عباس زریاب به تشویق حسن تقیزاده شروع به ترجمهٔ کتاب «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» تألیف تئودور نولدکه نمود که پس از سالها و دشواریهای بسیار، منجمله توقف کار به سبب بیماری، سرانجام این کار سترگ در سال ۱۳۵۸ منتشر شد. این کتاب شامل ترجمهٔ بخش ساسانیان تاریخ طبری و حواشی نولدکه بر آن است.… و این بخشی از آن کتاب…
پس از او [بهرام] یزدگرد[یکم] 1 ملقب به «گناهکار2»، پسر کرمانشاه پسر شاپور ذوالاکتاف، به شاهی رسید. برخی از دانایان به نسبنامههای ایرانی میگویند که یزدگرد گناهکار برادر بهرام کرمانشاه است نه پسر او و در نسب او میگویند: یزدگرد پسر شاپور ذوالاکتاف؛ و از کسانی که نسب او را چنین گفتهاند هِشام بن محمد است3. چنانکه گفتهاند او مردی سخت و درشتخوی بود و عیب فراوان داشت. یکی از زشتترین عیبهای او، چنانکه گفتهاند، این بود که او هوش تند خویش و پرورش نیک و دانشهای گوناگونی را که فرا گرفته بود بجای خود بکار نبرد و بیشتر نگرش او در کارهای زیانآور4 بود و هرچه از اینگونه داشت در مکر و حیله و فریب بکار میبرد و در کارهای زشت سخت بینا بود و بر این صفات خویش بسیار مینازید و دانش و فرهنگ مردم را کم میشمرد و آن را سبُک میداشت و در شمار نمیآورد؛ اما اگر خود از آن باب چیزی داشت آن را به رخ مردم میکشید. با اینهمه، سختگیر و بدخوی و زشتخوار بود. سختگیری او به جایی رسیده بود که لغزش خُرد در دیدهٔ او بزرگ بود و کمترین خطا را بالاترین گناه میدانست. هیچکس نمیتوانست پیش او کسی را که لغزشی کوچک از او سر زده بود، پایمردی کند هرچند نزد او گرامی بود. همواره بر مردم بدگمان بود و در هیچ چیز بر هیچکس استواری نداشت. فداکاریِ کسی را پاداش نمیداد و اگر خود او کمترین نیکویی میکرد آن را سخت بزرگ میشمرد. اگر کسی جرأت میکرد که با او سخنی بسود کس دیگر بگوید به او میگفت: «آن مرد برای این کار، که تو در آن باره با من سخن میگویی، برای تو چقدر میپردازد و تاکنون چقدر گرفتهای؟»5. از این روی کسی در اینگونه کارها با او سخنی نمیگفت مگر فرستادگانی که از جانب پادشاهان دیگر بسوی او میآمدند.6 زیردستان او برای رهایی از تندی و آزار و خویهای زشت او به روشها و دستورهای نیکی که پیش از پادشاهی او معمول بود دست میزدند و مردم از بیپروایی او و از ترس تندخویی او با هم همیار و مددکار شده بودند. رأی او این بود که اگر کسی پیش او لغزش و گناهی بکند چنان کیفری به او بدهد که در سیصد سال دیگر مانند آن عقوبت روی ندهد؛ و از این روی او را تنبیه نمیکرد زیرا در انتظار بود که او را چنان کیفری دهد که سختتر از آن نباشد؛ اگر میشنید که یکی از درباریان او با یک تن از همپیشگان و یا همپایگان خودش دوستی گرفته است او را از خدمتِ خود دور میکرد.7 هنگامی که به پادشاهی رسید نرسی را، که فرزانهٔ روزگار خود بود، وزارت داد. نرسی ادبی کامل داشت و در هر راهی