شکست همۀ نهضت های فکری ایرانیان که بدون شک همه به دست شیادان به گُه کشیده شده اند نشان میدهد که اسلام اصلاح پذیر نیست. شارلاتانهای مذهبی و اسلامی های فوکولی این حقیفت را همیشه کتمان کرده اند. «علی ذکرةالسلام» - كه اسماعیلیه او را حسن دوم خطاب میکنند - را آخوند زاده آفریننندۀ پروستنتانیزم در اسلام میداند.  اما خشک مذهبدان اسماعیلیه و دولتی ایران دست به يكى كرده او و آثارش را ازبین بردند چون او پيروى از اسلام و سنت و شریعت را لغو کرد!

 

 

برداشته از مکتوبات آخوندزاده:

ای جلال الدوله، اگر تو عاقل بودی، می گفتی که  موجد به خواهشِ عمرو و زید به قانون خلقت خود تغییر نمی دهد. چشم می آفریند در حالتی که نطفه در رحم مادر منعقد می شود. قانون خلقت چنین است. وقتی که طفل زاییده و بزرگ شد، چشم او را از حدقه بیرون می آورند. موجد به خواهش عَمرو و زید همان چشمِ کَنده شده را به حدقه نصب کرده، به حالت چشم سابق در نمی آورد، چون که مخالف قانون خلقت است. همان چشم اول [که] بر هم شده است، باید به تحت قانون و شرط دیگر، یعنی به تحت قانون و شرط پوسیدن داخل گردد و بعد خاک بشود و به یک نوع دیگر استحاله یابد و اگر موجد به خواهش عمر و زید به اینگونه عمل که مخالف قانون خلقت است اقدام کند، به عظمت و جلال او رخنه می رسد و به جمیع قوانین خلقت تزلزل می افتد و هم چنین اگر سر شخصی بریده شود، همان سر بریده را موجد به خواهش عمرو و زید به بدن متصل کرده [نکرده] شخص مقتول را زنده نمی کند. پس در این صورت، در روزنامه طهران منویس و خود را با طبل و نقاره در نظر کلّ ملل جهان رسوا مکن که در هندوستان شوهر یک زن بت پرست را امام به اذن الله زنده کرد، چون که زنش امام را به فریاد خود خواسته بود و مذهب شیعه کرده بود. و مگو که موجد به خواهش عمرو مر او را از مسافت هوا به فوق افلاک رافع شد، به جهت آنکه قوه مقناطیسیه [مغناطیس] ارض یا قوه جاذبه اش عمرو را نمی گذارد که به مقام بالاتر از مسافت هوا عروج کند و عمرو در مقام بالاتر از مسافت هوا، تنفس نمی تواند کرد. زیرا که خلاف قانون خلقت است. اگر موجد با قدرت خود اینگونه خلاف قانون را روا داند، باید قوه مقناطیسیه ارض را یا قوه جاذبه آن را سلب کند و عمرو را در مقام بالاتر از هوا قدرتِ تنفس دهد. در این صورت عالَم به فنا می رود. قانون خلقت بالمرّه [یکباره] به هم می خورد. نمی دانم که چه ها می شود. پس مگو که فلان عمرو فلان خارق عادت را و فلان معجزه را یعنی فلان عمل مخالف قانون خلقت را مُجری کرد زیرا که مُحال است و اگر در این روزگار یک عمرو امکان این عمل را به اسم نبوّت یا امامّت ادعا نماید، باور مکن. دستگاه عوام فریبی و شارلاتانی است. حالا علم لازم است و سیویلیزاسیون لازمست و یقین بدان مذهبی که تأسیس آن بر اعتقادات پوچ است، امرِ با اعتبار نیست. بعد از غلبه عربها در این مذاهب مختلفه پیدا شده است؛ اهل ایران هر وقت به مذهبی ذاهب شده اند. آیا آنان نبودند که مدتی حنفی مذهب، مدتی شافعی مذهب، مدتی اسماعیلی مذهب شدند؟ آیا آنان نبودند که به راهنمایی شیخ احمد بحرینی قریب به مذهب علیَ اللهی و شبیه به شرک مذهبی پیش گرفتند؟ آیا آنان نبودند که در این زمانِ نزدیک چنان به جنبش افتادند که اندک ماند کلّاً بابی و تناسخی مذهب بشوند؟ و عقیده ای که از روی عقل و حکمت بنا نگرفته باشد، چه اعتبار دارد و به ثَبات آن چگونه اعتماد می توان بست؟ دوام دین اسلام در آن صورت ممکنست که با شعور و معرفت کُنه دین را فهمیده بعد به جهت امّتیاز ملّت از سایر ملل در مسلّمانی باقی بماند و به اعمال خُفیفه و رسوم ظاهره آن و به احکامی که در خصوص حق الناس است، بجز قتل نفوس و قطع اعضا و به غیر از بعض تزیید و تغییر که در آن احکام لازمست، قائل و تابع شده بالکلّیّه از تکالیف شاقه آنکه حقوق الله نامیده می شود، خود را آزاد نمایی چنانکه طوایف انگلیس و ینکی دنیا و پاره ای از سایر طوایف فرنگستان پروتستان هستند یعنی ظاهرا مسیحی مذهب هستند و باطنا تابع عقل و چنانکه حسن بن محمد بزرگ امیدِ اسماعیلی که با لقب عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام مشهور است[17] وقتی که به مبادی رشد رسید، هوس تعلم علوم و اقاویل حکما کرده در مسائل عقلیه و نقلیه عالمی متبحر و فاضلی سرآمد شد و معلومات خود را به قلم آورده خاطرنشان توابع خود نمود (و مذهب پراتستانتزم را در اسلام ایجاد کرد). چون پدرش محمد بزرگ امید به غایت عامی و بی علم بود، از اعتقادات پسرش وحشت نموده خلق را جمع کرده به عقاید پسرش انکار نمود.

(گزارش ترسیدن محمد بزرگ امید را از عقیده های پسرش علی ذِکرِهِ اَلسَّلام چنین روایت می کنند:

نجم الدین رودباری از علمای اسماعیلیه، فاضلی بود ممتاز و در الموت ساکن بوده مشغول تدریس می شد. روزی علی ذِکرِهِ اَلسَّلام تصادفا به مجلس درس او آمده دید که این آیه را تفسیر می کند: وَ اِذتَقُولُ لِلَّذی اَنعَم الله عَلَیهِ وَ اَنعَمتَ عَلَیهِ اَمسِک عَلَیکَ زَوجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخفِی فی نَفسِکَ مَا اللهُ مَبدیهِ وَ تَخشَی الناسَ وَ اللهُ اَحَقُّ اَن تَخشیهُ فَلَمّا قَضی زَیدُ مِنها وَطَراً زَوَّجنا کَها لِکَیلا یَکُونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَجُ فی اَزواج اَدعِیا ئِهِم اِذا قَضَوا مِنهُنَّ وَ طَراً وَ کانَ اَمرُاللهِ مَفعولاً. [چون توبه آن کس که خدایش نعمت داده و تو به او نیکی کرده ای گفتی برو زنت را نگهدار و از خدا بترس و آنچه را در دل پنهان می داشتی، خدا آشکار ساخت و تو از مخالفت خلق ترسیدی و از خدا سزاوارتر بود بترسی. پس ما هم چون زید از آن کام گرفت و طلاقش داد، او را به نکاح تو در آوردیم تا بعد از این مؤمنان در نکاح زنان پسرخوانده خود که از آنها کام گرفتند و طلاق دادند، بر خویش حَرَج و گناهی نپندارند و امر خدا انجام شده است (سوره الاحزاب؛ آیه 36)].

