سال آینده یعنی 2019 مصادف است با یکصد و دهمین سالگرد شهادت هاوارد باسکرویل معلم آمریکائی مقیم تبریز در جریان انقلاب مشروطیت ایران درسال 1909
هُوارد کانْکْلین باسْکِرْویل (بَسْکِرْویل) (به انگلیسی: Howard Conklin Baskerville) (زاده ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ در پلت شمالی، نبراسکا،ایالات متحده آمریکا؛ درگذشته ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ در تبریز، ایران) معلم آمریکاییِ مدرسه مموریال در تبریز بود که در جریان جنبش مشروطه و تلاش برای شکستن محاصره تبریز در این شهر کشته شد. از او اغلب به عنوان «لافایتِ آمریکاییِ ایران» و شهیدِ آمریکاییِ جنبشِ مشروطه ایران یاد میشود.
هوارد باسکرویل، در پاییز ۱۹۰۷ جهت تدریس تاریخ به تبریز آمد. ورود او به ایران مقارن با دورهای بود که محمدعلیشاه در تهران مجلس را به توپ بسته و اساس مشروطه را برچیده و دوره استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد. در همان دوران، مردم تبریز به رهبری ستارخانو باقرخان برای اعاده مشروطیت به پا خاسته و به دنبال آن، نیروهای طرفدار شاه، اقدام به محاصره تبریز کردند. پس از ۱۱ ماه محاصره و بر اثر کمبود دارو و غذا، دستهای در تبریز به نام فوج نجات به رهبری باسکرویل، برای شکستن محاصره تشکیل شد. باسکرویل، که دورهٔ سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش بهجای نقالیِ تاریخِ مُردگان، تصمیم گرفت مشق نظامی به جوانان بیاموزد. در همین ایام، مرگ سیدحسن شریفزاده، دوست و یار نزدیک باسکرویل، چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا در تبریز، که از او خواسته بود از صف مشروطهخواهان جدا شود، ضمن پسدادن پاسپورتش گفت:
تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست.
در جریان نبردی که در شام غازانِ تبریز بین گروه فوج نجات به رهبری باسکرویل و محاصره کنندگان به وقوع پیوست، باسکرویل بر اثر گلولهای که به سینهاش اصابت کرد، کشته شد. پس از مرگ وی، مراسم تشییع جنازهای با حضور گستردهٔ مردم در گورستان آمریکایی تبریز برگزار شد که به گفتهٔ «آلبرت چارلز راتیسلاو»، کنسول وقتِ انگلیس در تبریز، مراسمی بسیار تأثیرگذار بود. چندی بعد،ستارخان، تفنگ باسکرویل را که در هنگام کشتهشدن در دست داشت، با حککردن نام و تاریخ کشتهشدنش در پرچم ایران پیچیده و برای خانوادهاش در آمریکا فرستاد.
نمایش گالری در اندازه بزرگ
در 18 آوریل سال 2009 به مناسبت یکصدمین سالگرد شهادت هاوارد باسکرویل مقاله ائی درروزنامه نیویورک تایمز منتشر گردید.
https://www.nytimes.com/2009/04/18/opinion/18calafi.html
Iran’s Yankee Hero
By FARNAZ CALAFI, ALI DADPAY and POUYAN MASHAYEKHAPRIL 18, 2009
FEW Americans have heard of Howard Conklin Baskerville, but most Iranians know his name. A native of Nebraska, Baskerville graduated from the Princeton Theological Seminary and moved to Iran as a Presbyterian missionary. He was 23. The year was 1907. Baskerville was an idealist at a time of idealism in Iran.
The year before Baskerville’s arrival, the ailing king of Iran, Mozaffar ud-Din Shah, had bowed to popular demands for a constitutional monarchy and Iranians had drafted the first Constitution of their 25-century-long history. A parliament, the Majlis, was established and each city elected an assembly, or Anjoman. Tabriz — where Baskerville worked as a schoolteacher — was the capital of the constitutionalists and its assembly assumed a national role in the movement. Many Iranians presumed that the time for change had finally arrived.
But the shah died in January 1907, and his son Muhammad Ali Shah was a Russophile and despot who opposed the Constitutional Revolution. His Cossack brigades, commanded by Russian officers, attacked and bombarded the Majlis. The constitution was suspended. Politicians, journalists and the leaders of the constitutionalists were hanged.
