سید محمد رفیع، سفیرِ عثمانی مقیمِ ایران در زمان جنگهای اول ایران و روس، راجع به عباسمیرزا (که در آن زمان، با وجود تصدی مقام فرماندهی ارتش ایران در جنگ با روسها، هیجده سال بیشتر نداشت) چنین اظهار نظر کرده است: «عباسمیرزا، که به اشارت پادشاه پیشین (سلطان آقا محمدخان قاجار) و به سبب شایستگی خویش ولیعهد گردیده و اینک فرمانروای تبریز است، با وجود کمی سن و سال ـ گویی یکی از مشایخ بزرگوار است. از پیروی خواهش نفس و برافراشتن کاخ و ایوان و پوشیدن جامههای زیبنده پرهیز دارد. شیفتهٔ دادپروری و دادگستری است و دوستدار اهل کمال».
کلنل فریقان، مأمور دربار سنت پطرزبورگ (پایتخت روسیهٔ تزاری) که برای انجام مذاکرات صلح با ایران، در تاریخ ۲۰ جمادیالاول ۱۲۲۷٫ قمری (۱۸۱۲٫ میلادی) به تبریز آمده بود، دربارهٔ عباسمیرزا نوشته است: «این شاهزاده، قیافهٔ نجیب و مردانه داشت، توانا و بآراده و آتشین و متین و فرزانه و با حزم و احتیاط که در کمتر شخصی یافت میشود، از مزایای اخلاقی بود که در وجود عباسمیرزا جمع بود.
دارای احساسات نجیب و افکار بلند [و] حریص یادگرفتن تمام عواملی بود که باعث سیر سریع ترقیات (صنعتی و نظامی) در اروپا شده بود. نهایت سادگی را در رفتار و حرکات خود رعایت میکرد، بیباک و باتقوی بود. عباسمیرزا نجیبترین شخصیت خانوادهٔ قاجار بود».
موریر، از همراهان سر هارفورد جونس (سفیر کهنهکار و ورزیدهٔ انگلیس در ایران زمان فتحعلیشاه)، در سفرنامهٔ خود عباسمیرزا را یک آدم خیلی جدّی و وطنخواه ایرانی معرفی کرده و این آدم را دارای صفات پسندیده و افکار عالی دانسته و اضافه کرده که کمتر کسی را تا حال به این آراستگی مشاهده نموده است.
«در لباس بسیار ساده است و لباسش هیچ فرقی با لباس دیگران ندارد … عشق سرشاری به مطالعهٔ کتب و کسب اطلاعات دارد، مخصوصاً تاریخ وطن خود را خوب میداند و کتاب شاهنامهٔ فردوسی را بسیار دوست دارد و همیشه آن را مطالعه میکند».
پیر آمده ژوبر، فرستادهٔ مخصوص ناپلئون، که از نزدیک با عباسمیرزا دیدار و گفتوگو داشته و از قلمرو حکومت وی در آذربایجان گذر کرده، نوشته است: «هنگامی که من از آذربایجان میگذشتم، این شاهزادهٔ جوان، قلب تمام مردم این سرزمین را شیفتهٔ خود کرده بود و از محاسن اخلاق و محامد صفات وی، به آتیه نیز امید بسیار داشتند. کمتر اتفاق میافتاد که ایرانیان در مذاکرات یا تحریرات خود به سر شاه یا فرزندان او قسم یاد نکنند … .
شیرازهٔ امور آذربایجان، که زمانی به واسطهٔ جنگهای داخلی از هم گسیخته شده بود، دوباره محکم شد و جمعیت قرا و قصبات آن، دوباره رو به ازدیاد نهاد. آنچه محقق است این است که نه تنها اوضاع به هم نخورده، بلکه از وقت حرکت من به ایران هم بهتر شده است. موضوع این است که ترقیاتی که به وسیلهٔ عباسمیرزا شروع شده نسبت به انتظاراتی که داشتهاند، خیلی سریع و برجسته بوده است».
وی همچنین دربارهٔ سجایا و صفات و شخصیت عباسمیرزا، آورده است: «شاهزاده عباسمیرزا قدی بلند و صورتی به شکل بیضی دارد. حرکاتَش خیلی متین و چشمانَش جذّاب و لبخندَش شیرین و دلرباست. اَبروان مشکی پرپشت و رنگش که از آفتاب کمی سوخته، قیافهٔ مردانهای به او میدهد، و به عبارت دیگر، طبیعت از حُسن صورت و سیرت و قدرت فکر و شجاعت فوقالعاده که مکرّر به مَنَصة ظهور رسانیده و شخصیت جالب و ممتازی که اغلب قلوب را شیفتهٔ خود کرده چیزی از او دریغ نداشته است. از عنفوان شباب خود را به نیزهبازی و تربیت اَسبان سرکش و گذشتن از رودخانه به شنا عادت داده است … .