قالَ الصادِقُ عَلَیهِ اَلسَّلام: اَنَّ رَسُولَ الله قصَدَ دارَ زَیدِبنِ حارِثةِ بنِ شَراحیلِ الکلبی فی اَمر اَرادَهُ فَرَأی اِمرَاَتَهُ تَغتَسِلُ فَقالَ: سُبحانُ الذّی خَلَقَکِ. فَلَمّا عا ذَ زَیدُ اِلی مَنزِلِهِ اَخبَرَتهُ بِمَجِیئیِ رَسولِ اللهِ وَ قولُهُ لَها: سُبحانَ الَّذی خَلَقَکِ. فَجاءَ (اَی زَیذُ) النَّبِیَّ عَلَیهِ اَلسَّلام فَقالَ لَه النَّبِیُ صل: اَمسِک زَوجَکَ وَاتَّقِ اللهَ اِلی آخِرِالآیَه [صادق علیه اَلسَّلام گفت: رسول خدا وقتی که برای یک کار خصوصی به خانه زیدبن حارثة بن شراحیل الکلبی می رفت، غسل کردن زن او را دید و یکباره گفت: «خدایی که ترا آفریده است چقدر پاک و بلند است». وقتی که زید به خانه آمد، زنش برای او نقل کرد که پیغمبر به خانه شان آمده و گفته است «خدایی که ترا آفریده چقدر پاک و بلند است». زید به نزد پیغمبر رفت. پیغمبر به وی گفت: «زنت را طلاق مده و از خدا بترس» تا آخر آیه].

بعد از تمام شدن تفسیر آیه، نجم الدین به شاگردان خود روی آورده گفت: «این گزارش دلالت می کند به درجه نزدیکی پیغمبر ما در حضرت باری تعالی و ما را شکر این سعادت کلآنکه از امّت او حساب می آییم، واجب است. اَلحمدُلله الَّذی جَعَلنا مِنَ المسلّمینَ وَ مِنَ المُعتقدینَ لِرِسالَةِ نَبیِه وَ خَیرِ خَلقِه مَحَمّدُ صَلَواةُ اللهِ عَلَیهِ وَ اِمامةِ اَولادِهِ الطَّیِبینَ الطاهِرینَ عَلَیهِمُ اَلسَّلام» [سپاس خدا را که ما را در شمار مسلّمانان و گروندگان به رسالت پیامبر و بهترین آفریده اش محمد قرار داد که درود بر او باد و بر امامش و فرزندان پاکش].

عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام در آن مجلس هیچ حرفی نزد. روزی دیگر این تفصیل را به ورقه ای نوشته نزد نجم الدین فرستاد:

«مولانا!

دیروز در مجلس درس شما حاضر بوده، تفسیر آیه کریمه را که می کردید، از اول تا آخر شنیدم. پاره ای شبهه هایی که از تفسیر همان آیه به من حاصل شده است و دقایقی که از این کیفیت به خاطرم آمده است به شما مرقوم و معلوم می دارم.

در خیال من از جلال و جبروت خدایی بسیار دور می نماید که جبرئیل خود را پیش پیغمبر خود فرستاده و تأکید بکند که او  البته زن زید را بگیرد، محض برای دفع شهوت نفسانی، با وجودی که بیچاره پیغمبر بنا بر پاره ای ملاحظات، گرفتنش را صلاح نمی دید. چنانکه تا امروز از طعنه این گزارش آزاد نشده است و خودش به زید می گفت که «اَمسِک زَوجَکَ وَاتَّقِ اللهُ» الی آخر آیه.

مگر 22 نفر زن و کنیز پیغمبر به او کفایت نمی کرد که می بایست از زن زید نیز بهره یابد؟ مگر در خدایی کارهای دیگر نبود و لااقل به اینگونه لغویات [کارهای بیهوده] نیز ملّتفت شدن لازم می آمد؟ بر فرض که زید، یا از ترس یا از ارادت و یا از طمع مال، زن خود را طلاق داده گرفتن او را به حضرت رسول تکلیف نمود. از کجا معلوم است که زنش زینب به زنی پیغمبر رضاگی [رضایت] داشت؟ در طلاق رضای زن شرط نیست، آخر در نکاح که رضای زن نکاح شونده شرط است. خدای شما کی و به واسطه کی از زینب رضاگی پرسید که او را در بالای آسمان به پیغمبر تزویج می کند؟ بلکه زینب که زنی جوان بود، نمی خواست که به مرد پیر وانگهی به صاحب 22 نفر زن و کنیز نکاح شود (در سیر النبی صراحة مرقومست که زینب بعد از طلاق زید به مزاوجت حضرت رسول در ابتدای تکیف هرگز رضا نمی داد. بعد که آیه فَلَمّا قَضی زَیدَ مِنها وَطَراً زَوَّجنا کَها نازل شد، سر تسلیم فرود آورد. پس آشکار است که زینب به غیر از تسلیم چاره دیگر نداشت) ما می بینیم که رتبه پیغمبری رشک و حسد را از طبیعت زنان رفع کرده نمی تواند. هر روز عایشه و دیگر زنان پیغمبر از رشک و حسد به یکدیگر چه آزارهایی که به حضرت رسول می رساندند. حتی آنها یک بار به درجه ای در آزار دادن پیغمبر افراط کردند که حضرت رسول یک ماه سراسر ترکِ همه آنها را کرده، با آنها ملاقات نمی نمود. در واقعه ماریّه قبطیّه پیغمبر برای تسکین شدت غیظ حَفْصه دختر عُمَر ناچار این جاریه را بر خود حرام کرده بود. بعد باز پای جبرئیل به میان آمده، این آیه را آورد: یا اَیُّها النَّبیُّ لِمَ تُحَرِمُ ما اَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبتَغی مَرضاتَ اَزواجِکَ وَالله غَفُورُ رَحیمُ [ای پیامبر، برای چه آن را که خدا بر تو حلال فرموده تو بر خود حرام کردی تا زنانت را از خود خشنود سازی، در صورتی که خدا آمرزنده و مهربان است؟ (سوره تحریم؛ آیه 1)].

خلاصه، زنان حضرت رسول متصل در فساد بودند و با حرکتهای ناشایسته، مثل گم کردن عایشه گردن بند خود را و به این بهانه یک شب با صفوان نام، جوانِ عرب در صحرا ماندن و امثال آنها خاطر پیغمبر را می خراشیدند و خدای شما را مجبور می کردند که برای اصلاح فساد آنها، جبرئیل خود را بارها به مدینه مأمور سازد و آیت ها فرستد. بال و پر جبرئیل بیچاره، به واسطه حرکت های  نامقبول این زنهای زبان دراز از زیادیِ برآمدن و فرا آمدن ها ریخته و شکسته شده بود.