که پیش میگرفت سرآمد و پیشرو مردم زمان خود بود؛ مردم او را مهر-نرسی و یا مهر-نرسه8 مینامیدند و لقب او هزاربنده9 بود. مردم امیدوار بودند که یزدگرد با این کار از تندخویی بیرون آید و نرسی او را بر سر صلاح آورد. اما چون شاهی بر او استوار شد اشراف و بزرگان را خوار داشت و بر ناتوانان تاخت آورد و خونریزی فراوان کرد و چنان درشتی نمود که زیردستان مانند آن را در روزگار او ندیده بودند. چون بزرگان و اشراف دیدند که ستم او روز بروز بیشتر میگردد گرد آمدند و از ستمی که از او بر ایشان میآمد شکوِه کردند و به خدا بنالیدند و بزاریدند تا ایشان را از او برهاند. میگویند هنگامی که در گرگان بود روزی از کاخ خود همی نگریست اسبی بیصاحب دید که به زیبایی و اندام آن اسب ندیده بود و بسوی کاخ او میآمد تا آنکه به در کاخ رسید و بایستاد. مردم از آن در شگفت ماندند زیرا کاری بود بیرون از عادت. یزدگرد بفرمود تا آن را زین نهند و لگام بندند و پیش او بیاورند. اما اسبداران و اسبپروران او هرچه کوشیدند نتوانستند آن را زین کنند و لگام بندند. چون به یزدگرد گفتند که اسب از زین و لگام شدن سر باز میزند خود او نزد اسب آمد و به دست خود آن را لگام کرد و نمدی بر پشت آن بینداخت و بر روی آن زین نهاد و تنگِ آن را محکم ببست؛ اسب هیچ جنبشی نمیکرد تا آنکه یزدگرد دُمِ او را بالا زد تا پارْدُم نهد. در این حال اسب پشت بگردانید و چنان لگدی بر دلش زد که همانجا از آن لگد بمرُد. پس از آن دیگر آن اسب را کسی ندید. بعضی میگویند که آن اسب چنان چهار نعل روی به دویدن گذاشت که کسی نتوانست آن را بگیرد و از آن کار سر در بیاورد. بدینگونه مردم از دست او بیاسودند و گفتند: «خداوند این کار را از روی دلسوزی بر ما کرد».10 پادشاهی یزدگرد را بعضی بیست و دو سال و پنج ماه و شانزده روز و بعضی دیگر بیست و یک سال و پنج ماه و هیجده روز گفتهاند.
-
پهلوی آن «یزدکرت» Jazdekert، سریانی آن یزدگرد (رجوع شود مثلاً به فهرست رایت در ذیل کلمهٔ مذکور و کارنامهٔ شهدا ج۱ ص۲۴۲ و بعد) و یا «ایزدگرد» (رایت در موضع مذکور؛ لاند، قصص سریانی ج۳ ص۲۵۸ و ابنالصبری، تاریخ روحانیت ج۱ ص۱۲۲) و نیز بطور مرخّم «یزدگر» (لاند، ج۱ ص۸۳) و یا «ایزدگرد» (لاند ج۳ ص۲۵۳ س۱۰ و ۲۵۹ س۱۲). شکل «ایزدگر» به صورتهای محرّف در تلمود آمده است. «ایزگدر در زباحیم ۱۹ قسمت بالا، «ازگر» در کثوبث ۶۱ قسمت پایین؛ شریرا «یزدگر» نوشته است. در عربی «یزدجرد»؛ ولی در نسبنامهٔ بشّاربن برد (اغانی ج۳ ص۲۰) دو بار به صورت «ازدکرد» آمده است. در یونانی Ισδιγερδησ «ایسدیگردِسْ» (در ثثوفانس Ισδεγερδησ «ایسدگردس» که چندان مورد اعتماد نیست. و یوحنّای انطاکی Ισδγ = Ισδηγερδησ دارد). در ارمنی یزکرت Jazkert. این را هم بگویم که موردتمان به نظر من این نام را به خطا در سکههای ایرانی پیش از ساسانی نیز خوانده است (مجلهٔ سکهشناسی برلین ج۴، ص۱۷۶ به بعد).
