فرا خوان تمامی اقشارو طبقات جامعه، نهاد ها و سازمانهای دولتی، گروه ها و احزاب سیاسی از جمله نیروهای نظامی به وحدت و اتحاد، برای "نجات ایران،" حرف اصلی و محوری پیام نوین شاهزاده رضا پهلوی بود که در هفته ای که گذشت انتشار یافت. واکنشهای بسیاری را در فضای مجازی برانگیخت و نقد و بحث و بررسی کم و کاست و جنبه های مثبت و منفی آن، از دیدگاهای متفاوت، بویژه در میان طرفداران سلطنت و نظام شاهنشاهی، بیدرنگ آغاز گردید. بعضا، اقدام شاهزاده را مورد تایید قرار دادند و برخی دیگر آنرا لازم اما نا کافی خواندند. کارشناس دیگری، نیز، شاهزاده را متهم به پشت کردن به "فره ایزدی" نموده تحلیلگری هم ، پیام نوین شاهزاده، را اعتراف به این واقعیت خواند که او "کاوه" نیست و تنها"پرچمدار" کاوه است. آقای ف-سخن، نویسنده و تحلیلگر هم ابراز تاسف نمود که "چیزی جدید" در آن نیافته است. اگر چه در درستی فراخوان وحدت و اتحاد برای نجات ایران، ایرادی نمی بیند ولی اظهار میدارد::
"چگونه (اتحاد) باید صورت پذیرد، متاسفانه ایشان رهنمود عملی ارائه نمی دهند خوب بود چند رهنمون عملی هم برای عملی ساختن این وحدت و اتحاد جمعی ارائه میداد.
مسلما نقل و بررسی تمامی واکنشها به پیام نوین شاهزاده در این مختصر نمیکنجد. آنچه میتوان در اینجا باختصار مورد بحث قرار داد، آن کمی و کاستی ست که پیام نوین شاهزاده و هم واکنش ها به پیام او از آن رنچ میبرند.
روشن است که فراخون شاهزاده پهلوی بازتاب باور به "نجات ایران" و یا آنچه میتواند معادل " ملیگرایی" بمشمار آید، بعنوان بدل معتبری در برابر "دینگرایی" و ابزار اصلی گذار از حکومت دین. حال آنکه ملی گرایی آزمایش خود را در تاریخ ما پس داده است، نه تنها مانع بازگشت استبداد نگردید، بلکه در دوران دینگرایی، زودتر از همه به اراده دین که مظهر آن طلبه ای بود برخاسته از حوزه های علمیه، آیت الله خمینی، تسلیم نمود. هممین بس که سفر سنجابی، رهبر جبهه ملی، به فرانسه و دیدار او را با خمینی بیاد بیاوریم.
افزوده براین، تاریخ نشان میدهد که احساسات ملی گرایی وقتی برانگیخته و کار ساز میشود که، مردم تجاوز یک دشمن خارجی را در زندگی روزمره خود احساس کنند. در کشورما، مثل بسیاری از کشورهای مستعمره، احساسات ملی وقتی باوج خود رسید که دکتر محمد مصدق، نخست وزیر برگزیده مردم، انگلستان را مجبور به پذیرش سروری و اقتدار ایران بر مناطق نفتی نمود. بگذریم که ملیگرایی بعدا خود را در آغوش دین افکند و هنوز هم بعضا فکر میکنند با ترکیب ملی گرایی و دینگرایی ست که میتوان از حکومت دین عبور کرد.
آری، این یک واقعیت است که تمامی اقشار و طبقات، گروه ها و سازمانها در جامعه ما، همه دانه های یک تسبحی را مانند که بندش بریده، هریک بگوشه ای پرتاب گشته اند. بنابراین بیک بند تسبیح جدیدی نیاز داریم که بتوانیم، همه آن دانه ها را به یک بند در کنار یکدیگر بچینیم.
متاسفانه نجات ایران که شاهزاده میخواهد همه مردم بدان بیاندیشند، آن بند تسبیحی نیست که بتواند عناصرمختلف جامعه را بهم پیوند بزند. مگر آنکه به قشر روحانیت، بویژه بخش حکمران ان بمثابه یک نیروی اشغالگر بنگریم، چنانکه گویی از تبار مهاجمین تازی به ایران باستان اند. در غیر اینصورت نمیتوان به نجات ایران بعنوان یک بند تسبیح که بتواند همه دانه ها را بهم پیوند بزند چندان امیدوار بود. به آن دلیل که پیام شاهزاده و منتقدین پیام او از آنچه عیان است سخنی به بیان نمی آورند بلکه تنها از آنچیزی که "انتزاعی" و "ذهنی" ست سخن میرانند، از "ایران" که تنها وقتی عینیت پیدا میکند که تمامیتش مورد تهدید و یا اشغال بیگانه قرار بگیرد. اینرا خود در حمله عراق و آزاد سازی خرمشهر تجربه کرده ایم.