راست گفته اند ظُرَفا هر که پیغمبر شد، زنش اقلا باید یا سلیطه یا عاصیه بشود چنانکه زنان آدم، نوح، لوط، ابراهیم و  موسی بودند.

زینب همه این ماجرا را می دید و می شنید. بی شبهه به مقتضای طبیعت انسانی رضا نمی داشت که از شوهر جوان دور شده، به نکاح شوهر پیر در آید و خود را به آن نوع زندگانی ناگوار، که زنان پیغمبر داشتند، مبتلا بکند. اما خدای شما، به رضای او اصلا اهمیت نداده، در بالای آسمان او را به حضرت رسول نکاح می کند. و جبرئیل خود را فرستاده پیغمبر را از این تزویج خبر می دهد.

بلی، در صورتی که ما به مرتبه ای کودن هستیم که هر گونه سخنان پوچ را در ترازوی عقل نسنجیده، از محسنات می پنداریم و به آنها هیچ فکر نکرده اعتقاد می کنیم، خدای شما حق دارد هر چه دلش بخواهد بگوید و بکند.

مولانا!

مگر هنوز وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار بشوید و بدانید که اگر در کائنات خدایی هست، بی شک این خدا نیست که منصب جاکشیِ محمد نام، یک نفر عرب را قبول کرده به او بفرماید که از خدا نترس، بگیر زنِ زید را! از او بهره یاب! من در پشت سرت ایستاده ام! از عهده همه کس می آیم و جواب هر کس را می دهم! این نوع عقیده بدتر از بت پرستی است. آفریننده کائنات از این نوع اِسنادات مبرّا است و اینگونه اِسنادات را به او دادن کفر محض است. خدایی که شما می گویید، خدای مصنوعی و مظنونی خیال شما است. مضمون آیه «تَعالی شَانُهُ عَمّا یَقُولُ السُّفَها لِکلیلا یَکُونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَجُ فی اَزواجِ اَدعِیائِهِم» [تا مؤمنان در نکاح زنان پسرخوانده خود که از آنها کامیاب شدند و طلاق دادند بر خویش حَرَج و گناهی نپندارند (سوره احزاب؛ آیه 37)] برای پوشاندن این عیب چه دلیل محکم است! اگر مؤمنان زنهای طلاق داده پسر خوانده های خودشان را نگیرند، چه فساد متصور است؟ بلکه سزاوار است که نگیرند. مگر برای آنها زنهای دیگر پیدا نخواهد شد؟ کیست که به گرفتن زن پسرخوانده خود محتاج بوده باشد؟ و اگر فی الواقع منظور این بود که مؤمنان زنهای طلاق داده شده پسرخوانده های خودشان را گرفته توانند، یک آیه نازل می شد و این اجازت را افاده می کرد. دیگر چه لازم بود که پیغمبر فعلا نیز این کیفیت را به ظهور آورد [عملا انجام دهد] و خود را هدف تیر ملامّت سازد؟

شک نیست که پیغمبر بعد از رفع شهوت پشیمان هم شده است، چون که بعد از این واقعه از هر طرف مردم زبان به طعنه و سرزنش او گشوده اند و به اعتقاد بسیاری از مریدان در درستی پیغمبری او شکّ افتاد، منافقان در انکار او جَری تر گردیدند (و او را به نازل کردن آیه «ما کانَ مُحَمَّدُ اَبا اَحَد مِن رِجالِکُم» [محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست (سوره احزاب؛ آیه 40)] مجبور کردند).

خدای شما به او طعنه می کند که چرا از خلق می ترسی؟ او مگر از خلق می ترسید؟ خلق که او را به سبب این کار کشتن نمی خواستند. او از رسوایی می ترسید، که واقع شد. خدای شما می بایست که او را از رسوایی نگاه بدارد، اما نتوانست. منافقان هر چه گفتنی بود، گفتند و رسوایی تا امروز در زبانها و تاریخ ها باقی ماند (حاصلِ «ما کانَ مُحَمّدُ اَبا اَحَدِ مِن رِجالِکُم» چه شد؟)

عجب تر اینست که آیه های مذکور، خدای شما را در خیال بطوری مجسم می کند که گویا از نزدیک شدن پیغمبر با زنان به او حظّ و لذّت حاصل است. مثلا در نقل اِفِک [دروغ، بهتان] عایشه، پیغمبر او را به خانه پدر می فرستد و از ملاقات خود باز می دارد. خدای شما دلتنگ می شود و در پاکی عایشه پی در پی 12 آیه می فرستد (مثلا (1) اِنَّ الَّذین جاوُا بِا لافکِ عُصبَْ مِنکُم لا تَحسَبُوهُ شَرّ الَکُم بَل هَوَ خَیرُ لَکُم [آن گروه منافقآنکه به شما بهتان بستند مپندارید زیانی به آبروی شما می رسد بلکه خیر و ثواب نیز به شما خواهد رسید (سوره نور؛ آیه 11)] (2) اَلخَبیثاتُ لِلخَبیثینَ وَالخَبیثُونَ لِلخَبیثاتِ وَالطَّیباتُ لِلطَّیَّبینَ وَالطَّیَّبُونَ لِلطََیَّباتِ اُو لئِکَ مَبَرَّوُنَ مِمّا یَقُولُونَ لَهُم مَغفِرَةُ وَرِزقُ کَرِیم [زنان بدکار ناپاک شایسته مردانی ناپاکند و مردان زشتکار نیز شایسته زنانی بدین وضعند. و زنان پاکیزه نیکو لایق مردان پاکند و مردان پاکیزه نیکو شایسته زنانی پاکند و این پاکان از بُهتان ناپاکان منزهند و از خدا بر ایشان آمرزش و رزقِ نیکوست (آیه 26)] (3) لَولا اِذسَمِعتُقُوهُ قُلتُم ما یَکُونُ لَنا اَن نَتَکلمَ بِهذا سُبحانَکَ هذا بُهتانُ عظیم [چرا به محض شنیدن این سخنان منافقان نگفتند که هرگز ما را تکلّم به این روا نیست. پاک خدایا، این بهتانِ بزرگ و تهمت محض است (آیه 16)] و غیرِ ذلک تا که پیغمبر بار دیگر او را به خانه خود بیاوَرَد، به او نزدیکی بکند و به گویندگان بُهتان وعده عذاب بدهد.

