چند شب پیش از چند نفراز دوستان که به کمک هم یک کار اجتماعی/فرهنگی انجام می دهیم دعوت کرده بودم که برای خوردن شام و بحث پیرامون کار مشترک به منزلم بیایند. من چون میزبان بودم قبل از راه انداختن بساط شام فرصت چندانی نداشتم که بنشینم و بطور فعّال در بحث دوستان شرکت کنم ولی در حین کار گوشم به آنها بود. کسانی که آن شب در جمع حضور داشتند، عبارت بودند از یک استاد موسیقی ایرانی، یک پزشک متخصّص سرطان، یک حسابدار خبره و قسم خورده، یک مهندس بازنشسته ی ناسا ، و یک خانم خانه دار. 

مطابق معمول هر جمع ایرانی ، بیشتر صحبت ها ی جمع ما هم پیش از شروع به بحث اصلی، دور و بر خُلقیّات ما ایرانیان دور می زد. دوستان گله می کردند که چرا ما ایرانیان در انجام کارهای دسته جمعی ناتوانیم و نمی توانیم یا نمی خواهیم که با هم همکاری داشته باشیم. یکی از مهمانان می گفت که حتّی در ورزش های گروهی نظیر فوتبال هم ، افراد تیم آن طور که باید و شاید و از الزامات آن ورزش است به هم پاس نمی دهند، بلکه هر بازیکنی می خواهد که خود توپ را وارد دروازه کرده و آن را بنام خود ثبت نماید.

 در همین زمینه ، صحبت از انجمنی فرهنگی/ادبی شد که الان حدود هشت سال است که رییس و خزانه دارآن بعلّت نبود داوطلبانی برای بعهده گرفتن آن سمت ها تغییر نکرده است، در حالی که مطابق اساسنامه ی انجمن این جابجایی باید هر دوسال یکبار انجام گیرد.  در این مدّت کوشش های فراوانی شده و از افراد متعدّدی برای نامزدی دعوت بعمل آمده ولی تا امروز کسی حاضر نشده که این زنگوله را به گردن به بندد و تمام تلاش ها در این زمینه بی نتیجه مانده است.

این انجمنی که در باره اش صحبت می کنم، یکی از اوّلین انجمن هایی است که توسّط یک عده از پزشکان ایرانی مبتلا به درد غربت ، در سال ١٩٦٨ در گوشه ای از امریکا تاسیس شد که با تقبّل زحمات و علاقه ی فراوان جماعتی از ایرانیان دلسوز و وطن پرست تا امروز ادامه یافته است. هدف اصلی این انجمن شناساندن  ایران به غیر ایرانی ها و گسترش فرهنگ و ادب ایرانی است بدور از هرگونه جانب داری های سیاسی و مذهبی.

در آن شب سخن بر سر این بود که آیا هنوز هم امیدی به یافتن کسانی علاقه مند در این زمینه وجود دارد یا باید رای به انحلال و از بین رفتن آن داد وبا ملک الشعرای بهارهم قول شد که :

از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند / شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

نسل اوّلی ها ی علاقه مند که سال ها امور اجرایی آن را بدون هیچ گونه چشمداشت مادّی بعهده داشتند یا از ملک ادب رفته اند یا در سنین باز نشستگی بسر می برند. این مساله واقعا اسفبار است زیرا که در غربت فقط زبان است که می تواند جایگزین وطن شود. و با الهام از دکتر شفیعی کدکنی ١ حالا که نمی توانیم وطن را همچون جعبه ی کوچکی از بنفشه ها با خود به هرکجا که می خواهیم ببریم ، پس بهتر است که زبان و فرهنگ خود را تا جایی که ممکن است در غربت پاس بداریم.

از مطلب اصلی دور شدم . مهمانی ادامه داشت و در سر میز شام، بحثی در مورد موسیقی بطور کلّی و موسیقی ایرانی بطور اخصّ در گرفت. همه ی دوستان سؤالاتی برای آن استاد موسیقی در نظر داشتند. یکی از سؤالات در باره ی تفاوت های بین موسیقی سنّتی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی بود. یکی دو نفری طرفدار موسیقی سنّتی ایران بودند و یکی دونفری هواخواه موسیقی کلاسیک غربی.  پس از مدتّی گفت و شنود، استاد تفاوت بین این دو موسیقی را چنین توصیف کرد. بگذارید برایتان چنین خلاصه کنم. در حقیقت موسیقی ایرانی رفتن از کثرت به وحدت است و موسیقی غربی از وحدت به کثرت. و در جواب توضیح بیشتری که خواسته شد ، چنین توضیح دادند که یعنی در موسیقی ایرانی همه ی نوازندگان در بیشتر مواقع در صحنه حاضر و فعّال هستند یعنی همه می نوازند و همه ی این نواها، در پایان به هم می پیوندد و نوازنده و شنونده را به یک وحدت می رساند. در حالی که در نظر بگیرید در یک ارکستر سمفونیک غربی نوازنده ای که بعنوان مثال سنج می زند فقط شاید چند بار به او فرصت نواختن در گروه داده می شود و ادامه داد ببینید فقط سنج می گوید "ووووششش" (صدای سنج را تکرار کرد.) همین و بس.

پس از این توضیح من سخت بفکر فرو رفتم و این توضیح را در ذهنم بنحوی در ارتباط دیدم با عدم همکاری ما ایرانیان که پیشتر در باره اش بحث شده بود.  و دریافتم که در یک ارکسترموسیقی هم هرکدام از ما ایرانیان همچون همه ی فعّالیت های دیگر، می خواهیم خود را عامل اصلی به حساب بیاوریم و نه یک قسمت از یک کلّ بزرگ که در نتیجه ی هم کاری با قسمت های دیگر می تواند به یک توافق و هم کاری کلّی برسد؛ یک قطعه ی زیبای موسیقی بوجود آورد، یک تیم ورزشی قهرمان بسازد ، با انجمنی فرهنگی/اجتماعی همکاری داشته باشد، و یا یک کشور مترّقی، دموکراتیک و متمدّن ایجاد کند.

امریکا

٢٤ ژانویه ٢٠١٧    

 

 

یادداشت ها:

 ١- ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها

میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!