نخستین نوروز
این نخستین بهاریست
که بیتو میگذرد
ای مادرِ مادران!
نوههایت چه میکنند
و دخترانت که بیتو
بر سر سفرهی هفت سین نشستهاند؟
در اصفهان
بادها از نفس افتادهاند
و درختان زیر پوست خود
آماسی را حس میکنند.
با این همه ما پسرانِ پراکندهات هنوز
بر گردِ میز بلندی نشستهایم
که تو بر تارک آن نشسته بودی
با گیسوان بلند سپیدت
در آخرین چاشتی که با هم داشتیم
پنج سال پیش در استانبول
زیر چترِ درختی همیشهسبز
که اکنون خاکِ آن شدهای.
مجید نفیسی
بیستم مارس دوهزاروهجده
پانزده دقیقه پیش از تحویل سال
First Nowruz
This is the first spring
That is passing without you,
Oh, mother of mothers!
What are your grandchildren
And daughters doing without you
At the tablecloth of “Seven S’s”?
In Isfahan
Winds stop breathlessly
And trees feel swollen
Under their skins.
But we, your dispersed sons,
Still sit around a long table
Where you sat at its head
With your long white hair
At our last meal
Five years ago in Istanbul
Under the canopies of an evergreen tree
Which now you have become its earth.
Majid Naficy
March 20, 2018
15 minutes before the start of Persian New Year.
از فواد روستائی:
جناب نفیسی بسیار عزیز سلام و درود فراوان بر شما.
بسیار سپاسگزارم که مرا در لذّت بی حد و حصر خواندن این شعر زیبا سهیم کردیدو قلم تان هماره نویسا باد!
اردتمند همیشگی شما و شعرهای تان
از مهری:
مثل همیشه بسیار زییا، لطیف و پر از احساس و صمیمت.
قلمتان همیشه سبز باد
با مهر وسپاس
"
از ناصر:
زیباست مجید جان و حس دلتگی چه جاری ست در رگ و پی آن.
می بوسمت و تندرستی و شادکامی ات را آرزو دارم.