Surrounded by royalist troops, the people of Tabriz fought back. And instead of choosing the safety of the American consulate, Baskerville joined the outgunned and outnumbered constitutionalists. The young Nebraskan has been quoted as saying, “The only difference between me and these people is my place of birth, and this is not a big difference.”
Baskerville was given command of a contingent of 150 men whose job was to defend the city’s fortifications. Three weeks later, on April 19, 1909, while he was leading a mission to break through the royalists’ siege and bring food into the city, a bullet tore through his heart and he was killed instantly. He was 24 years and 9 days old.
Tomorrow is the 100th anniversary of his death and, despite the Iranian government’s estranged relationship with the United States, Baskerville is still revered and honored as a symbol of American ideals and principles. In 2005, President Mohammad Khatami unveiled a bust of Baskerville in Tabriz’s Constitution House. Someone still leaves fresh yellow roses on his gravestone in Tabriz. To Iranians, Howard Baskerville is their American martyr.
Farnaz Calafi is a writer. Ali Dadpay writes the blog Bazaar Dispatch. Pouyan Mashayekh writes the Persian-language blog Khakriz Eghtesad.
در سال ۱۹۵۰، محمدعلی مهدوی، لوح یادبودی، بر سر مزار بسکرویل نصب کرد که بر روی آن شعری از عارف قزوینی، شاعر ملی ایران، کنده کاری شده بود. عارف قزوینی، در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در سفری که به تبریز داشته و در مجلس یادبودی که بر مزار باسکرویل برگزار شد، این شعر را برای وی سرود.
ای محترم مدافع حریت عباد و ای قائدشجاع و هوا دار عدل و داد
کردی پی سعادت ایران فدای جان پاینده باد نام تو ؛ روحت همیشه شاد
میرزا محمدعلی خان بن قنبرعلی اصفهانیِ سدهی معروف به سروش اصفهانی از شاعران دوران قاجاریه که برای مشروطه نیز اشعاری سروده است، در وصف باسکرویل (یک گل نصرانی) و سیصد نفر از یارانش، ترجیع بندی طولانی با تکرار مصرّعیِ زیر سروده است.
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
...
در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن زبساط عافیت برچیدن
در دست سر بریدهٔ خود بردن
در یک یک کوچه کوچهها گردیدن
...
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
...
هرجا که نگاه می کنم خونین است
از خون پرنده ای گلی رنگین است
در ماتم گل پرنده می موید و گل
از داغ دل پرنده داغ آجین است
فانوس هزار شعله اما در باد
می سوزد و سرخوش است و چین واچین است
یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی
از عشـق هر آنچه می رسد شیرین است
...
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
...
در آتش و خون پرنده پر خواهد زد
بر بام بلند خانه پر خواهد زد
امشب که دوباره ماه بالا آمد
می آید و باد پشت در خواهد زد
یک ساقهٔ سـبـز در دلم خواهد کاشت
مهتاب بر آن شبنم تر خواهد زد
صد جنگل صبح در هوا می شکفد
خورشید به شاخهها شرر خواهد زد
...
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
خواننده معاصر داریوش اقبالی این اشعار را به خوبی خوانده است. به راحتی در اینترنت قابل دسترسی است. گوش کنید جالبه
نبرد شام غازان وشهادت باسکرویل
شفق آغاز جنگ را چنین شرح میدهد: «شب ۲۹ فروردین ماه، خبر آمادهباش در شهر پیچید... هدف ما شام غازان بود، تا آنجا که به خاطر دارم، بیش از ۵۰ تن گروه ما را که فوج باسکرویل باشد، تشکیل میداد. حدود یک ساعت یا بیشتر پیمودیم تا به شام غازان رسیدیم... از باغی که دست راست کوچهای بود، به آن کوچه درآمدیم و تا پا بدانجا نهادیم، باسکرویل یکباره داد زد «حمله» و به پیشروی آغاز کرد. پشت سر او من به راه افتادم و چند تن دیگر همراهی کردند. هنوز سکوت اطراف را فرا گرفته بود و شاید نظر مهاجمین این بود، طرف را غافلگیر کنند. هنوز هوا تاریک بود که ناگهان از مقابل ما یک رشته تیر تفنگ به سوی ما خالی شد... فرمانده ما (باسکرویل) بیدرنگ در کنار جاده دراز کشید و ما هم پشت تل کوچک خاکی از او تبعیت نمودیم.
