ميان خورشيد هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري ست 
خورشيدي كه
از سپيده دم همه ستارگان
بي نيازم مي كند.
نگاهت
شكست ستمگري ست 
نگاهي كه عرياني روح مرا
از مهر
جامه ئي كرد
بدان سان كه كنونم
شب بي روزن هرگز
چنان نمايد
كه كنايتي طنز آلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست
آنك چشماني كه خمير مايه مهر است!
وينك مهر تو:
نبرد افزاري
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم.
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.
به جز عزيمت نابهنگامم گزيري نبود
چنين انگاشته بودم.
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري ست 
نگاهت شكست ستمگري ست 
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست.

 
 
آيدا در آينه - احمد شاملو
" به بهانهٔ هفدهمین سالگرد سفر ابدی او "