
بگذشت چو این سنین معدود،
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان،
هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناه قوم نادان،
در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده یادآر!
چون گشت زنو زمانه آباد
ای کودک دوره طلایی
وز طاعت بندگان خودشاد
بگرفت ز سرخدا خدایی!
نه رسم ارم، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خایی
زان کس که زنوک تیغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستایی
تسنیم وصال خورده، یادآر
پدر بزرگِ پدرم (جّدِ پدری، شازده از خاندانِ والای بزرگ) به همراهِ ۲ عمو زاده سلطان سعی کردند به کاخ رفته و پا درمیانی کنند و اما در نیمهٔ راه قزاقّان (شناخته یا ناشناخته) آنها را کتکی میزند آنچنان که انگاری یاغی آنانَند ... چه میخواهم بگویم ؟ اینکه بیش از نیمی از آنچه که در رابطه با قبل از فتح تهران گفته میشود؛ دروغی بیش نیست، شاه اصلاً از کاخ به بیرون نیامده و هیچ به آن باغ لاکردار نرفته که بخواهند کسی را به جلویش خفه کنند، آن نیمِ دیگر آنقدر دست خورده که مورخّین شناخته شده نیستند و هر پابوسِ شاهِ وقت (سلسله را نام نمیبرم که حضراتِ اَمر واقفند) از سرِ خود داستانی در آن رابطه نگاشته و یا خودش در آنجاها بوده و یا عمو جانَش و چه جالب که هر دو مُردند و از مدرک هیچ خبری نیست. بسیاری از اتفاقّاتی که به محّمد علی شاه نسبت میدهند؛ او به هیچ وجه خبر نداشته و اطرافیان قضایا و اخبار را به سودِ خود دستکاری میکردند و اصرار برین است که حکم نشان دهید که حتی آن زمان برای یک توبیخِ کوچک نیز مُنشیان (بیش از ۵۰ نفر) حکم مینگاشتند و مهر و مومِ خاقان موردِ نیاز بود و سلام بر بوروکراسی !
قصد طرفگیری نیست و اصلاً حال به هم خوردگی دارد صحبت از این حرفها ... فقط اینکه کسی مدرک و حکم ندارد و حتی چه جالب که ۴ بار دفاترِ منشی باشیهای قجر در زمانِ رضا شاه (که توسطِ بلژیکیها متخصّصانه آرشیو شده بودند) سوختند و حال تو بنشین تاریخِ یکصد سالِ قبل را از خودت بنویس، کی به کی است و تاریکی همچنان سایه بر ایران زمین دارد و درین میان ایرانی است که یک کلّه دارد به اندازه یک فندق و هزاری میخواهند به سرش شیره بمالَند و همچنان بِمال بمال ادامه دارد. که خوش باشند اینها که روزی رسد که ایرانیان چشم باز کنند.
عزّت زیاد
شراب عزیز اولا ممنون از کامنت مفصلتان و ممنون که داستان خانوادگی را با من و دیگران به شراکت گذاشتید.
در مطلبی که من نوشتم تنها سه فکت است: ۱- دهخدا این شعر را برای جهانگیر خان نوشته. ۲- میرزا جهانگیرخان به قتل رسیده ۳- فرمان قتل او را محمد علی شاه صادر کرده. من متوجه نشدم کدامیک از ان سه فکت موجب رنجش شما شده.
اگر می فرمایید محمد شاه فرمان قتل روزنامه نویس را صادر نکرده . حرف شما این قدر معتبر است برایم که آن را حذف میکنم. اما شما در سطر اول نوشته اید که جد بزرگوارتان و دو اشرافزاده دیگر سعی در پادرمیانی داشته اند . بلکه فرمانی درکار بوده که آنها به دنبال عفو و ... بوده اند.
حضرت والا این حقیر را از تاریکی خارج کنند تا تصحیح کنم.
کلام آخر این که من تاریخی ننوشته ام اطلاعات و دانش اندک من منحصر است به چهار تا کتاب و دو تا مقاله و یکی وبسایت، سواد مختصرم کفایت نمی کند که تاریخی بنویسم .
من با شما و دیگر دوستان درد دل میکنم، حرفهایی را بازگو میکنم که سالیانِ سال است که از کودکی و سپس از زمانی که از ایران رفتیم و از پدرم شنیدم و میشنوم، خدا وکیلی خیلی دروغ و بد گفتند و به بازماندگان چسباندَند، فقط تصّور کن یک کسی به ( یا کسانی ) دَم به دم به خانواده تو فحش دهند و تو بدانی که این حق نیست و که این رَوا نیست.
با اینحال هیچ وقت در زمانِ محّمد رضا شاه فقید کسی به ما توهین نکرد که هیچ؛ تمامی اطرافیانِ ما تا به خان بابا پدرم برای ایشان کار میکردند و ده حکم و ده ابلاغ به خانواده میشد برای حل فلان جریان و پادرمیان برای این یکی و آن یکی ... حتی میگویند که شازدهها با رضا شاه بد بودند، دروغِ محضْ ... ایشان ۳ ماموریت به پدر بزرگم محّول کردند که اسناد و تاریخچهٔ (جریان سیمیتقو، جریانِ سیل و وِیلان شدنِ چند هزار ایرانی در مرز ایران و آذربایجان و سفر به آلمان و همراهی نماینده ایشان به برلین برای صحبت با هیتلر) آن مشخص است و من در تعجّبم که چطور مردم شّک به این داستانها نمیبرند !
همه میدانند که قزاّقها خودسر بودند و بسیار ظلم کردند و نفاق کاشتند، آیا به عقل جور در میاید که تمامِ این دستورات از ناحیه سلطان برخواسته باشد زمانی که ایشان بنا بر صلاحِ دیگران از کاخ بیرون نمیآمدند ؟ کوتاهی به گردنِ سلطان است، درین شّک ندارم، او مخالفِ مشروطه بود و از قبل بینشِ او توسطِ چندی دیگر از دروغْ سیاه شده بود و خودش عاقبتِ آن دسته نوکرانِ خاّص که دور و ورَش بودند را دید و چوبش را خورد.
برای همین است که سلطنت را دیگر برای ایران خوش نمیبینم، با این حال هر چه مردم خواهند و تنها از خداوند میخواهم که تاریخ برای ایرانیان آنجور روشن شود که واقعاً رخ داده است و لعنت بر آنان باد که دروغ گفتند و دروغ سرودند و دروغ نگاشتند و دروغ شهادت دادند که اینها نه ایرانی هستند و نه بویی از آزادیخواهی بردند.
خداوند شما را برای ما حفظ کند که لاقل به دنبالِ واقعیات هستید، دلتان همیشه باز و شاد باشد ... ما را نیز حلال کنید که تنها خواستارِ روشن شدنِ این قِسم اتفاقّات هستیم.
سرحضرت والا سلامت باشه و سایه شون بر سر ما مستدام. ممنون از تمام توضیحات و تذکرها.
به هر حال نکته ای که شما گفتید کاملا صحیح است که ما از نظر ثبت وقایع تاریخی و تاریخ بسیار بی بضاعت ( کم بضاعت) هستیم.