-
حمزه (ص۵۴) و کسانی که از او نقل کردهاند (مفاتیح و بیرونی و دیگران با تحریفات زیاد) فارسی این لقب را «دفر» و «بَزَهگر» نوشتهاند. «بَزَهگر» واضح است. بزه و بژه کلمهٔ متداول پارسیان است برای «گناه» (در پهلوی بَچَکْ) پس «بزهگر» یعنی گناهکار. اما «دفر» را میشود از «دب» به معنی فریفتن دانست ولی باید «دَبْز» (مقایسه شود با دَفْزَکْ) به معنی درشت و خشن باشد که با صفت «غلیظ» که در متن برای یزدگرد ذکر شده است مناسبت دارد. بهرحال کاش برای این لغت که فقط در فرهنگها دیده میشود شواهدی مییافتم؛ بعلاوه نقطهٔ روی «ر» را نیز نمیتوانم ضمانت کنم.
-
او به گفتهٔ سعیدبن البطریق و ابنالقتیبه و بلاذری (ص۲۸۷) و نیز سُوس (به نقل پاتکانیان در ژورنال آزیاتیک سال ۱۸۶۶ ج۱ ص۱۶۰) پسر بهرام چهارم است. اما بنا به زیرنویس کارنامهٔ مجمع اساقفهٔ سلوکیه (چاپ Lamy ص۲۳) و بنا بر نوشتهٔ عربهای مسیحی (در السّمعانی III,I,369a) وبنا بر گفتهٔ لازار (لانگلوا ج۲ ص۲۶۸) و آگاثیاس و یعقوبی و مسعودی و حمزه و فردوسی (نیز مقایسه شود با بیرونی ص۳۳ و ۴۵ در یک روایت خاص) پسر شاپور بوده است و بدون تردید صحیح همین است، اما مقصود شاپور دوم است یا سوم معلوم نیست.
-
مانند زهر و غیره.
-
او ایرانیان خود را میشناخته است!
-
اشاره به واقعهٔ خاصی است که بعد ذکر خواهد شد.
-
این توصیف در مآخذ موازی متن هم ذکر شده است ولی نه به این کاملی. واضح است که توصیف این پادشاه به صفات زشت، در روایتی که همهٔ پادشاهان را عادل و شایستهٔ ستایش میداند، نباید بی علت باشد. از این توصیف این نکته بر میآید که این پادشاه، با همهٔ استبداد و بدگمانی بیحدی که به او نسبت میدهند، یک گناه اصلی داشته است و آن اینکه عقاید و حقوق کسانی را که این روایت از ایشان منقول است، یعنی نجبا و روحانیان، رعایت نکرده است؛ این نکته ثابت است. روایتی که همزمان با این پادشاه است (لاند، قصص سریانی ج۱ ص۸) این «گناهکار» را چنین توصیف میکند: «یزدگرد پادشاه نیک رحمدل، که از میان شاهان به عنایت الهی مخصوص است، یادش بخیر و زندگی آیندهاش بهتر از گذشته باد، هر روز بر بیچارگان و بیچیزان نیکی میکرد». ارزش مهم این گواهی از آن جهت است که بر امر مثبتی متکی است و آن رعایت محبتآمیز پادشاه است از اسرای رومی که از دست هونها گریخته و داخل مملکت ایران شده بودند؛ بگفتهٔ این مأخذ همهٔ مسیحیان بر این معنی متفقند. اما البته تمایل جدی این پادشاه به مسیحیت مورد شک و تردید است. او شاید با شکیبایی طبیعی خود جانب مسیحیان را از آن روی نگاه میداشته است که وزنهای در برابر روحانیان و نجبا که بر ضد قدرت شاه متحد شده بودند، ایجاد کند. به همین جهت جاثلیِق یَبهَلّاها Jabhallâhâ اجازه یافت کلیسای بزرگی در تیسفون بنا کند (السّمعانی III,I,370b) مسیحیان کشور شاهنشاهی اجازه یافتند که نخستین بار در مجمع روحانی سلوکیه (فوریه ۴۱۰ مسیحی) متشکل شوند. این مجمع تحت ادارهٔ یکی از اساقفهٔ روم تشکیل شد. یزدگرد جاثلیق مذکور را به روم فرستاد (رجوع شود به موضع مذکور)؛ و حتی «احای» جاثلیق در داخل مملکت به یک