این بیچاره ها چه گناهی داشتند؟ وقتی که زنی جوان یک شب با پسری جوان در صحرا بماند، البته هر کس به گمان بد می افتد. آنها از غیب با خبر نبودند. تنها خدای شما این گمان را نمی کند، گویا که جبرئیل و  میکائیل خود را به عایشه و صفوان[18] نگهبان گماشته بود که به یکدیگر نزدیکی نکنند. نادرستی در خود عایشه است. چرا به قضای حاجت از لشکرگاه آنقدر دور می رود که هیچ کس از وی خبردار نمی شود؟ چرا تنها به جستجوی گردن بند بر می گردد و به هیچ کس نمی گوید که کجاوه را تا برگشتن او نگاه بدارند؟ با وجودی که ندای رحیل رهسپار شدن قافله را داده بودند و لشکر در حال روانه شدن بود؟ علاوه بر این، عایشه دروغ می گوید که گردن بندش از گردن گشاده شده، افتاده و او ندانسته، بعد به جستجویش برگشته بوده است. هیچ در عالَم زنی پیدا می شود که گردن بندش به آن درشتی در حال بیداری و هشیاری از گردنش گشاده شده، به برابر چشمش بیفتد و او حس نکند؟ اگر انگشترین و گوشواره می بود، باز احتمالی می رفت. این بهانه را عایشه بعد از وقوع واقعه خیال [فکر] کرده است. دیگر چرا صفوان تنها از همه لشکر عقب مانده به سر او می رسد و او را به شتر خود سوار می کند؟ بنا بر کدام مصلحت صفوان تنها بر ساقه لشکر مأمور بود؟ که می داند که عایشه از اول شب از خیمه اش دور نشده و در کنار صفوان نبوده؟ اگر عایشه بیگناه بود، چرا حضرت علی که صاحب غیرت و ناموس و شجاعت بود، رضا نمی داد که پیغمبر بار دیگر او را به خانه خود بیاورد و به پیغمبر می گفت «رها کن این خبیثه را برود پی عشقبازی های خود، برای تو زنهای دیگر کم نیستند».

خلاصه، همه این قرینه ها آشکارا بر غرض دلالت دارد. آدم چطور از این کیفیت به شبهه نیفتد؟ اگر در این واقعه کار نامشروعی به مقتضای بشریت از عایشه صادر شده است، حق دارد. عیب در پدر اوست که دختر جوان خود را به مردِ پیر و صاحب یک توده زنان داده بود که در هر ماه زیاده از یک دفعه به او نوبت صحبتش نمی رسید. از طرف دیگر، آب و هوای عربستان در مرد و زن آن اقلیم، به شدت هیجان آورنده هوس جِماع است.

(و این گزارش که از حرکت نامرضیه عایشه وقوع یافت باعث بر آن شد که پیغمبر از فرط محبت به او و از شدت رشک در مراقبت او آیه حجاب را «قَل لِلمُؤمِنینَ یَغُضّوا مِن اَبصارِهِم وَ یَحفَظُوا فُروُجَهُم ذلِکَ اَزکی لَهُم اِنَّ الله خَبیرُ بِمایَصنَعُونَ وَ قُل لِللمُؤمِناتِ یَغضُضنَ مِن اَبصارِهِنَّ وَ یَحفَظنَ فُرُوجَهُنّ وَلایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ ماظَهَهَر مِنها وَ لیَضرِبنَ بِخُمُرِهنَّ عَلی جُیُو بِهِنَّ وَلا ُِبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعُو لَتِهِنَّ اَو آبائِهِنَّ اَو آبائِ بُعُو لَتِهِنَّ اَو اَبنائِهِنَّ اَو اَبنا بعُوُ لَتِهِنَّ اَو اِخوانِهِنَّ اَو بَنی اِخوانِهِنَّ اَو بَنی اَخَواتِهِنَّ اَو نِسآئِهِنَّ اَو ما مَلَکَت اَیما نُهُنَّ اَوِالتّا بِعینَ غَیرِ اُولِی الارِبربَةِ مِنَ الرِّجالِ اَوِ الطِفلِ الَّذینَ لَم یَظهَرُو اعَلی عَوراتِ النِّسآءِ وَلا یَضرِبنَ بِاَرجُلهِنَّ لِیُعلَمَ ما یُخفِینَ مِن زِینَتِهنَّ وَ تُوبُوا اِلیَ اللهِ جمیعاً اَیُّهَا المُؤمِنینَ لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ» [به مردان مؤمن بگو تا دیده از ناروا بپوشند و فروج خود را حفظ کنند که این خود برای آنان نیکوتر است و خدا به آنچه می کنند آگاه است و زنان مؤمن را بگو تا چشم از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را از عمل زشت محفوظ دارند و زینت و آرایش خود را جز آنچه قهراً ظاهر می شود بر بیگانه آشکار نسازند و باید سینه و بر و دوش خود را به مقنعه بپوشانند و زینت و جمال خود را آشکار نسازند جز برای شوهران خود و پدران و پدران شوهر و پسران و پسران شوهر و برادران خود و پسران برادر و خواهران خود و زنان خود (یعنی زنان مسلّمان) و کنیزان مِلکی خود و اتباع و اطرافیان از زن و مرد و طفل که هنوز بر عورت و محارم زنان آگاه نیستند. و آن چنان پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود. و باز گردید به سوی خدای مؤمنان شاید رستگار شوید (سوره نور؛ آیه 30 و 31)] نازل کرد و  نصف بنی نوع بشر را که طایفه اُناث است، الی مرورِ دهور به حبس ابدی انداخت. تنها عایشه با صفوان عشقبازی نداشت، سایر زنان کم سنّ پیغمبر نیز به سبب پیری او به جوانان صحابه نازفروشی می کردند که بعد از رحلتش طالب تزویج آنها بشوند. از آن جهت طلحه مکرر به زبان می گذرانید که کی این پیر خواهد مُرد که ما زنهای او را بگیریم، در آغوش بکشیم و خلخالهای ایشان را در برابر خودمان به صدا بیاوریم، چون که زنان پیغمبر به نیت دلربایی در حالت رفتار از پیش روی جوانان صحابه همیشه پایهای خودشان را به یکدیگر زده، خلخالهای خودشان را به صدا می آوردند تا اینکه در آیه حجاب این حرکت نیز بدین چند کلمه وَلا یَضرِبنَ بِاَرجُلِهِنَّ لِیُعلَمَ ما یُخفینَ مِن زِنَتِهِنَّ بر ایشان قدغن گشت. وقتی که حرفهای بی ادبانه طلحه گوشزد پیغمبر شد، در باطن خود گفت: پدرسوخته، من تدبیری می کنم که تو ابداً به آرزوی زشت خود نتوانی رسید. از خدای شما اول نزول این آیه را درخواست کرد: اَلنَّبِیُّ اَولی بِالمُؤمِنینَ مِن اَنفُسِهِم وَ اَزواجُهُ اُمِّهاتُمُ [پیغمبر اولی و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها، و زنان او مادران آنانند [سوره احزاب؛ آیه 6)] بدین منظور که ازواج [زوجها] خود را به مؤمنین مادر قرار بدهد تا اینکه بعد از وفاتش به تزویج مادران خودشان اقدام نکنند. بعد دید که عربها از این لفظ که ازواجِ او اُمِّهاتِ مجازی ایشانند، حرمت تزویج آنها را نخواهند فهمید، نزول آیه دیگر را از خدای شما خواهش نمود که صراحةً تزویج زنان او را بعد از رحلتش به مؤمنین حرام گرداند و خدای شما که در هر خصوص بلا حرف و اعتراض تابع امر و نهی او بود، این آیه دیگر را نازل کرد: وَما کانَ لَکُم اَن تُؤذوا رَسُول اللهِ وَلَاَان تَنکِحُوا اَزواجَهُ مِن بَعدِهِ اَبَداً اِنَّ ذلِکُم کانَ عِندَاللهِ عظیماً [و نباید رسول خدا را هرگز بیازارید و پس از وفاتش نباید که زنانش را به نکاح خود درآورید که این کار نزد خدا گناه بسیار بزرگی است (سوره احزاب؛ آیه 53)] بعد از نزول این آیه، دندان طمع طلحه و سایر صحابه از وصال زنان او بعد از وفاتش بریده شد. غرض اینکه پیغمبر پیر بود، زنان کم سنّش از او نفرت داشتند، چنانکه اسما بنت لقمآنکه در کتب فقهیه به لقب مُستعیذه مشهور است، وقتی که به خلاف رضای خود محض به خواهش اقربایش منکوحه پیغمبر شد و پیغمبر شب زفاف به شبستانش قدم گذاشته خواست که به او نزدیکی بکند، چنان از دیدار پیغمبر وحشت و رم کرد که به زبان آورد: اَعوذُ باللهِ مِنکَ یا شَیخُ [از تو به خدا پناه می برم، ای پیرمرد] از من چه می خواهی؟ چرا مرا به خلاف رضای من درخواستی؟ دست از من بردار و مرا آزاد کن که من طاقت دیدار تو را ندارم و هرگز به تو رام نخواهم شد. پیغمبر لابُدّاً از وصالش نومید گشته گفت: اَلحِقی بِاَهلِکِ یا هَرُومُ [ای زن بدطینت، به قوم خود ملحق شو]. اسما همان ساعت از خانه پیغمبر بیرون شده به خانه پدر رفت و خبر داد که پیغمبر خودش مرا قبول نکرد و برگرداند. ثُمَّ طَلَّقَها، بعد پیغمبر طلاقش داد.

