امیگو
همسایهی من کاکلی مغرور دارد
با مویی کوتاه بر شقیقهها
فلفلنمکی و مجعد.
سبیلی پُرپشت دارد
که دانشِ اندوختهاش را میپوشاند
و شانههایی پهن
پناهی برای سرگذاشتنها.
به پا که میخیزد
و چوب زیر بغلش را بهسوی من نشانه میگیرد
چون بُرادهی آهنی کِشیده میشوم
و در چشمهای درخشانش
یکباره فرومیریزم.
اینک او دارد در اتاقش
آهنگی را به سوت میزند.
صبح یکشنبه است.
همه در خوابند
و او آمادهی رفتن به کلیساست.
"امیگو
سوتهای تو چه جوانند!"
ریشش را تراشیده
پیراهن سپیدش را پوشیده
و همراه با زنش
که اندامی کوتاه و فربه دارد
به سوی دوجِ کهنهاش میرود.
تمام راهپله از سوت او آکنده است
و با هر تقتقِ چوبزیربغلش
ارواحِ خبیثه به اطراف میگریزند.
مجید نفیسی
دوازدهم سپتامبر هزارونهصدونودوسه
Amigo
My neighbor has a proud forelock
With short hair on his temples,
Salt & pepper and curly.
He has a thick mustache
Covering his stored knowledge
And broad shoulders,
A refuge for laying heads.
When he stands
And aims his crutch at me
I am drawn like iron fines
Falling suddenly
Into his shining eyes.
Now, in his room
He is whistling a song.
It is Sunday morning.
Everyone is asleep
And he is ready to go to church.
“Amigo
How young are your whistles!”
He has shaved
Put on his white shirt
And along with his wife,
Who is short and chubby,
Goes toward his old Dodge.
The stairway is filled with his whistling
And evil spirits flee
With every tap of his crutch.
Majid Naficy
September 12, 1993
نظرات