مأموریت سیاسی بزرگی فرستاده شد: او میبایست اختلاف میان شاه و برادرش بِهْوَرْ Behwar (؟) را که حاکم پارس بود رفع کند (السّمعانی III,I,869a) این واقعه بایستی میان سالهای ۴۱۱ و ۴۱۶ مسیحی اتفاق افتاده باشد). دوستی او با مسیحیت به شکل مبالغهآمیزی، بر غربیها هم معلوم بوده است (سقراط ۷/۸؛ در اینجا تأکید شده است که او به همین جهت مجوس را دشمن خود ساخت). اما دلیلی در دست نیست که او از این راه عقاید ایرانیان را زیر فشار گذاشته بوده است. در سالهای آخر سلطنتش ناشکیبایی مسیحیان، مخصوصاً اسقف عَبدای اهوازی او را وادار کرد که روش سخنی بر ضد ایشان در پیش گیرد (رجوع شود از جمله به السّمعانی III,I,370b و بعد؛ ثئودورت تاریخ روحانیت ۵/۳۹). از قرار معلوم شاپور نامی مسیحی در سال هیجدهم سلطنت یزدگرد شهید شده است (رجوع شود به Rosen-Forshall, Catal.93b)؛ مِهْر-شاپور نامی به زندان انداخته شده است (شهدا ج۱ ص۲۳۴) و یعقوب که بعدها از راه شهادت به «Intercisus=فداکار» معروف گردید از طرف شاه مجبور شد که مسیحیت را انکار کند (همان موضع، ص۲۴۲ به بعد). گویا در آن زمان قانون سختی وجود داشته است مبنی بر اینکه کیفر ارتداد از آیین مزدیسنا باید مرگ باشد (رجوع شود به مطالب آینده در سلطنت خسرو اول). بهرحال، این پادشاه بطور کلی به مسیحیان عنایتی داشته است و این معنی (همچنانکه سنمارتین در Lebeau ج۵ ص۴۸۴ نیز معتقد است) علت کینهٔ مجوسان را به او کاملاً روشن میسازد. عنایت او به رؤسای یهود از تلمود (کثوبث ۶۱a و زباحیم ۱۹a) معلوم میگردد. ظاهراً جدیت او در کار صلح مورد پسند نجبای جنگجو نبوده است. در تابستان سال ۴۸ مسیحی، کمی پس از مرگ آرکادیوس، پیمان صلح پایداری با روم بسته شد. گویا در این سند عباراتی بوده است مبنی بر کیفیت حمایت پدرانهٔ یزدگر از ثئودوزیوس دوم که در آن زمان هنوز نابالغ بوده است؛ این معنی نشان میدهد که شاید پیش از آن یزدگرد جانشینی ثئودوزیوس دوم را ضمانت کرده بوده است همچنانکه کَواذ (قباد) بعدها بیهوده میخواسته است چنین ضمانتی برای خسرو اول از آناستازیوس بگیرد (پرُکُپ، جنگ ایران ۱/۲). داستان قیمومت یزدگرد بر ثئودوزیوس، که از آن خیلی گفتگو میشود، از همینجا پیدا شده است و حمزه نیز (ص۱۸) آن را میدانسته است. اگر روی هم حساب شود یزدگرد مرد عاقل با فکری بوده است، گرچه مانند دیگر پادشاهان ایران کمی هم جبار و مستبد بوده است.
-
لازار فرپی مهر-نرسه را مکرّر هَزَرَپتِ (رئیس هزاره=خیلیارخوس) آتروپاتنه (آذربایجان) و دشمن بزرگ مسیحیان مینامد. سقراط (۷/۱۸) او را نرسایوس Ναρσαιοσ میخواند (در ثئوفانس ص۱۳۲ چاپ بُن ”ارسپوس ΛΡρσεοη» آمده است که تحریفی از نرسئوس Ναρσεοσ و یا نرسایوس Ναρσαιοσ). شخص دیگری هم بوده است به نام میهر نرسا (در نسخهٔ خطی برسا) رجوع شود به رایت در Catal.1133b؛ نام او در کارنامهٔ شهدا ج۱، ص۲۲۳ مهیر نرسه آمده است. اما بعید بنظر میرسد که یزدگرد او را بلافاصله پس از جلوس خویش وزیر خود کرده باشد زیرا او چهل سال پس از آن به عنوان فرمانده سپاه ظاهر میگردد. (رجوع شود به مطالب آینده).