دیگر زنان پیغمبر به خوشبختی اسما حسد بردند چون که ایشان نیز آرزومند آزادی از چنگ او می بودند به علت اینکه اکثر این زنان به اختیار خود زن پیغمبر نشده بودند. بعضی از ایشان جاریه بودند، بعضی را پیغمبر از دست کفّار بیچاره از کنار شوهران ایشان ربوده از برای خود به زنی گرفته بود، چنانکه زنِ زید را از کنار زید در ربود و زید ناچار بود که زن خود را به او تسلیم بکند زیرا که می دانست اگر از زن خود دست نکشد، به او نیز از پیغمبر آن خواهد رسید که از داود به اوریا رسید [به نقل از تورات، اوریا یکی از سرداران داود بود که زنی زیبا داشت و داود به خاطر رسیدن به این زن شوهرش اوریا را کشت].پس اگر زنان بیچاره پیغمبر در این حالت که داشتند، مثل عایشه پا از دایره عفت کج نهاده، در نظر حریفان عشوه گری می کردند و به جهت روز آینده از برای خودشان یار و دلدار می جستند، هرگز بعید نیست.

پیغمبر اکثر اوقات به جهت تاخت و تاراج اموال کفّار به غزوات می رفت و ایشان را در مدینه می گذاشت. که می داند ایشان در غیاب او پاکدامن می بودند یا نبودند؟

خصوصا پیغمبر در اواخر عمر خود به مرتبه ای از جماع عاجز شده بود که به جبرئیل نیز از عجز خود شکایت کرده است. چنانکه امام غزّالی معاصر نظام المللک در تصنیف [نوشته] خود مسمّی [به نام] احیاء العلوم نوشته است: جاءَ فی بَعضِ الاخبارِ اَنَّ رسولَ اللهِ قالَ شَکَوتُ اِلی جِبرائیلَ عَلَیه اَلسَّلام ضَعفی عَنِ الوِقاعِ فَدَلَّنی عَلَی الهَرِیسَةِ [در خبر است که پیامبر گفت شکایت بردم به جبرئیل علیه اَلسَّلام از ناتوانی در جماع و او مرا راهنمایی به خوردن حلیم کرد- حدیث نبوی].

در این حالت عجزِ او از جماع، زنان کم سنّش البته به تقاضای طبیعت بشریت، طالب الفت جوانان می شدند. اگر پیغمبر از طرف ایشان خاطرجمعی می داشت و متوهم و پریشان خیال نبود، چرا بدین درجه امر زنان را سخت گرفته و آزادیت را که اعظم حقوق بشریت است، بالمرّه [به تمامی] از ایشان سلب کرده است؟

(دیگر پیغمبر پیشنهاد زید را قبول نمی کند و به او می گوید که اَمسِک زَوجَکَ. خدای شما خشمناک شده حکم قاطع فرستاده که او زن زید را بگیرد و در نهایتِ شتاب. پس از آنکه زن زید در آسمان مطلّقه می شود، پیغمبر او را تزویج می کند. حتی تا انقضای عدّه اش هم علی الظاهر صبر نکرده است).

دیگر، پیغمبر ماریّه قبطیّه را بر خود حرام می کند و یک ماه او را نمی بیند. خدای شما صبر کرده نمی تواند، آیه طعنه به پیغمبر می فرستد: «یا اَیُّها النَّبی لِمَ تُحرِمُ ما اَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبتَغی مَرضاتَ اَزواجِکَ وَاللهُ غَفُورُ رَحیمُ» [ای پیغمبر، برای راضی کردن زنان خود آنچه را که خدا به تو حلال کرده، چرا به خود حرام می کنی؟ حال آنکه خدا رحم کننده بخشاینده است (سوره تحریم؛ آیه1)] و می فرماید که با ماریّه ملاقات و مقاربت بکند. از این قبیل آیت ها در خصوص زن پرستی پیغمبر شما و سایر مزخرفات مانند آنها در کتاب او بی شمار است و این مزخرفات را ما باید در سر قبر مردگان خودمان نیز بخوانیم، که ارواح آنها شاد و داخل ثواب شود.

زن پرستی را نسبت به پیغمبر من هرگز کاری مذموم نمی شمارم بلکه نبودنش کاری مذموم است. زیرا که آفرینش انسان در اساس، قانونِ زن پرستی است و بقای نسلش وابسته بر حُبّ جفت است. اگر کسی به خلاف این جذبه رفتار کند، یا بیمار است یا اینکه قصداً از قانون خلقت بیرون می برآید. در این باب حدیث «لارُهبانِیَّةَ فِی الاسلامِ» [در اسلام رهبانیت وجود ندارد] کلامی بی نظیر است. حرف در اینست که زن پرستی را به حد افراط رسانند؛ به زن این و آن طمع کردن و این طمع نالایق را از روی تزویر و در نفس خود پنهان داشتن: تَخفی فی نَفسِکَ ما اللهُ مُبدیهِ و بعد به دست آوردن زنِ خواسته خود را به فرمان آفریننده کائنات وابسته نمودن، از طرف پیغمبر کاری است ناشایسته و ضدّ شأن پیغمبری (با وجودی که خودش نیز می بایست به مضمون آیه قُل لِلمؤمِنینَ یَغُضّوا مِن اَبصارِهِم عمل نماید نه اینکه در کمال میل به زن بیگانه عریان مشغول تماشا شده، لطافت بدنش را هم جهراً [آشکارا] تعریف بکند به کلمه سّبحانَ الَّذی خَلَقَکِ [پاک است آنکه تو را آفرید] و بعد از آن، این حرکت ناشایسته را برای کافّه [تمام] مسلّمین در حق اولویت خود نسبت به زنان ایشان اعتقاد بدهد چنانکه فقهای سنّی و شیعه کلّاً در سلک خصائص نبی می نویسند: «اِذا وَقَعَ بَصَرُهُ عَلی اِمرَأة وَ رَغِبَ فیها وَجَبَ عَلَی الزَّوجِ طَلاقُها لِیَنکَحَها [چون چشمش بر زنی افتد و به او میل کند، طلاق او بر شوهر واجب است تا به نکاح پیامبر درآید].

