این تنها یک حاشیه نویسی از تئودور نولدکه است! در کتاب «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» به ترجمهٔ عباس زریاب.
اسکن این کتاب در فضای مجازی موجود است.
خسرو انوشیروان
از قرائن چنین برمیآید که اعتبار و حیثیت خسرو در درجهٔ اول برای آن بوده است که او با قدرت تمام (هرچند با خونریزی بیرحمانهٔ شرقی) مزدکیان را برانداخت؛ این امر در حقیقت در زمان حیات پدر او صورت گرفته بود ولی رهبر حقیقی خسرو بوده است (رجوع شود به ضمیمهٔ کتاب دربارهٔ مزدکیان). عملیات جنگی او بر ضد رومیان و دشمنان دیگر نیز نام او را مشهور ساخت (رجوع شود به آگائیاس ۴/۲۹)؛ دلیل دیگر شهرت و اعتبار او ترتیبات عاقلانهای بود که برای اداره و حمایت مرزها برقرار کرد؛ بعضی از این ترتیبات را جلوتر دیدیم و بقیه را نیز خواهیم دید (بعضی از آنها پس از نقل وقایع یمن ذکر خواهد شد). اشتهار او به خردمندی و حکمت مسلماً به دلایل عملی مبتنی است. در نظر شرقیان متأخر، خسرو نمونهٔ عدالت بوده است و عنوان «الملکالعادل» را دربارهٔ خسرو به پیغمبر اسلام نسبت میدهند. این اعتقاد بیدلیل نیست منتهی عدالت یک پادشاه ایرانی در آن زمان عدالت مخصوص تغییر شکل یافتهای بوده است، در مغربزمین خسرو را بیشتر به جهت علاقهٔ او به فلسفهها و ادیان خارجی تحسین میکردند؛ شاید این علاقه بیشتر از روی تظاهر و خودفروشی باشد اما بهرحال از پادشاهی که دین ملی مملکت او از اغماض و تسامح بسیار دور بوده است مستحسن میباشد؛ مقایسه شود با گواهی یوحنّای افسوسی (۶/۲۰) که هرچند از حکم و داوری خالی است اما از روی صداقت است. گفتههای آگاثیاس (۲/۲۸ به بعد) دربارهٔ این پادشاه بر شأن و اعتبار او میافزاید زیر آگاثیاس عقیدهٔ تعصبآمیزی بر ضد او نداشته است. آگاثیاس نخست برای ما بیان میکند که چگونه خسرو به عنوان رئیس مملکت در نظر رومیان مورد احترام بوده است. اگر خسرو، حتی در زمان حیات خود، در نظر مردم مشرقزمین به عنوان یک پادشاه نمونه مورد تقدیر و احترام نمیبود فلاسفهٔ غیر مسیحی نمیتوانستند به این اشتباه عجیب دچار شوند که حکومت او را مانند حکومت جمهوری افلاطون و یا لااقل کوروش از نظر گزنفون بدانند. این اعتبار و حیثیت او در نظر شرقیان مبنی بر اصول عملی مشرقزمینی است نه یک عقیدهٔ ایدئالی. در حقیقت وضع امپراطوری روم در تمام احوال از جهات بسیاری خیلی بهتر از وضع ایران حتی در اوج رونق و شکوه آن، بوده است و این در سایهٔ آن فرهنگ یونانی و طرز ادارهٔ دولتی رومی بوده است که از بقایای عصر پیش از مسیحیت بوده است.
اینکه خسرو کتاب منطقی را که پاولوس برای او به زبان سریانی نوشته بود بسختی میفهمید و یا هرگز افلاطون و ارسطو را از روی جدّ مطالعه نکرده بود، در نظر ما مایهٔ کسر شأن او نمیشود، اما این معنی را تأیید میکند که او فلاسفهٔ غیر مسیحی را، که نومیدانه او را ترک گفتند، در پیمان صلح در برابر آزار دهندگان مسیحی ایشان بشدت مورد عنایت قرار داده بود (این وضع بسیار رقتانگیز است: پادشاهی بیگانه نمایندگان بدبخت عقیدهٔ جهانی کهنهای را که به نحو مصنوعی از نو احیا شده بود، ولی بهرحال از همهٔ عقاید دیگر بهتر بود، در برابر وارثان دنیای متمدن یونان و روم که از صورت اصلی تمدن خود خارج شده و رنگ توحش گرفته بودند حمایت میکند! آگاثیاس این وضع رقتانگیر را حس میکند). خسرو به عنوان یک پادشاه ایرانی به دین رسمی مملکت خود معترف بود و به آن احترام میگذاشت؛ رجوع شود مثلاً به مسعودی ج۴، ص۷۴ و ۷۶. اما ایمان قلبی او به این دین تا اندازهای مورد شک است زیرا اگر چنین ایمانی داشت نبایستی به حکمت و ادیان مغربزمین توجهی کرده باشد. شاه عباس بزرگ نیز که در بسیاری از قسمتها شبیه خسرو بود، به زیارت ائمه میرفت و اعمال دینی دیگر را بجا میآورد اما با همهٔ این احوال بیاعتقاد بوده است. بوفس در مدخل کتاب منطق (لاند، قصص سریانی ج۴ ص۱ به بعد)، که لابداً میدانست چه چیزی باید تقدیم آقای خود بکند، موافق است که فلسفه مافوق عقیده است و آیات کتاب مقدس را بعنوان تعالیم «حکما» نقل میکند. ظاهراً این پادشاه عقیدهٔ عقلانی خاصی پذیرفته بود که در مقایسه با ادیان سختگیر معاصر خود جنبههای خوبی داشته است.