-
با آنکه نقطهگذاری نیمهٔ دوم کلمه قطعی نیست قرائت «هزاربنده» از کتاب تاریخ روحانیت ثئودورت (۵/۳۹) تا اندازهای قطعی میگردد. عبارت ثئودورت چنین است: سو(ر)نس خیلیون ایکتون دسپوتِن (سورن خداوند هزاربنده) این عبارت را سنمارتین (در Lebeau ج۵ ص۴۹۳) هم دیده است؛ رجوع شود به ترجمه و تحریر فارسی طبری (ترجمهٔ زوتنبرگ ج۲ ص۱۲۲). مسلم است که این کلمه لقب و عنوانی برای مرد بزرگی بوده است. شاید کلمهٔ «مرابیده» مذکور در ابنخرداذبه (ص۴۰) نیز «هزاربنده» باشد. اما هَزَرَپِت مذکور در پیش (رجوع شود به مجموعهٔ رسائل لاگارده ص۱۸۶) غیر از این کلمه است و باز غیر از کلمهٔ هزرفَثِسْ Αζαρέφδης مذکور در فصل هشتم مناندر است در کتاب جنگ ایران پرکپ (۱۷ و ۱ و جاهای دیگر آن اَزَرثسْ Αζαρενασ) در مالالا (ج۲ ص۱۱۹ اگزرث Εξαραθ). این کلمه در دینوری هرازفت (هزارفت) است و در کارنامهٔ شهدا ج۱ ص۱۳۵ هارپت و هراپت آمده است. پَتْ و فارسی بَذْ ممکن است بصورتهای دیگری هم آمده باشد. شاید این کلمهٔ اخیر همان هَزَرَوُخْت Hazarawucht باشد که در کتابهای ارمنی قدیم بارها (فاوستوس بیزانسی در لانگلوا ج۱ ص۲۵۹؛ لازار فرپی در مواضع متعدد) به عنوان نام ایرانی آمده است. فت ft فارسی بسختی میتواند در ارمنی بصورتی غیر از «خت» بیاید.
-
داستان مرگ شگفتآور این پادشاه رابطهٔ بسیار نزدیکی دارد با توصیفی که از بدی او کردهاند. این داستان را سعیدبن البطریق و ابنقتیبه و دیگران چنان ذکر کردهاند که مبتنی بودن همهٔ آنها بر یک اصل (ابنالمقفع) معلوم میگردد. فردوسی این داستان را با کمی تفاوت و با بیانی شاعرانه ذکر کرده است. اینکه شاعر محل این واقعه را نزدیک شهر پدری خود (طوس) میداند باید به حساب خودش گذاشته شود. اما داستان پدید آمدن اسب سفید از چشمهٔ آب و ناپدید شدن آن دوباره در آن چشمه باید اصل قدیمتری داشته باشد که ابنالمقفع آن را کوچک کرده است. با توجه به اینکه روایت راجع به این پادشاه چه اندازه آگاهانه و روشن تدوین شده است، نمیتوان آن را از قبیل افسانههایی که از روی سادهلوحی بوجود آمده است دانست؛ من فکر میکنم که این داستان به منظور معینی ساخته شده است. این پادشاه را، که مبغوض بزرگان بوده است، در هورکانیای (گرگان) دوردست پنهانی کشتهاند و بعد این داستان را منتشر ساختهاند. اینکه در کتاب سعیدبن البطریق (ج۲ ص۷۸) میگوید کسی نمیخواست به شاه دست درازی کند تا مبادا تجاوز و دستدرازی به شاه سنت گردد تقریباً خود گوینده را متهم میسازد. فتنه را تأیید میکند. بگفتهٔ بیرونی (ص۳۳ و ۴۵) یزدگرد آخرین کسی بود که سال ایرانی را با دو ماه کبیسه دوباره بر سر جای نخستین خود برگردانید؛ و این کار بدست یزدگرد موبد از اهل هزار، موضعی نزدیک استخر، انجام یافت.
نظرات