نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و حاشا را نمیدانم
تمام قصههای عاشقانه آخرش تلخ است
دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم
نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد؟»
که من برنامههای صبح فردا را نمیدانم
همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما
کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم
تو تا دیروز میگفتی که: «بی تو زود میمیرم»
ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمیدانم
برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما
گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم
نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم
چرا اینقدر آدمهای تنها زود میمیرند؟
دلیل مرگ آدمهای تنها را نمیدانم
•
همیشه شعرهایم چیزهایی از تو میدانند
که من -با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم.
خانم ناهید فتحی پور
نظرات