قسمتی از توجه و علاقهٔ او به مباحثات میان مذاهب گوناگون (رجوع شود به یوحنای افسوسی در موضع مذکور) ممکن است از روی عشق به حقیقت باشد اما ممکن هم هست که قسمتی از آن برای ریشخند و تفریح باشد چنانکه شاهعباس بزرگ چنین میکرد (البته دست و پای شاهعباس بازتر بود و کمتر از خسرو به روحانیان توجه داشت). خسرو نیز مانند شاهعباس مسیحیان بیگانه را برای مقاصد فرهنگی جلب میکرد (رجوع شود به بنای انطاکیّهٔ نو)؛ او به یعاقبه، که همیشه به داشتن روابط با رومیان مورد سوءظن بودند (ثئودورا، ملکهٔ باتقوی، حامی و پشتیبان ایشان بود) اجازه داده بود که متشکل شوند و برای خود جاثلیقی انتخاب کنند (یوحنای افسوسی ۶/۲۰)؛ به همین جهت مسیحیان ایرانی هم صد سال پس از او هنگامی که یزدگرد سوم را که یکی از اعقاب او بود، به خاک میسپردند به نحوی تأثرانگیز از عنایتی که خسرو دربارهٔ ایشان مبذول داشته بود تقدیر و تحسین میکردند (ابنالاثیر ج۳ ص۹۶). افسانهای که بموجب آن خسرو پیش از مرگش به مسیحیت گروید و غسل تعمید کرد (ایاگربوس، ۴/۲۸؛ سُوس در پاتکانیان، ژورنال آزیاتیک سال ۱۸۶۶ ج۱ ص۱۸۲ و ۱۸۴) نشانهای از علاقهٔ خسرو به مسیحیان است؛ مقایسه شود در مطالب آینده با اخباری که از جانشین او نقل کردهاند. اما خسرو بهرحال حکم قدیمی را که بموجب آن سزای ارتداد از دین ایرانی مرگ است، اجرا میکرد چنانکه از سرگذشت یزدبوزذ (مناندر پروتکتور ۳۵) و نظایر آن برمیآید (رجوع شود به مطالب آینده در شرح حال خسرو دوم). اما آنچه یوحنای افسوسی (۲/۱۹) دربارهٔ قتل روحانیان مسیحی گفته است بسیار مورد تردید است؛ این داستان شاید از ارامنه گرفته شده باشد که در تحمل نکردن ادیان دیگر تندتر از ایرانیان بودند زیرا اجازه نمیدادند که هیچ آتشکدهای در سرزمین ایشان بنا شود. این را هم نباید فراموش کرد که روحانیان مسیحی همیشه قابل اعتماد نبودهاند؛ رجوع شود به ایاگریوس (۵/۹) که میگوید اسقف نصیبین با رومیان (بر ضد ایرانیان) توطئه میکرده است. داوریهای پرکپ دربارهٔ خسرو مبالغهآمیز و غیر عادلانه است؛ به اینگونه داوریها که دربارهٔ خسرو میکردند، در محافل دولتی رومی با کمال میل گوش میدادند زیرا این پادشاه بارها ایشان را خفیف ساخته و تحقیر کرده بود. بطور کلی خسرو یکی از باکفایتترین و بهترین پادشاهان ایران بوده است و این معنی مباینت ندارد با اینکه او گاهی هم بیرحم و خونخوار بوده است و اعتنایی به حقیقت نمیکرده است، چنانکه بهترین ایرانیان هم دچار این خصلت بودهاند.
نظرات