این چه معنی دارد؟ فضیحت کاری بدین درجه؟ کسی که از دوست و دشمن این فتوی را بخواند، در حق پیغمبر شما و خدای شما چه خواهد گفت؟)

خدای ملّت های دیگر مشغول است به کارهای بزرگ، اما خدای شما آواره است به اینگونه لغویّات.

مولانا!

تعجب من از اینست که خلق عوام به اینگونه سخنان بیهوده باور کرده، شهوت پرستی پیغمبر را دلیل نزدیکی او در حضور آفریننده کائنات می پندارند و به این نقطه ملّتفت نیستند که اگر او گرفتار قید شهوت نباشد، چرا به زن بیگانه در حالت غسلش قصداً نگاه می کند و می گوید: «آفرین بر حُسن و جمال تو و پاک است خدایی که ترا به این لطافت آفریده است!»

تعجب من از اینست که مثل شما فاضل بی مثل این گزارش را مایه افتخار شمرده به اعتقاد خودتان آن را سعادتی کلان می پندارید و شُکر این سعادت موهوم را بر همه کس واجب می دانید. اگر در حقیقت شما از روی اعتقاد، نه از روی ریا، به خلق کننده زمین و آسمان چنین اِسناد را می دهید، من با شما موافقت نمی کنم و به چنین خدا اعتقاد ندارم، به آن چنان پیغمبر ایمان نمی آورم.

توقع می کنم که جواب این ایراد را از روی حکمت و دلیل های عقلی نوشته به من بفرستید و مرا ساکت نمایید، وگرنه از فریب دادن عوام بیچاره و مردمان ساده لوح دست برداشته، آنها را از شرافت بشریت محروم نسازید!»[19]

نجم الدین بعد از رسیدن این تفصیل بسیار در غضب شده، برخاست رفت پیش محمد بزرگ امید و بعد از اجازت گرفتن به حضور وی درآمده عقیده فاسده عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام را به او بیان کرده، شکایت نموده و گفت که به نزدیکی [به زودی] به وجود این پسر بی دین و ملحد، که ولیعهدش است، سلطنت از دودمان او بِدَر خواهد رفت.

محمد بزرگ امید مردی بود ساده لوح و به شریعت و مذهب از جان و دل معتقد. بسیار پریشانحال و خشمگین گردیده، از عقیده پسر وحشت کرد و خلق را جمع نموده، به بالای منبر برآمد و در پیش نظر همه، به اعتقادات پسر انکارِ آشکار نمود، چنانکه مذکور شد)[20].

عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام از خوف پدر ناچار ترک ارشاد کرده، به نوشتن رساله ها در اثبات روش پدر شروع نمود تا اینکه از قلب پدرش محمد بزرگ امید وحشت رفع گشت و منصب ولایت عهد خود را به عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام تسلیم کرد. همین که محمد بزرگ امید فوت شد، علی ذِکرِهِ اَلسَّلام به مسند سلطنت نشسته، ادعای امامّت کرد و در سال پانصد و پنجاه و نه اشراف و اعیان خود را در قلعه الموت جمع نموده فرمود در عیدگاه آن در سمت قبله منبری نصب کردند و چهار عَلَم بزرگ یکی سرخ یکی سبز یکی زرد و یکی سفید در چهار طرف منبر گذاشتند. در هفدهم ماه رمضان بالای منبر رفته، اول خطبه بلیغه خواند. بعد خطاب کرد: ای جماعت، من امام زمانم و به اقتضای عقل شریف مکلّف هستم که خیر و شرّ و سعادت و ضلالت شما را بنمایم. بدانید و آگاه شوید که عالم قدیم است و زمان نامّتناهی. بهشت و دوزخ یک امر خیالی و موهومی است. قیامّت هر کس، مرگ اوست. به هر عاقلی لازمست که در باطن، به اقتضای بشریت و عقل شریف، سلیم النَّفس و نیکوکار باشد. به این چنین شخص، مردِ راهِ حقّ خطاب می شود و در ظاهر هرگونه روش که به جهت معاش و امور دنیویه خود مفید ببیند، همان روش را به خود شعار سازد. الان تکالیف شرعیه را در خصوص حق الله من کلّاً از شما ساقط کردم. پس از این آزاد هستید و از اوامر و نواهی در خصوص حقوق الله بالمرّه فارغ بالید. علم تحصیل کنید. نیکوکار شوید و از نعمات دنیویه در حیات پنج روزه خود بهره یابید. ثروت و مکنت حاصل کنید. به خیالات فاسده و عقاید ابلهانه خود را مقید مکنید و سعی و تلاش نمایید که با علوم و صنایع و اعمال حسنه و صالحه و فضل و هنر در میان ملل عالم برگزیده و مرجح شوید. (و هم فرمود: ای جماعت، طایفه اُناث را در حبس و حجاب نگاه داشتن قطع نظر از آنکه ظلم عظیم است، در حق این نصف بشریت، از برای طایفه ذکور نیز خسارت لاتُحصی [بی شمار] دارد. از امروز طایفه اُناث را در حبس و حجاب نگاه مدارید و ایشان را بی تربیت مگذارید و در حق ایشان ظلم و ستم را روا مبینید، و زیاده بر یک نفر زن مگیرید. چنانکه من زیاده بر یک نفر زن ندارم و هر کس بعد از این دختر کوچک خود را مثل پسر خود به خواندن و نوشتن مشغول نسازد و هر کس از بزرگ و کوچک و  از غنی و فقیر زیاده بر یک نفر زن بگیرد، مستحق بازخواست و سَخَطِ [خشم] من خواهد شد). بعد از آن، از منبر پایین آمده افطار کرد. مردم هر سال آن روز را عید کرده به ترتیب اسباب فرح و سرور مبالغه می نمودند. شعرای اسماعیلیه در مدح علی ذِکرِهِ اَلسَّلام قصائد غرّا انشا کردند، از آن جمله این [پنج] بیت است:

برداشت غُلِّ[21] شرع به تأیید ایزدی  مخدوم روزگار علی ذِکرِهِ اَلسَّلام

(منسوخ کرد آیه سِتر و حجاب را       مقبول داور آمد و ممدوح خاص و عام

فرمود کای گروه، به هر مرد یک نفر         همسر بس است زین عدد افراط شد، حرام

تا آفتاب نورفشانست در جهان            تا ماه زیور است بر این چرخ نیل فام

این پادشاهِ پاکَ شِیَم[22] را به خیر یاد خواهد نمود نوع بشر بامداد و شام

 