البته که بر خلاف مفهوم ایران، سلطه دین عیان است و یک مفهوم انتزاعی نیست. با این وجود، سلطه دین چنان مورد غفلت قرار میگیرد، چنانکه گویی ناموجود است. حال انکه جامعه ما قبل از هرچیزی دیگری یک جامعه دینی ست. سلطه دین در جامعه ما تمام است و کامل. همه نهادها سازمانهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی و فرهنگ و هنری و حقوقی و انتظامی و امنیتی، در ارتباط با حفظ و تداوم سلطه دین شکل گرفته و بدست متولیان دین، آخوندهای حاکم بگردش در میآیند. بر راس این جامعه دینی، طلبه ای برخاسته از حوزهای دینی قرار گرفته است که مظهر دین است، با اقتداری نا محدود و بدون مرز، همچون اقتدار الهی مطلق و بی چون و چرا.
بعبارت کلی تر نمیتوان سوراخ و منفذی را در جامعه یافت و با حضور و سلطه دین روی در روی قرار نگیری. کلیه قوانین در تمامی عرصه های اجتماعی بویژه در عرصه عدالت و دادگستری، تعین و تعریف جرایم مدنی و جزایی، تنبیه و مجازات، از جمله قطع اعضای بدن سارق، سنگسار، قصاص، و بسیاری از شینعترین مجازاتی که میتوان در تاریخ بشری ملاحظه نمود، بر اساس شریعت اسلامی تدوین گردیده اند.
ما با مظاهر سلطه دین بطور روز مره روی در روی قرار میگیریم و می بینیم که چگونه بر رفتار و گفتار ما تاثیر میگذارد و بآن شکل میدهد. مثل حجاب اجباری که اگر بازتابنده سلطه دین نیست، مظهر چه چیزی میتواند باشد؟ نه تنها رفتار زنان را در کنترل قوانین حجاب دار میاورد، رفتار مردان هم تابع مقرارت حجاب میکند و بانها اجازه نمیدهد که با یک زن بی حجاب در کوچه و خیابان ظاهر شوند. اگرچه برای بسیاری از زنان حجاب، هنور بیک امر عادی تبدیل نشده است. با این وجود گریزی دیگری جز عادت بدان نداشته اند. جدایی جنسیت ها، حلال و حرامهای خوردنیها و پوشیدنیها و دیدنیها و نوشیدنیها، اگر بازتابنده سلطه دین نیست بازتاب چیست؟ مگر به تخت شلاق نمی بندد آنکه بحرامی بنوشد و یا آنکه بحرامی در آمیزد؟ با این وجود سلطه دین در منطقه خاکستری آگاهی ما قرار گرفته است.
برغم نامحسوس بودن سلطه دین، شریعت اسلامی در برگیرنده بازدارنده ترین و انسان ستیزترین قوانین و مقرارتی است که تا کنون انسان خلق کرده است. یعنی که شریعت اسلام انسان را به بند میکشد و به اسارت در میاورد. در محور و مرکز شریعت اسلامی، تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، که در پیش افتاده ترین رفتارمان تظاهر مییابد بدون آنکه آنرا هرگز دون شان انسان بدانیم. مثل زمانی که به نیایش و عبادت قرار میگیریم.. شریعت اسلامی ست که بما شیوه های اطاعت و فرمانبری، تقلید و تبعیت میاموزد. شریعت اسلامی ست که با ابزار حرام و حلال، مکروه و مستهب تمامی استعدادها، توانایی ها و تخصص ها را به بند میکشد، اگر در خدمت دین قرار نگیرند.
رهایی و آزادی از بند شریعت اسلامی ست که میتواند آن بند تسبیحی باشد که جامعه ما بدان نیاز مند است. رهایی و آزادی انسان، حرمت و گرامیداشت آنچه انسانی ست میتواند آن بند تسبیجی باشد که کثرت را به وحدت و یگانگی برساند. زوال انسان و تقلیل انسان به یک حیوان فرمانبر، درد مشترک تمامی افراد جامعه است. نجات ایران تنها با رهایی و آزادی ایرانی از بند شریعت اسلامی، امکان پذیر است. شریعت اسلام، انسان را خوار و تحقیر میکند، این درد ی ست که نیاز به درمان مشترک دارد.
بازگرداندن عزت و حرمت به شان آنسان، آن بندی ست که میتواند تمامی افراد جامعه از اقشار و طبقات و سازمان و احزاب مختلف را بهم پیوند بزند و درد مشترک آنها را درمان نماید. این یک ضرورت تاریخی ست دیر یا زود آگاهی باین حقیقت، که نجات ایران بسته به رهایی و آزادی انسان ایرانی از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، ماهیتا در ستیز با آزادی و خصومت با هر انچه زاییده ی اراده آنسانی ست، به حربه ای تبدیل خواهد گردید که ریشه های شریعت اسلامی یا قانونمندی های اسارت و بندگی را از بیخ و بن برکند.
نظرات