مهتابی

مهناز بدیهیان 

از مهتابی خم می­شویم

به ­سوی جهان کوچکی که ساکنان آن

به ­هم نزدیک و نزدیک­تر می شوند

زیرا که وجه مشترک نان است

  نانی که از سفره­ی مردم جهان ربوده شده

و در توبره­ی بی انتهای سرمایه­داران،

غمگین نشسته است. ـ

 

چه فرقی نمی­کند که نام تو چیست

و رنگ پوست همسایه سیاه است یا سپید

زیرا که رنگ، رنگ نیاز است

رنگ خون و خانه به ­دوشی

 

از مهتابی خم می­شویم

از پشت بام خانه­هامان

از پنجره­ی ماشین

و در جاده­های پر ازدحام شهر

در کنار وال استریت

در کنار پنجره­های شکسته­

و در گوش هم نجوا می­کنیم:

تا نان، تا آزادی.