هنگامی که بسکرویل مردان خود را به سمت دیوار شهر هدایت میکرد، تکتیراندازی از نیروهای سلطنتی او را هدف گلوله قرار داد. بسکرویل نیز تیری به سمت او شلیک کرد و با تصور اینکه تکتیرانداز از صحنه گریخته است، مردانش را با حرکت دست به جلو راند. وقتی بسکرویل روی خود را برگرداند، تکتیرانداز بازگشت و دو گلوله به سمت او شلیک کرد که با اصابت به قلب وی، از طرف دیگر بدنش خارج شدند.
شفق چنین بازگو کرده است که: «چون درازکش کردیم، بنا به تأکید حسینخان کرمانشاهی و دیگران، مدام خطاب به باسکرویل که در جویی خوابیده بود، داد میزدم بلند نشود تا جنگیان دیگر ما از اطراف دشمن را عقب بزنند و ما بتوانیم خلاص گردیم یا به روش خود ادامه دهیم، ولی افسوس باسکرویل به ندای من ترتیب اثر نداد و از مجرای زیر دیوار، روی سینه خزان خزان، به باغ دست چپ رفت و دیوار باغ میان ما و او حایل شد. دقیقهای نگذشت که از سنگرهای اطراف فریاد بلند شد: «آمریکایی را زدند» معلوم گشت، باسکرویل در داخل باغ نیمهخیز شده و سنگرهای مقابل را هدف گرفته و خود هدف تیر واقع گشته... باسکرویل را افتاده و به خونی که از سینهاش بالا میزد، آغشته دیدیم. او را در زیر گلولهباران به سوی خود کشیدیم و در پناه دیوار شکسته روی سینه خود تکیه دادیم. یکی با شوقی داد زد «زنده است» ولی دمی نگذشت، چشمان درخشان خود را فروبست و نفس واپسین خود را در این سپنجی جهان، روی خاکهای خونآلود شام غازان برکشید... پس از آن مجاهدین دیگر جنگ را ادامه دادند و در نتیجه، جوانانی دیگر کشته و یا زخمی گشتند و پیشروی کمی حاصل شد.
مهدی علویزاده در خاطرات خود وقایعی را که به کشته شدن «باسکرویل» منتهی شده است، این گونه شرح میدهد: «... باسکرویل فرمان دو داد و خودش در جلو رو به سنگر قزاقان بیپروا دویدن گرفت، چند تنی از ما پیِ او را گرفتند؛ اما دیگران چون توپ و گلوله را در برابر میدیدند، پیروی نکرده و بیدرنگ دو دسته شده، دستهای به باغهای این دست و دستهای به باغهای آن دست درآمده و پشت درختها و دیوارها سنگر گرفتند. اما باسکرویل همین که تیری انداخت و چند گامی دوید، قزاقی آماج گلولهاش گردانید و در آن هنگام که میافتاد، فرمان درازکش داد. در همین موقع آواز باسکرویل بلند شد: «من تیر خوردم!...» و با این گفته دیگر خاموش شد... در این میان دسته تفنگچیان دیگری از راه دیگری پیش رفته و سمت راست دشمن را گرفته بودند و چون آنان به شلیک برخاستند، قزاقان ناگزیر شدند به آن سو بپردازند و ما در این میان فرصت بدست آورده به رهایی آن چند تن و بیرون کشیدن تن خونین باسکرویل پرداختیم.
بدین ترتیب، هوارد بسکرویل در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ و در حالی که تنها ۹ روز از سالروز تولد ۲۴ سالگیاش میگذشت، در نبرد شام غازان کشته شد. چند روز پس از مرگ باسکرویل، سربازان روسیه، به بهانه حفظ جان اتباع خود در تبریز، وارد شهر شده و در نتیجه محاصره تبریز شکسته شد. در ادامه، مشروطهخواهان تبریز به همراه مبارزان سایر شهرها، موفق به فتح تهران و براندازی محمدعلیشاه شدند.