وی اگر روزی به تخت سلطنت جلوس کند، باید گفت که از هر حیث در ردیف بزرگترین سلاطینی خواهد بود که در این کشور حکمرانی کردهاند.
زمانی که شاه او را به حکومت ایالتی مهم و فرماندهی قشونی بزرگ منصوب ساخت، او بیشتر از هفده سال نداشت و اگر متوالیاً در عملیاتی که در گرجستان و شهرهای قفقازیه میکرد در همهٔ آنها قرین پیروزی میگردید، موقعیت بینظیری در آسیا به دست میآورد. ولی همینقدر هم توانست به روسها بفهماند که درعینحال که رقیب جوانمردی است، دشمن ضعیفی هم نیست و با اسرایی که در جنگها میگرفت، همواره برخلاف دیگران، با کمال رأفت و مهربانی رفتار میکرد. هرگز سختی و شدت عمل بیموردی از او دیده نشده و البته با خلافکاران و بدان با نهایت خشونت رفتار میکرد».
یکی از مأموران سیاسی روس، عباسمیرزا را «پطر کبیر آیندهٔ ایران» خوانده و دیگری نوشته است: «شگفتآور بود که شاهزادهٔ ولیعهد در این گوشهٔ دنیا … این اندازه دربارهٔ امور مهم سیاسی و نظامی اروپا در ده سالهٔ اخیر معرفت درست داشته باشد … وجود او دورهٔ تازهای را نوید میدهد که تأثیر آن در تاریخ ملّی ایران قابل انکار نخواهد بود».
اظهارات موریس دوکوتز بوئه نیز، که همراه سفیر کبیر روسیهٔ تزاری در فاصلهٔ میان دو جنگ ایران و روس به ایران آمده است، جالب توجه و شایان دقت است. اهمیت این اظهارات ازآنروست که موریس، در شرح خاطرات سفر خویش به ایران، به نحوی مذبوحانه و گاه مضحکانه، همهجا کوشیده است که ایران و ایرانی و هر آنچه مربوط به این دو است را تحقیر نماید و به آن توهین کند، و در یک کلام، روح عناد و لجاج صلیبی در لابهلای کلماتَش موج میزند (میدانیم که تزارهای روس، ادعای جانشینی سزارها و قیصرهای ارتدکس روم شرقی ــ قسطنطنیه ــ را داشتند و شخص تزار روس، علاوه بر عالیترین مقام سیاسی کشور روسیه، مقام ریاست مذهبی ارتدوکس را نیز دارا بود. موریس نیز از چنین کشوری، و فرستادهٔ چنین دولتی بود).
در جایی دیگر، ضمن شرح جریانِ سان دیدن ولیعهد از ارتش نوشته است: «ولیعهد، فرمان حرکت را صادر کرد. واقعاً منظرهای از این مضحکتر نمیشود تصور کرد. آجودان ولیعهد که در نقطهٔ دوردستی ایستاده بود، هر دم احکام را به فرمانده ابلاغ میکرد. این آجودان، پیاده و کفش راحتی به پا داشت که از حیث حرکات و اطوار و شکل لباس، شبیه زن سلیطهای بود که با شوهر خود کتککاری میکند!!». و نیز آورده است: «اکراد به چندین دسته تقسیم شده با هم جنگهای مصنوعی کردند که جنبهٔ خودنمایی آن بیش از تظاهر در جَلْدی و چابکی بود. سلاح معمولی ایشان، نیزه است که در حال سکونت آن را راست میگیرند و گاهِ حمله، رو به دشمن گرفته تاخت میکنند. ضمناً باید دانست که رعایت حال اسبهای خود را ابداً نمیکنند. چه در عین تاخت و تاز، غفلتاً میایستند و هیچ احتمال نمیدهند که ممکن است کمر اسب بشکند و بلافاصله برگشته به همان سرعت اسب را میتازند!!».