فردای آن روز که مذهب پراتستانتسم در ایران اظهار شد، علی ذِکرِهِ اَلسَّلام دو ساعت به ظهر مانده، دست زن خود، بانوی بزرگ دُرّة التاج را که از سلسله پادشاهان دیالمه بود گرفته از حرمخانه بیرون آمد و بانوی بزرگ روگشاده در تماشاگاه های الموت با شوهر حکیم و روشن روان خود سیر کرده به حرمخانه بازگشت و هر روز که هوا ملایمت و موافقت داشت، علی ذِکرِهِ اَلسَّلام اینگونه سیر را با بانوی بزرگ تکرار می کرد. اعیان و اشراف و جمیع سُکّان [ساکنان] الموت در آزادی طایفه اُناث تقلید او کرده، با زنان رو گشاده خودشان به سیر بیرون می شدند و در جمیع قلمرو او این رسم جاری شد. مرویست [روایت شده است] که اگرچه از اطراف طوایف مختلفه مسلّمین به علی ذِکرِهِ اَلسَّلام اِسنادِ کفر و الحاد می دادند، اما هیچ یک از ایشان حق نداشت [نمی توانست] که به او اِسناد فسق و فجور بدهد و او را ظالم و جابر بشمارد چون که علی ذِکرِهِ اَلسَّلام بسیار پاکدامن بود و هرگز شراب نمی خورد و زنا نمی کرد و در حق کسی ظلم و تعدی را روا نمی دید و هرگز بر قتل نفوس و بر شکنجه و تعذیب مردم فرمان نمی داد و شغلش متصل مصروف بر آسایش و رفاهیت رعایا بود و مجالسش با حکما و علما و فضلا انعقاد می یافت و در ترویج علوم و تربیت نوع بشر بقدر امکان اهتمام می ورزید؛ بر عالمان مبرهن می کرد که علم و تربیت منتج پاکدامنی از معاصی است و نادانی و دینداری باعث فسق و فجور و مولد حرص و طمع و مورث ظلم و تعدیست و به واسطه این نوع  اخلاق حسنه حق داشت که خود را امام زمان و سر خیل اصفیا [جمع صفی؛ پاکان؛ برگزیدگان] بنامد، چنانکه نامید).

آفرین بر تو ای عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام که در مدت تاریخ هجری مثل تو یک پادشاه با عقل و حکیم و ذی فضل و صاحب همت و صاحب عزم در میان ملّت اسلام پیدا نگردید که به سیویلیزاسیون این ملّت باعث شود و این ملّت را از حماقت و جهالت و بدبختی آزاد کند. اگر ملّت مطالب ترا فهمیده بود،  حالا طوایف انگلیس و ینکی دنیا خوشه چین تو حساب می شدند زیرا که (تو در عصری مذهب پراتستانتزم را ایجاد کردی که ایشان هنوز در آتشکده های دیوان اینقویزیسیون [انکیزیسیون؛ تفتیش عقاید] بریان می شدند)، آنها مدت مدید بعد از تو مذهبی را که ایجادش از تو بوده است، یعنی پروتستانتیسم را فهمیده و روولسیون [انقلاب] کرده، مذهب پروتستانط [پروتستان] را اختیار نمودند.

(از سلطنت حکیمانه عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام چند سال بگذشت. پراتستانتزم در جمیع صفحات مُلک دیلم منتشر و برگزیده شد و تَبَعه او روز به روز نتایج خیریه آن را در حق خودشان مشاهده می کردند) چه فایده، به تحریک سلجوقیانِ نادان با آل بویه، علی ذِکرِهِ اَلسَّلام را برادر زوجه اش، حسن نامور، با یک ضربت خنجر مقتول ساخت و چراغ ملّت اسلام را، بخصوصه چراغ ملّت ایران را خاموش کرد[23]. بعد از وفات علی ذِکرِهِ اَلسَّلام، پسر او محمد هم در طریقه پدرش رفتار کرده، بقدر مقدور در ترویج عقاید حکیمانه پدرش سعی بلیغ می کرد و بعد از فوت او پسرش جلال الدین حسن دید که دیگر در ملّت موافقت نیست و از اطراف دشمنان نادان زیاد شدند، مثل خلفای بنی عباس و سلاطین دیگر و به طایفه اسماعیلیه اِسنادِ مَلاحده و زنادقه را دادند و از هر جا به عداوت ایشان اقدام کردند، ناچار و لابُدّ [ناگزیر] باز به مذهب قدیم عود کرده، از تازگی [دوباره] خود را و اهالی رودبار و قُهستان را به چاه ظلمت انداخت.

حیف از تصنیفات [نوشته ها] علی ذِکرِهِ اَلسَّلام که فی الحقیقه یاقوت و زمرد کلّ لتراتر [لیتراتور؛ ادبیات] حساب می شد و در هیچ جا مشاهده نمی شود، اگر پیدا گردد واقعا یک تحفه بی مثل می شد. به عقیده و مذهب علی ذِکرِهِ اَلسَّلام در هر خصوص مطابق است عقیده و مذهب طایفه چارواک هندویان (اگرچه ایشان در عقاید دینیه زیاده از اندازه تخیلات سخت می کنند – نگاه کن به کتاب دبستان المذاهب). چارواک ها اعتقاد می کنند که ضانع و موجد نیست و اَعلی و اَدنی شدن از عالم طبیعت است و به وجود صانع یک دلیل قاطع و برهان واضح دستاویز نیست. پس چرا به امر مظنون و موهوم بل معدوم بندگی باید کرد؟ و چرا در معابد و مساجد به واسطه عبادت جبهه سا باید شد؟ و به فرشتگآنکه فضیلت شهود ندارند، قائل شد؟ و به موجب حرص ابلهانه به امید جنّت و نوید راحت از نعمت ها و راحت های دنیا دست کشید و نقد را به نسیه بی اصل عوض کرد و به اقوال کاذبانه فصحای جاه دوست[24] که افکندن عوام را به دام فریب به حصول آرزوهای خودشان وسیله دانسته اند فریفته شد؟ و از دنائت طبع به چنین اشخاص فروتن شده، ایشان را آقا و اولیا دانست و به ایشان بنده رذیل شد و پرستش کرد؟ و هر شیئی که ظاهر نیست، باورکردن را شایسته نیست. ترکیب موالید از عناصر است؛ به اقتضای طبیعت چند روزی عناصر با همدیگر تألیف یافته اند، مادام که ثبات ترکیب جسد و سلامّت هیئت باقی است، به هر خیر که مرغوب طبع است و از آن ضرر حیوانی [زیستی] متصور نیست، باید توسل جُست. وقتی که ترکیب جسد متلاشی شد، معادِ عنصر باز عنصر است و کاخ بدن را بعد از خراب شدن، به وطن بالاتر و ناز و نعیم عروج و به نار [آتش] و جحیم [دوزخ] نزول نیست. پس باید اعتقاد کرد در اعمالی که حقوق الله شمرده می شود، گناهکاران معاقب نمی شوند و نیکوکاران (زاهدان) به راحت و نعمت نمی رسند بلکه در واقع برعکس است. به جهت آنکه گناهکاران از عذاب روزه و نماز و طاعات و عبادات فارغ شده و نیکوکار [زاهد] به مشقت عبادات که عذاب محض است گرفتار است. پس عاقل باید از جمیع لذات دنیویه بهره یاب شود و از هیچگونه مشتهیات [جمع مشتهی؛ میل و آرزو] احتراز ننماید زیرا که چون به خاک رفتی باز آمدنت نیست.

