قسمت اول. قسمت دوم. قسمت سوم
هیچی، مرجان شروع کرد قضیه رو کش دادن و هرچی بهش میگفتم قربون شکلت برم بین من و Claire "اتفاقی" نیافتاده نمی پذیرفت و هی می گفت راستش رو بگو. به خدا داشتم راستش رو می گفتم. خارج از صحنه تنها کاری که من و Claire می کردیم این بود که روبروی هم مینشستیم خط ها مون رو تمرین می کردیم. قسمت های ماچ و بوسه را هم خیلی professional می ذاشتیم برای رو صحنه، و فقط صحبتش رو می کردیم که مثلاً اونجایی که پدرت ما رو غافلگیر می کنه دست های من کجای تو باشه. نمی گم گاه لازم نمی شد بهم نشون بدیم، ولی بی منظور. طوری مودبانه رفتار می کردیم که همون دیشبش بالاخره کارگردان صداش در اومده بود و گفت، "مگه شما دوتا از هم بدتون میاد؟" گفتیم نه.گفت نسبت بهم بی تفاوت هستید؟ گفتیم نه. گفت از هم خوشتون میاد؟ گفتیم آره. پرسید چقدر خوشتون میاد؟ گفتیم خوب خیلی. داد زد پس لامذههبا یه کاری کنین تماشاگر هم اینو بفهمه.
ایندفعه که مرجان گفت راستش را بگو، تازه گوشی دستم اومد که منظورش لزوماً این نبود که دارم دروغ می گم که خارج از صحنه با Claire رابطه ندارم. می خواست بهش بگم احساساتم راجع به Claire چیه. و من هی خودم رو به خریت می زدم. آخر سر گفتم که خوب method acting است دیگه. گفت method acting چیه. توضیح دادم که مثلاً وقتی من Claire رو ماچ می کنم خودم رو یاد اون موقعی میندازم که تو رو ماچ می کنم. اونوقت طبیعی در میاد. یه ذره آروم گرفت بعد از چند قدم لبخندی زد و گفت، ماچم کن ببینم Claire رو چه جوری ماچ می کنی. گفتم اینجا، وسط اینهمه جمعیت؟ گفت مگر Claire رو می بری تو اطاقت ماچ می کنی؟ تو تاتر هم مردم نشستن.
چرا فقط یک بوسه کوچیک رو لباش نذاشتم؟عوضش نمی دونم چی شد که محکم به خودم گرفتمش ، دستام رو انداختم تو موهاش و منتظر ذره ذره اجازه از دهانش نشدم. مرجان هم هردو دستش رو چفت کرد پشت گردنم و همانطور که می بوسیدمش آهسته آهسته زانویش را کنار زانوی من بالا پایین می برد. back pack مرجان افتاد زمین و کتاباش ریختن بیرون ولی انگار نه انگار. نفسش که تموم شد هلم داد عقب و جیغ زد. تو هیچوقت منو اینجوری نمی بوسیدی!
گریه اش که گرفت رفتیم نشستیم روی یک نیمکت. گفت چرا وقتی Steve رو دیدی قیافت یهو مایوس شد؟ هیچی نگفتم. گفت Claire که منو دید قیافه اونم مایوس شد. باز هیچی نگفتم، فقط پشتش رو ناز می کردم. گفت، امشب تمرین دارین؟ گفتم آره. گفت نرو. گفتم نمی شه. پا شد، اشکاشو پاک کرد و گفت "خوب خوش بگذره."
"مرجان."
"برو گمشو!"
قسمت پنجم
النجات في الصدق ! راستش رو بگو خودت رو خلاص كن. ،ببين من قسمت سوم بهت گفتم :)
والا، اگه از من میپرسی، مرجان برای یک دختر ایرانی خیلی easy going هست. تئاتر یا بی تئاتر، دختر ایرانی ندیدیم که به این راحتی قبول کنه دوست پسرش یه دختر دیگر رو ببوسه، اون هم بلوند و خوشگل باشه.
یکی دو ساله پیش که طالبان من و دوست دخترم (سکینه) رو گروگان گرفته بود، دستور دادن که من یه دختر دیگرو ببوسم تا آزاد مون کنه، سکینه گفت نه، ترجیح میده که من تیر بارون بشم ولی به یه دختر دیگه نگاه نکنم، و اگر بوسیدم، خودش تیر بارونم خواهد کرد.
به حق چیزهای نشنفته!!!
مهرداد
تارا گرامی، به خدا راستش رو می گفتم. آدم به چی قسم بخوره؟ حالا راجع بی چی راستش رو می گفتم به طرف چه مربوطه ؟
مهرداد محترم، واقعیتی که به طور مطلق در مورد زن ایرانی می توان گفت اینست که دست کم گرفتن همان و surprise شدن همان. ولی برای سلامتی جان، دفعه دیگر که طالبان شما و سکینه خانم را گروگان گرفتند زن غریبه را ماچ نفرمایید و در عوض سر سکینه خانم هوو آوردید. در این مورد تیر بارانی در کار نخواهد بود. گو اینکه خودکشی هنوز میسر است.
آری جان اولا راستش را نگفتید ..راستش این است که اینجا نوشته اید. یعنی صاف بروید و به بانو مرجان بگویید که روی همکارتان کراش دارید.در جواب آنکه فرمودید به طرف چه مربوطه ... زبان بنده بند آمد. مرجان خانم نامزد شما هستند و آن وقت به ایشان چه مربوطه؟...البته متوجه هستم اینها داستان است ولی همین قسمت سوم و چهارم راستش را بگویید آخر داستان متوجه می شوید چرا :)
تارا گرامی، کاملاً با شما موافقم، ولی بنده هم هرچی به راوی همین روش رو پیشنهاد کردم گوش نکرد. حد اقل تا بحال گوش نکرده. فکر کنم از این که اوضاع اینطور از دستش در رفته ترسیده و نگران اینست که اضافه کردن متغیر مرجان بحران را افزایش دهد. Classic dilemma in tragedies
دیگه صلاح مملکت خویش خسروان دانند. ما هشدار دادیم که این خانم مرجان را پا روی دمش نگذارید و اگر دل با دیگری دارید زودتر خبرش کنید والا عاقبت خوشی برایتان نمی بینم ..ولو در داستان ..ولو در فیکشن :)