باری چنین کسی، با همهٔ عنادی که به این آب و خاک و ساکنان و منسوبان آن دارد، دربارة عباسمیرزا چنین اعتراف کرده است: «عباسمیرزا … دشمن واقعی تجمّل است … حرکات و اطوارَش خیلی جالب توجه و مظهر اصالت و نجابت است. خیلی قشنگ صحبت میکند، به فاصله میخندد، چشمانش آئینهٔ ضمیر اوست. مکر و کید در آن مشاهده نمیشود. فجایعی که در نتیجهٔ قوانین سخن مملکت معمول است هر جا دستش برسد جلوگیری میکند».
سپس، ضمن نقل ماجرایی، گفتهای از عباسمیرزا را بیان کرده که به قول او، کاشف از «عظمت روحی» عباسمیرزا بود. ماجرا از این قرار است که عباسمیرزا، پس از پایان نمایش عملیات توپخانهٔ ایران، سفیر روس و همراهان وی را به باغ تازه تأسیس خویش میبرد. ضمن صحبت و صرف چای و قهوه، منظرهٔ قسمتی از دیوار باغ ــ که خراب، و بهاصطلاح شکم داده و شکوه و زیبایی باغ مزبور را به هم زده بود ــ توجه سفیر روس را برمیانگیزد و او را وا میدارد که از عباسمیرزا سؤال کند که چرا، این دیوار را خراب نکرده و به طراز قسمتهای دیگر باغ، نساخته است. موریس این ماجرا را چنین شرح داده است: «موقعیکه به صرف چایی و قهوه مشغول بودیم، شاهزاده عباسمیرزا از هر مقوله سخن میراند. ضمناً نکتهٔ شگفتانگیزی ایراد داشت که عظمت روح او به ما کشف شد.
سفیرکبیر، دیوار پیشآمدهٔ خرابی در باغ مشاهده کرد که نه تنها فضا را تنگ کرده، بلکه باغ را هم از سر و صورت انداخته بود.
از حضرت ولیعهد پرسید که چرا این دیوار را خراب نکردهاید؟ فرمود: زمانی که این باغ را وسعت میدادم محتاج به خریداری مقداری از اراضی مالک مجاور شدم، ولی چون مالک زمینی که این دیوار زشت و خراب متعلق به آن است، دهقان سالخوردهای است که به ماترک آباء و اجدادش علاقهٔ تامّی دارد، به قیمتی که به او دادم راضی به فروش زمینش نشد.
من هم نه تنها دلتنگ نشدم، بلکه علاقهٔ او را هم به یادگار اجدادَش، تقدیس و تمجید کردم و نیز جسارت او مقبول طبع من واقع شد. فعلاً صبر میکنم شاید بتوانم با ورثهٔ او کنار بیایم».
موریس دوکوتز بوئه، پس از نقل جریان فوق، افزوده است: «تمام قطعهٔ آسیا ذلیل شدیدترین استبدادهاست، اگر بگردید چنین عقیدهای یافت نشود». سپس نوشته است: «شاهزاده در کمال اطلاع و بصیرت، از تشکیلات قشون تُرک (عثمانی) سخن میراند. خصوصاً، در موضوع سواره نظام این دولت همجوار، که چیز فوقالعادهای نیست، انتقاد میکرد و اظهار میداشت که عثمانیها در موقع جنگ، خود را گرفتار حمل و نقل محمولات زیاد میکنند …
خودستایی و تکبّر … منفور طبع حضرت ولیعهد است و در نظام نیز، اصلاحات زیاد نموده منجمله قدغن کرد در قشون، عدهای را معطل نکنند که برای صاحبمنصبان ارشد غلیان چاق کنند …
عباسمیرزا بیان خود را قطع نکرد و گفت: استعمال دخانیات کار بدی نیست ولی در ممالک ما به قدری در آن افراط میکنند که اغلب امور مهمّه را از اشتغال بدان فراموش مینمایند. در این خصوص هم، خود را سرمشق قرار داده استعمال دخانیات را ترک کردهام و این ترک عادت، به علت کار زیادی بوده که داشتهام ولی ایرانیان بیکار ممکن نیست بتوانند از آن صرفنظر کنند و حتم دارم در این خصوص، تقلید مرا نخواهند کرد.
شاهزادهای که فکر و عملش این سان توأم است، نه تنها ملت باید به میل او رفتار کند بلکه باید او را بپرستد».
منابع:
ـ مجلهٔ «بررسیهای تاریخی»، سال ۱۰، ش ۲.
ـ علی بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ج ۱.
ـ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، ج ۱.
ـ ناصر نجمی، ایران در میان طوفان یا شرح زندگانی عباسمیرزا.
ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران.
ـ موریس دوکوتزبوئه، مسافرت به ایران، ترجمة محمود هدایت.
نظرات