 

 

[17]  قید: وجه به این لقب نامیده شدنش اینست که حسن بن محمد مسمّای [سمّی؛ همنام] حسن صباح بود و اسمعیلی ها حسن صباح را که در ایران تأسیس کننده مذهب آنها بود، امام خودشان می شماردند و در حال حیاتش «مولانا» و «سیّدنا» خطابش می کردند. و هر وقت که بعد از وفاتش اسمش ذکر می شد، از راه تعظیم به وی سلام می فرستادند].

[18]  قید: در تاریخ طبری نوشته شده است که صفوان جوانی بود بسیار خوش قامّت و خوبرو و دلربا.

[19]  قید که الحاق طابع است: جمیع این تفصیلات در بیان اوضاع حرمخانه پیغمبر عمدگی [ویژگی] مخصوص دارد به علت اینکه از این تفصیلات سبب نزول آیه حجاب در حق طایفه زنان صراحتاً هویدا می گردد.

[20]  [مطالب این پرانتز طولانی را آخوندزاده در یکی از نسخه های میرزا یوسف افزوده و در نامه ای به تاریخ 17 دسامبر 1870 به وی یادآوری کرده است که «قیدی را نیز که در وقت عبور شما از تفلیس در یکی از نسخه های شما در نقل عَلی ذِکرِهِ اَلسَّلام الحاق کرده ام، مرقوم نموده باشید»].

[21]   غُلِّ شرع: بند و زنجیر شرع

[22]   پاک شِیَم: پاک سرشت؛ پاک رفتار

[23]  قید: حسن نامور بسیار فاناتیک بود و بنا بر عادت قدیمه مرضیّ طبع او نمی شد که خواهرش در نظر مردم گشاده رو سیر می کند و از این جهت به علی ذِکرِهِ اَلسَّلام بغض و عداوت می ورزید و از شدت بغض، خود مرتکب قتل او گردید.

[24]  قید: ای جلال الدوله، در باب جاه دوستی پیغمبر ما در جزء رابع تاریخ ابن خلدون این گزارش به نظر آمد. شاعری از شعرای عرب معاصر خلیفه اسماعیلیه مصر اَلفائزُ بالله مُسمّی به عَمّارةُ الیَمَنی در مدح شمس الدوله تورانشاه برادر صلاح الدین قصیده ای گفته، در آن قصیده تورانشاه را بدین سه فرد به تسخیر یَمَن و استبداد مطلق ترغیب و تحریض می کند:

فَاخلُق لِنَفسِکَ مَلکاً لاتُضافُ بِه                       اِلی سِواکَ وَ اُورِلنّار فی العَلَمِ

هذَا ابنُ تُومَرت قَدکانَت وِلایَتَهُ                     کَمایَقولُ الوَری لَحماً عَلی وَضَمِ

وَکانَ اَوَّلُ هذَا الدّینِ مِن رَجلِ              سَعی اِلی اَن دَعَوهُ سَیِّدَ الامَمِ

ترجمه اش اینست که از برای خود مُلکی خلق کن که از جهت آن تو به غیر خود مضاف و وابسته نگردی و آتشی در عالم یعنی در شهرت برافروز تا مردم بگویند که این فرزند تومَرت است که او را ریاست و ولایت بود چنانکه مردم می گویند گوشت از چوب آویخت یعنی اُممِ دنیا را افکند و خوار و دردمند کرد. اول این روش از مردی بود که سعی کرد تا اینکه او را سَیّدِ اُمَم خواندند. یعنی در روش ریاست طلبی و جاه دوستی و شهرت پرستی تو تنها نیستی. اول این روش از مؤسس دین اسلام است. ندیدی که رَجُلی از رجال عرب بدین روش سعی و سلوک کرد، به چه درجه رسید؟

الحق این شاعر مطلب را خوب فهمیده است. پیغمبر ما فی الواقع به شدت ریاست طلب و جاه دوست و شهرت پرست بود و در عقل و تدبیر در عصر خود نظیر نداشت و در فصاحت و بلاغت فیمابین عربها بی بدل بود چنانکه خودش بدین صفت افتخار می کند: اَنَا اَفصَحُ مَن نَطَقَ بالضّادِ بَیدَاَنّی مِن قُرَیش و قرآن کلّاً از خیالات خود او ناشی است و این عقیده غلط است [که] او اُمّی بود یعنی سواد نداشت؛ خیر اُمّی نبود. اینقدر هست که علوم نمی دانست و از تربیت یعنی از سیویلیزاسیون این عصر مانند معاصرین خود خبر نداشت ولیکن سوادش بود و خواندن می دانست، نسبتِ هر چه می کرد و هر چه می گفت و هر چه می خواست، عمدا به خداوند کائنات می داد که به خود او بحث وارد نشود. حتی به جهت پیشرفت کار خود به پاره ای امورات رذیله نیز اقدام کرده، نسبت آنها را به اراده خالق ارض و سماء داده است از آن جمله اینست که به جنگ میدان با دشمنان اکتفا نکرده، چند بار دزدان عرب را از پیروان خود بفرستاد که رفته هنگام شب، خُفیةً به آرامگاه چند نفر از رؤسای قبائل عرب که مُخِلّ خیالات [افکار] او بودند داخل شده، ایشان را به هلاکت برسانند. آدم با شعور به ادنی تأمل به حقیقت این کیفیت حالی تواند شد چنانکه عمّارةُ الیَمَنی حالی شده است.

دلیل صاحب سواد بودن پیغمبر این روایت است: من کتاب بصایر الدرجات لابی جعفر محمد بن الحسین بن بابویه القمی باب فی انّ رسول الله کان یقرء و یکتب بلسان العرب. حدثنا جعفربن محمد الصوفی قال سئلت ابا جعفر محمد بن علی الرضا یا بن رسول الله لم سمی النبیّ الامّی. قال ما یقول الناس قلت له جعلت فداک یزعمون انما سمّی النبیّ الامّی لانه لم یکتب فقال کذبوا علیهم لعنة الله انی یکون ذلک. والله تبارک و تعالی یقول فی کتابه المحکم هو الذی بعث فی المیین رسولا منهم یتلو ا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة [سوره جمعه؛ آیه 2] فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن والله لقد کان رسول الله یقرأ و یکتب و انما سمّی الامّی لانه کان من اهل مکة و مکة من امّهات القری و ذلک قول الله فی کتابه لتنذر امّ القری و من حولها [سوره شوری؛ آیه 7] [این قید را آخوندزاده در نامه ای به تاریخ 2 آوریل 1871 به میرزا یوسف مستشار نوشته که به نسخه خود بیافزاید].